• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
مجمع البحرين
[كهف:60] مجمع البحرين (محلّ جمع شدن دو دريا) همان جائى است كه موسى با آن عالم ملاقات كرد، در روايات نام ملاقات كرد، در روايات نام او خضر ذكر شده است، احتمال دارد كه مراد از مجمع البحرين باب المندب باشد آنجا كه بحر احمر به اقيانوس هند متصل مى‏شود و شايد مراد از آن تنگه جبل الطارق باشد آنجا كه درياى مديترانه به اقيانوس اطلس متصل مى‏شود ولى اين احتمال بعيد است زيرا رفتن حضرت موسى به اروپا ثابت نيست وانگهى پيامبرانى كه در قرآن نام برده شده همه از آسيا و قسمت شرقى آفريقا (مصر) بوده‏اند و از اروپا پيامبرى به نام سراغ نداريم و احتمال دارد كه مراد از آن تنگه بسفرياداردانل باشد كه اوّلى درياى سياه را به درياى مرمره و ديگرى درياى مرمره را به درياى مديترانه متصل مى‏سازد و ممكن است مراد انتهاى شبه جزيره عمان متصل مى‏شود. اين پنج محل فوق به استثناى تنگه جبل الطارق همه در آسيا واقع اند شايد در كنار يكى از اين چهار محلّ موسى با آن عالم ملاقات كرده است.
محكم
[آل عمران:7] از مقابله محكمات با متشابهات به دست مى‏آيد: محكمات آياتى است كه در آنها تشابه نيست بلكه يك صورت دارند و معناى آنها روشن و واضح است. براى تفصيل بيشتر به «امّ» رجوع شود. [محمّد:20] ظاهراً مراد از سوره محكمه آن است كه دستورهاى آن كاملا روشن و واضح الدلالة باشد و جنگ را بدون شبهه توصيه كند.
مقوين
[واقعة:73]. در مصباح گفته: قَواء به فتح اول بيابان خالى است «اَقْوَتِ الدَّارُ» يعنى خانه خالى شد. در اقرب آمده «اَقْوى فُلانٌ» به سه معنى است يعنى فلانى به بيابان نازل شد. فقير گرديد. غنى شد، در هر دو ضد به كار رود. پس مقوى به معنى نازل در بيابان و فقير و غنى است به نظرم مراد از آن در قرآن اغنياء و فقراء هر دو است يعنى: ما آتش را تذكارى براى آتش آخرت و متاعى براى فقراء و اغنيا كرديم (يعنى براى همه) چنانكه در مجمع آمده. به قولى مراد از آن مسافرين نازل در صحرااند. اين لفظ تنها يكبار در قرآن آمده است.
متكبر
از اسماء حسنى است [حشر:23]. و آن به معنى صاحب كبرياء و صاحب عظمت است چنانكه زمخشرى گفته: «اَلْبَليغُ الْكِبْرِياءِ وَ الْعَظَمَةِ» در اقرب الموارد مى‏گويد: «تَكَبَّرَ الرَّجُلُ: كانَ ذاكِبْرِياءِ» در الميزان آمده: متكبر آن است كه متلبس به كبرياء و در آن ظاهر باشد. اين صفت در خداوند صادق است زيرا كبرياء و عظمت حقيقى از آن اوست.
ميم
حرف بيست و چهارم از الفباى عربى و حرف بيست و هشتم از الفباى فارسى است. در حساب ابجدبجاى عدد چهل است.
ما
از براى «ما» ده وجه شمرده‏اند و آن در پنج قسم اسم و در پنج ديگر حرف است اما اقسام اسميه: 1- موصول مثل [نحل:96]. در اينصورت در جمع و مفرد و مؤنث يكسان مى‏باشد و صحيح است. ضمير نسبت به لفظش مفرد و نسبت به معنايش جمع آيد. 2- ماء نكره به معنى شى‏ء [نساء:58] يعنى نعم شى‏ء يعظكم به و مثل [بقره:271]. يعنى «نِعْمَ شَىْ‏ءٌ هِىَ». «ما» درآيه [بقره:26]. مى‏شود تأكيد و زايد باشد مثل «ما» در آيه [آل عمران:159]. و شايد به معنى شى‏ء باشد يعنى «اَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً شَيْئاً بَعُوضَةً» در اينصورت بعوضه بدل است از ما. 3- استفهام مثل [محمّد:16]. چه چيز گفت اكنون. [طه:17]. 4- شرطيه خواه زمانيه باشد مثل [توبه:7]. تا وقتيكه براى شما در پيمان خويش ثابت اند براى آنها در پيمان خود ثابت باشيد و خواه غير زمانيه مثل [بقره:197]. 5- ماء تعجب مانند [بقره:175]. چه صبورشان كرده به آتش و مثل «قُتِلَ الْاِنْسانُ ما اَكْفَرَهُ» به قولى آن در آيه اول به معنى استفهام است. موارد حرف بودن «ما» به قرار ذيل است: 1- ماء نافيه. و آن اگر داخل جمله اسميه شود به عقيده نحاة حجازى، تهامى و مكى عملش مانند «ليس» رفع اسم و نصب خبر است مثل [يوسف:31]. يعنى: اين بشر نيست بلكه فرشته بزرگوارى است. 2- ماء مصدريه. مثل [توبه:25]. كه در تقدير «بِرُحْبِها» است و آن را موصول حرفى نامند يعنى: زمين با آن وسعتش بر شما تنگ گرديد. 3- ماء زائده. مثل: [اسراء:23]. كه در اصل «اِنْ ما» و ما زائد و براى تأكيد است. و مثل [مريم:26]. 4- ماء كافه. همان است كه به حروف شبيه به فعل داخل مى‏شود مثل: [آل عمران:178]. [انفال:6]. [حجر:2]. 5- ماء مُسَلِّطَة. راغب مى‏گويد: آن لفظ را مسلط به عمل مى‏كند مثلاً لفظ «اِذْ» و «حَيْثُ» در «اِذْ ما تَفْعَلْ أَفْعَلْ - حَيْثُما تَقْعُدْ أَقْعُدْ» بدون «ما» عمل نمى‏كنند و عمل آن دو در صورت بدون «ما» است. *** در آيات [ليل:3]. [شمس:7-5]. [مؤمنون:6]. مراد از «ما» در سوره ليل و شمس خدا و در سوره مؤمنون كنيزانند در اينصورت اطلاق «ما» باولوالعقل از چه راه است؟ طبرسى در جوامع الجامع و زمخشرى در كشاف گفته‏اند «ما» در آيات ليل و شمس موصول است يعنى «وَ السَّماءِ وَ الَّذى بَناها» زمخشرى اضافه كرده علت نيامدن «من» آن است كه «ما» دلالت بر وصف دارد يعنى: «وَ السَّماءِ وَ الْقادِرِ الْعَظيمِ الَّذى بَناها» به قولى آمدن «ما» براى تفخيم و تعجيب است. راغب گفته: به قول بعضى از نحويها «ما» گاهى به اشخاص ناطق (اُولُواالْعَقْل) اطلاق مى‏شود مثل «اِلَّا عَلى اَزْواجِهِمْ اَوْما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ» و اينكه از قتاده نقل شده كه «ما» در سوره ليل و شمس مصدرى است و تقدير «وَ السَّماءِ وَ بَنائِها وَ الْاَرْضِ وَ طَحْوِها» است درست نيست زيرا فاعل «فَاَلْهَمَها» راجع است به «ما» و در آنصورت مصدر بودن درست نيست چنانكه در كشاف گفته است. نگارنده قول طبرسى و زمخشرى را اختيار مى‏كنم.
مِائَة
صد. [بقره:259]. خدا او را صد سال بميراند [نور:2]. زن زنا دهنده و مرد زناكننده به هر يك صد تازيانه بزنيد.
متاع
در مفردات مى‏گويد: مُتُوع به معنى امتداد و ارتفاع است گويند: «مَتَعَ النَّهارُ و مَتَعَ النَّباتُ» يعنى روز بلند شد و علف بلند گرديد... متاع به معنى انتفاع ممتد‏الوقت است گويند: «مَتَّعَهُ اللَّهُ بِكَذا وَ اَمْتَعَهُ وَ تَمَتَّعَ بِهِ» و نيز گويد: آنچه در خانه از آن استفاده برند متاع گویند و باز گوید: هر آنچه از آن بر وجهى بهره برده شود متاع و متعه است. در مجمع ذيل آيه [بقره:36]. فرموده: مَتاع، تَمَتُّعْ، مُتْعه و تَلَذُّذ متقارب المعنی‏اند و هرچه از آن لذت بردى متاع است. على هذا متاع هم مصدر است و هم اسم و هر چه از مال دنيا مورد بهره قرار گيرد متاع است. در آيه فوق بهتر است آن مصدر و به معنى انتفاع باشد. در آيه [يوسف:17]. مراد نان و آب و نظير آن است و در آيه [يوسف:65]. مال‏التجارة منظور مى‏باشد. و در آيه [نساء:77]. ممكن است مصدر يا اسم باشد و در هر دو صورت اعم است. *** از راغب نقل شد كه متاع انتفاع ممتدالوقت است. اقرب‏الموارد از كليّات ابوالبقاء نقل مى‏كند: متاع و متعه چيزى است كه از آن انتفاع قليل و غير باقى برده شود. در قاموس و مجمع و اقرب ظاهراً قيد امتداد و قلّت نيست ولی به نظرم قول راغب اصح باشد كه اصل معنى در آن ملحوظ است. اِسْتِمْتاع: به معنى انتقاع است [انعام:128]. پروردگارا بعضى از ما از بعضى بهره برد. در اينجا لازم است دو مطلب را به مناسبت دو آيه بررسى كنيم: 1- متعه زنان. 2- حجّ تمتع. متعه زنان‏ [نساء:24]. متعه زنان را از آن متعه گويند كه آن مورد انتفاع است تا مدت معلومى، به خلاف نكاح دائمى كه مدّت معلوم ندارد چنانكه ابن اثير در نهايه ذيل لغت متاع چنين گفته است: در صدر آيه فوق و نيز در آيه ماقبل زنان حرام‏النكاح را شمرده و آنگاه فرموده: «وَ اُحِلَّ لَكُمْ ماوَراءَ ذلِكُمْ اَنْ تَبْتَغُوا بِاَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ» يعنى: غير از زنان ذكر شده ديگران بر شما حلال‏اند كه با اموال خود و مهريّه آنها را به عقد ازدواج خود درآوريد به شرط آنكه با اينكار عفت و مصونيت بخواهيد نه اينكه زناكارى در پيش گيريد. آنوقت پس از تمام شدن اين حكم فرموده «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ» ظاهراً «ما» در «فَما» موصول و ضمير «بِهِ» راجع به آن است يعنى زنى از زنان كه مورد استمتاع شما واقع گرديد اجرت آنها را به طور معين بدهيد. و شايد «ما» شرطيه باشد در اينصورت ضمير «بِهِ» راجع است به آنچه از «اُحِلَّ لَكُمْ...» استفاده مى‏شود. مثل «حلّ - نيل» يعنى هرگاه از زنان به حليّت استعمتاع كرديد اجرت آنها را بدهيد. امّا تفريع «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ...» نسبت به «اُحِلَّ لَكُمْ ماوَراءَ ذلِكُمْ» تفريع جزيى بر كلّى است زيرا كه «اُحِلَّ لَكُمْ...» شامل نكاح دائم ومنقطع و ملك يمين است چنانكه در آيه [بقره:184]. [بقره:256]. تفريع فرد بر كلّ است. در مذهب اهل بيت عليهم‏السلام آيه بى‏شك درباره نكاح متعه است و آن تا قيامت حلال مى‏باشد در كافى كتابرالنكاح ابواب‏المتعه ضمن ابوابى روايات آن نقل شده ايضاً در وسائل و كتابهاى ديگر، در كافى از ابى‏بصير نقل كرده «قالَ، سَئَلْتُ اَباجَعْفَرَ (عليه السلام) عَنِ الْمُتْعَةِ فَقالَ: نَزَلَتْ فِى الْقُرْآنِ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ» و نيز ابى‏مريم از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود:«اَلْمُتْعَةُ نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ جَرَتْ بِهَا السُّنَةُ مِنْ رِسُولِ اللهِ (صلى الله عليه و اله)» در الميزان فرموده: مراد از استمتاع مذكور در آيه بى‏شك متعه است چون آيه مدنى است ودر ضمن سوره نساء در نصف اوّل دوران هجرت آن حضرت نازل شده است چنانكه معظم آيات سوره بر آن دلالت مى‏كند و نكاح متعه آن روز ميان مردم معمول بود روايات در تسلم اين معنى متفق‏اند اعم از آنكه تشريع متعه از جانب اسلام باشد يا نه... نگارنده گويد: قطع نظر از مذهب اهل بيت عليهم السلام از قدماء مفسرين از صحابه و تابعين نيز نقل شده كه مراد از آيه متعه است ازجمله ابن عباس، ابن مسعود، ابى بن كعب، قتاده، سدى، مجاهد، ابن جبير، حسن و غير آنها. اهل سنت در اينكه متعه در اسلام حلال است شكى ندارند ولى مى‏گويند: اين حكم در زمان رسول خدا«صلى الله عليه واله» و به زبان آن حضرت نسخ و تحريم شده است، امّا شيعه به پيروى از اهل بيت عليهم السلام عقيده دارند كه اين حكم نسخ نشده و تا روز قيامت خواهد ماند قول به تحريم و نسخ آن از طرف رسول خدا «صلى الله عليه واله» بى‏اساس است. ناگفته نماند: چون عمربن الخطاب در زمان خود از متعه نهى كرد عده‏اى از علماء براى تصحيح كار عمر تحريم آن را به رسول خدا «صلى الله عليه واله» نسبت دادند تا اين عمل ناحق پاگير خليفه نشود در اينجا چند روايت نقل كرده سخن كوتاه مى‏كنم: 1- جلال الدين عبدالرحمن سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء در ضمن حالات عمربن الخطاب فصلى تحت عنوان «فَصْلٌ فى اَوُّلِياتِ عُمَرْ» منعقد كرده مى‏گويد: عمر اوّل كسى است كه مبدأ تاريخ را ازهجرت قرار داد، اوّل كسى است كه بيت‏المال دائرنمود تا ميرسد «وَاَوَلُ مَنْ حَرَّمَ الْمُتْعَةَ» يعنى او اوّل كسى است كه متعه را تحريم كرد. 2- فخر رازى در تفسير آيه «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ...» نقل كرده كه عمر بالاى منبر گفت: «مُتْعَتانِ كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ وَاَنَا اَنْهى عَنْهُما وَ اُعاقِبُ عَليْهِما: مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّساءِ» (نقل از النص والاجتهاد). يعنى: در عهد رسول خدا «صلى الله عليه واله» دو متعه بود، من از هر دو نهى ميكنم و هر كه به هر يك از آن دو عمل كند عقوبتش خواهيم كرد يكى حجّ تمتّع، ديگرى متعه زنان. 3- در صحيح مسلم جلد اوّل باب «نكاح‏المتعة...» از جابربن عبدالله انصارى نقل شده: «كُنَّا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ مِنَ التَّمْرِ وَ الدَّقيقِ الْاَيامَ عَلى عَهْدِ رَسُولِ الله صَلَى اللهُ عَلَيهِ وَ سَلَّمَ (وآله) وَ اَبىَ‏بَكْرٍحَتَى نَهى عَنْهُ عُمَرُ فى شَأْنِ عَمْروبْنِ حَريث». يعنى درزمان رسول خدا «صلى الله عليه واله» و ابوبكر زنان را چند روز در مقابل مقدارى خرما و آرد متعه مى‏كرديم تا عمر در قضيّه عمروبن حريث از آن نهى كرد. طالبان تفسير بيشتر به الغدير والنص والاجتهاد و سائر كتب رجوع كنند. از اميرالمؤمنين «عليه السلام» نقل شده: « لَوْلا اَنَّ عُمَرَ نَهى عَنِ‏الْمُتْعَةِ مازَنى اِلَّا شَقِىٌ» اگر عمر از متعه نهى نمى‏كرد به زنا مرتكب نمى‏شد مگر شقى. يعنى: حكم تشريع متعه براى بستن راه زنا است. عمر با تحريم متعه راه زنا را باز كرد ناگفته نماند: ازدواج دائمى براى همه ميسّر نيست دانشجويان، سربازان، مأمورانی كه ازخانواده خويش دور افتاده‏اند، اشخاص بى‏بضاعت و امثال آنها كه به زن دائمى دسترسى ندارند، زنان بيوه‏ای كه شوهر دائمى به سراغشان نمى‏آيد و امثال آنها يا بايد زنا كنند (نعوذبالله) و يا بوسيله ،متعه زنان غريزه جنسى خويش را ارضاع نمايند حتى بعضى از متفكّران اروپا با درك اين محذور ازدواجى بنام ازدواج بى‏خرج كه همان متعه اسلامى است پيشنهاد مى‏كنند. حج تمتع [بقره:196]. حجّ تمتع آن است كه در اشهر حجّ از ميقات احرام عمره مى‏بندد و پس از طواف بيت و نماز طواف و سعى بين صفا و مروه تقصير كرده از احرام خارج مى‏شود سپس مثلا روز 8 ذوالحجة از مكّه احرام حجّ بسته به عرفات مى‏رود آنگاه بمشعر و منى تا آخر اعمال حجّ. علّت تسميه به حجّ تمتّع آن است كه شخص ميان دو عمل از احرام خارج شده و از چيزهايی كه در حال احرام حرام بود لذت مى‏برد، حجّ تمتّع وظيفه كسى است كه از مكه 12 ميل يا بيشتر دور باشد. «ذالِكَ لِمَنْ لَم‏ يَكُنْ اَهْلُهُ حاضِرِى الْمَسْجِدِالْحَرامِ» يعنى تمتّع از عمره به حجّ وظيفه كسى است كه اهلش و خانواده‏اش در مسجدالحرام يعنى در مكه و تا دوازده ميلى آن نباشد يعنى كسيكه از اهل مكّه و اهل اطراف مكّه نباشد. در حجةالوداع رسول خدا «صلى الله عليه واله» از مسجد شجره به نيّت حجّ قران احرام بست و سوق هدى كرد چنانكه شيخ مرحوم در خلاف تصريح كرده است، رأى ابوحنيفه و اصحابش نيز چنين است. ولى شافعى عقيده دارد كه آن حضرت به حجّ افراد احرام بست، قول شافعى صحيح نيست. بهر حال آن حضرت احرام عمره تمتع نبست كه آن روز هنوز حجّ تمتع نبود در كافى باب حجّ النبى و درمجمع ذيل آيه فوق از معاويةبن عمار از امام صادق «عليه السلام» در ضمن حديثى نقل شده: رسول خدا «صلى الله عليه واله» در حجةالوداع از مسجد شجره احرام بست و سوق هدى كرد و وارد مكّه شد پس از اتمام سعى در«مروه» رو به مردم نموده خدا را حمدوثنا گفت بعد فرمود: اين جبرئيل است (با دست به پشت سراشاره كرد) به من امر مى‏كند كه دستور دهم هر كه سوق هدى نكرده از احرام خارج شود.«وَلَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِنْ اَمْرى مَا اسْتَدْبَرْتُ لَصَنَعْتُ مِثْلَ مااَمَرْتُكُمْ» اگر از پيش اين را مى‏دانستم مانند شما مى‏كردم ليكن من سوق هدى كرده‏ام و چنين كسى تا قربانى به محلّش نرسد نمى‏تواند از احرام خارج شود، در اين ميان مردى گفت: «اَنُخْرِجُ حُجَّاجاً وَ رَؤُسُنا تَقْطَرُ؟ فَقالَ اِنَّكَ لَنْ تُؤْمِنَ بِهذا اَبَداً» آيا با احرام حجّ كه وارد مكّه شده‏ايم در وسط عمل از احرام خارج شويم و قطرات غسل جنابت از موهايمان بريزد؟! حضرت فرمود: تو به اين دستور هيچ وقت ايمان نخواهى آورد. در اين ميان سراقة بن مالك برخاست و گفت: يارسول الله دينمان را بما تعليم دادى گويا امروز آفريده شده‏ايم اينكه امر فرمودى فقط براى امسال است يا براى آينده نيز؟ حضرت فرمود: بلكه آن براى هميشه است تا روز قيامت آنگاه آن حضرت انگشتان دو دست را درهم داخل كرد و فرمود: «دَخَلَتِ الْعُمْرِةُ فَى الْحَجِّ اِلى يَوْم ِالْقِيامَةِ» عمره تا قيامت به حجّ داخل شد... قول سراقه و جواب رسول خدا «صلى الله عليه واله» در صحيح مسلم باب حجةالنبى و ساير كتابها نيز نقل شده است. اين حجّ تمتّع همان است كه عمربن خطّاب تا آخر عمر از آن نهى مى‏كرد، علت نهى عمربن خطّاب آن بود كه مى‏گفت: خوش ندارم مردم ميان دو عمل با زنان نزديكى كنند و در حاليكه قطرات غسل جنابت از موهايشان مى‏چكد احرام حج ببندند. در‏النص والاجتهاد ص 120 از امام عبدالبّر قرطبى نقل كرده: ميان علماء خلاف نيست در اينكه مراد ازتمتّع در آيه «فَمَنْ‏ تَمَتَعِ بِالْعُمْرَةِ اِلَى الْحَجِّ» عمره آوردن در اشهر حجّ قبل ازعمل حجّ است و نيز از مسند احمدبن حنبل نقل كرده: ابو موسى اشعرى به صحت حجّ تمتع فتوى مى‏داد مردى به او گفت در بعضى فتواها متوجّه خويش باش كه نمى‏دانى اميرالمؤمنين (عمر) بعد از تو چه كرده است، ابوموسى عمر را ملاقات كرد و از اين كار پرسيد عمر گفت مى‏دانم كه رسول خدا و اصحابش اين كار را كرده‏اند وليكن خوش نداشتم زير درختان اراك با زنان مقاربت كرده سپس با آنكه آب جنابت از موهايشان مى‏چكد وارد عمل حجّ شوند. (اين سخن اجتهاد در مقابل فرمان خداست).
متن
متن دراصل گوشت محكمى است كه در كناره تيره پشت واقع است به گوشت هر دو طرف آن متنان گويند (مجمع) از اين جهت به چيز محكم متين گفته‏اند [اعراف:183]. به آنها مهلت مى‏دهيم راستی كيد من محكم و قوى است كه هيچ كس آنرا دفع نتواند كرد. [ذاريات:58]. ذُوالقُوَّة و مَتين هر دو از اسماء حسنى است در اقرب الموارد در معنى مَتين آنگاه كه وصف خدا باشد گفته: بسيار قدرتمند كه در افعالش زحمتى و رنجى به او نمى‏رسد معنى آيه: خدا رزّاق و صاحب نيروى قوى است. يعنى روزى دادن به بندگان به وى مشقّتى ندارد. متين فقط سه بار در قرآن مجيد بكار رفته است: [اعراف:183]. [ذاريات:58]. [قلم:45].
متى
اسم استفهام و اسم شرط و غيره آيد، در هر حال سوال است از وقت. [يس:48]. [سجده:28]. گفته‏اند در لغت هذيل به معنى«من» و «فى» نيز آيد.
مِثل
(بر وزن جسر) به معنى مانند نظير و شبيه است [بقره:228]. [بقره:275]. [كهف:110]. جمع آن در قرآن امثال آمده [واقعة:23-22]. [اعراف:194].
مَثَل
(بروزن فرس) مانند، دليل، صفت، عبرت، علامت، حديث و مثل دائر (اقرب) قاموس از جمله صفت، حجّت و حديث را ذكر كرده است وآن به معنى شبيه ومانند نيز آمده است چنانكه گفته شد، طبرسى ذيل آيه [بقره:17]. تصريح كرده است. و در كشاف و جوامع‏الجامع «حال» را نيز از معانى آن شمرده است. راغب مى‏گويد: مَثَل (بروزن فرس) قولى است درباره چيزى كه شبيه است به قولى درباره چيزى ديگر تا يكى آن ديگرى را بيان و مجسّم كند. نگارنده گويد: بيشتر موارد استعمال آن در قرآن همان قول راغب است گر چه در معانى ديگر نيز چنانكه خواهيم گفت آمده است. و خداوند جريانى و حكايتى و قولى مى‏آورد سپس مطلب مورد نظر را با آن تطبيق مى‏كند، در واقع مثل برای تفهیم مطلب و اشباع ذهن شنونده آورده مى‏شود مثل [ابراهيم:25-24]. اكنون به بعضى از آيات اشاره مى‏كنيم: 1- [آل عمران:59]. مثل در اين آيه به معنى صفت و حال است يعنى حال و جريان عيسى در پدر نداشتن مانند جريان آدم است كه خدا را از خاكش آفريد. 2- [رعد:35]. مراد از مثل در آيه چنانكه گفته‏اند صفت است كه موصوف را مجسّم مى‏كند درباره تركيب آن گفته‏اند «مثل» مبتداء و خبر آن محذوف است و گفته‏اند: تَجْرى مِنْ تَحْتِها... خبر مبتداء و به قولى در آن موصوف حذف شده و تقدير «مَثَلُ الْجَنَّة... جَنَّةٌ تَجْرى» است ولى به نظر مى‏آيد كه «تَجْرى...» در جاى خبر بوده باشد ايضاً آيه [محمّد:15]. 3- [فرقان:33]. ظاهراً مراد از مثل در اين آيه به معنى حديث و سؤال است آيه ماقبل چنين است «وَقال الَّذينَ كَفَروُا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَرِتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً» سؤال كفّار آن بود كه چرا قرآن همگى يكدفعه نازل نمى‏شود؟ در جواب فرموده: تدريجى بودن آن بدان علّت است كه قلب تو مطمئن و ثابت باشد و پيوسته بودن وحى سبب تثبيت قلب تو است و اگر يكدفعه نازل مى‏شد و وحى منقطع مى‏گرديد دلت آن ثبات دائمى را نداشت. آنوقت در آيه مانحن فيه فرموده: هيچ سؤالى و اشكالى پيش تو نمى‏آورند مگر آنكه جواب حقيقى آن را مى‏آوريم و جوابی كه معنايش از سؤال آنها بهتر است. 4- [طه:63]. مُثلى مؤنّث اَمْثَلَ به معنى افضل و اشرف است. 5- [رعد:6]. مَثُلات جمع مَثُلَة به معنى عقوبت است زيرا ميان عقوبت و عقوبت شده تماثل است يعنى: عقوبتها پيش از آنها گذشته است. و يا به قول راغب مثله عقوبتى است كه بر قومى وارد مى‏شود و بر ديگران مثل مى‏گردد. 6- [روم:27]. گفته‏اند مراد از مثل وصف است يعنى براى اوست صفت عاليتر در آسمانها و زمين كه براى هيچ يك از موجودات آن صفت نيست و به آفريدن و اعاده خلقت قادر است. 7- [اعراف:177]. مثلاً ظاهراً به معنى وصف است چنانكه از آيه ماقبل روشن مى‏شود. 8- [زخرف:56]. مثل در آيه به معنى عبرت است كه به صورت مثل سائر آمده يعنى فرعونيان را در رديف گذشتگان و هلاك شدگان قرار داديم و نيز عبرتى گردانديم براى آيندگان. 9- [زخرف:57-59]. ظاهر آن است كه: چون مشركان حالات عيسى «عليه السلام» را شنيدند كه بدون پدر متولد شده و ديدند كه نصارى او را پسرخدا مى‏دانند و پرستش مى‏كنند، گفتند: جایی كه عيسى معبود باشد خدايان ما بهتر از اوست. و نيز ظاهر آن است كه از قصّه عيسى كه قرآن نقل مى‏كند اعراض كرده و فقط به معبود بودنش در نزد نصارى چسبيده‏اند آيات بعدى معبوديت او را نفى مى‏كند. *** تمثال به معنى مجسّمه است راغب گفته: «اَلتِمْثالُ :اَلشَّىْ‏ءُ الْمُصَوَّرُ» جمع آن تماثيل است [انبیاء:52]. اين مجسّمه‏ها (بتها) چيستند كه پيوسته آنها را عبادت مى‏كنيد؟!! * [سباء:13]. يعنى جنّ براى سليمان آنچه مى‏خواست از كاخها، مجسّمه‏ها و كاسه‏هايى به بزرگى حوضها مى‏ساختند. ظهور تماثيل در اعم است آيا در شريعت تورات مجسّمه ساختن جايز بود كه سليمان دستور مى‏داد برايش بسازند؟ ايضاً آيه [آل عمران:49]. كه صريح است در اينكه عيسى «عليه السلام» مجسّمه پرنده مى‏ساخت. طبرسى رحمه الله ذيل آيه [بقره:51]. فرموده: مجسّمه ساختن محذورى ندارد فقط مكروه است و امّا آنچه از رسول خدا نقل شده كه آن حضرت مصوّرين را لعنت كرده مراد كسانى‏اند كه خدا را به خلق تشبيه مى‏كنند يا عقيده دارند كه خدا داراى صورتى است. به نظر طبرسى ساختن مجسّمه براى پرستش حرام است نه مطلق ساختن. ولى شيخ رحمه الله در مكاسب محرمه فرموده: ساختن مجسّمه ذوات ارواح بلا خلاف حرام است و در مستند بر حرمت آن ادعاى اجماع كرده است ايضاً محقق ثانى فرموده: حرام است اجماعاً. نگارنده گويد: در روايت صحيحه بقباق از امام صادق«عليه السلام» درباره «مايَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ...» نقل شده كه فرمودند: «وَاللهُ ماهِىَ تَماثيلُ الرِجالِ وَ النِساءِ وَ لاكِنَّهَا الشَّجِرُ وَ شِبْهُهُ» بخدا آنها مجسّمه مردان و زنان نبود بلكه مجسّمه درخت و نحو آن بود. اين روايت درمجمع نقل شده و در مصباح الفقاهه در بحث حرمة التصوير به صحت آن تصريح شده است. امّا جريان عيسى «عليه السلام» آن يك وجه استثنايى بود براى اثبات و نشان دادن معجزه. والله العالم. امّا آنچه از حسن مفسر نقل شده كه در آنروز عمل مجسّمه حرام نبود وآن منحصر به شريعت اسلام است روايت صحيحه آن را دفع مى‏كند. والله اعلم. *** [مريم:17]. آيه درباره آمدن فرشته است پيش مريم مراد از تمثّل آن است كه در عين ملك بودن به نظر مريم بشر مى‏آمد نه اينكه واقعاً بشر شده بود رجوع شود به«جن» بند 12.
مأجوج
[كهف:94]. [انبیاء:96]. مأجوج و يأجوج چنانكه در «قرن ذوالقرنين» گفته‏ايم همان اقوام بدوى بودند كه آنها را «تاتار» ناميده‏اند در حدود 600 سال قبل از ميلاد يك دسته از آنان در سواحل درياى سياه پراكنده شده، هنگام پايين آمده از دامنه كوههاى قفقاز آسياى غربى را مورد هجوم قرار مى‏دادند. اين نقطه آن روز مغولستان ناميده مى‏شد. ذوالقرنين براى جلوگيرى از تاخت و تاز آنها ميان دو كوه سدى ساخت. در سوره كهف هست: ذوالقرنين پس از بناى سد چنين گفت: [كهف:99-98]. ذوالقرنين خبرداد كه چون روز وعده خدايم رسد سد را ريزريز گرداند، آنگاه خدا فرمايد: آنروز مردم را مى‏گذاريم بعضى در بعضى موج مى‏زند... در آيات سوره انبیاء نيز فرمود: [انبیاء:97-96]. در اينجا هم از بازشدن راه يأجوج و مأجوج خبر مى‏دهد يعنى كار دنيا بر همين منوال پيش مى‏رود تا راه يأجوج ومأجوج باز مى‏شود و آنها ازهربلندى به سرعت مى‏آيند و وعده حق نزديك مى‏شود. آيا مراد آمدن قيامت است يا دنيا در آينده تحول بخصوصى خواهد داشت؟ والله العالم. در روضه كافى حديث 274. از ابن عباس منقول است:«سُئِلَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ «عليه السلام» عَنِ‏الْخَلْقِ فَقالَ: خَلَقَ اللهُ اَلْفاً وَ مِائَتَيْن فِى الْبَرِ وَاَلْفاً وَمِائَتَيْنِ فِى الْبَحْرِ وَ اَجْناسُ بَنى آدَمَ سَبَعْوُنَ جِنْساً وَالنَّاسُ وُلْدُ آدَمَ ماخَلا يأْجُوجَ وَمَأجُوجَ». بنابر اين حديث، يأجوج و مأجوج از نسل آدم نيستند ولى سند خبر ضعيف است.
مجد
بزرگوارى. در قاموس: گويد:«اَلْمَجْدُ نيلُ الشَّرَفِ وَالْكَرَمُ» در مفردات آمده«اَلْمَجْدُ:الَسَّعةُ فِى الْكَرَم وَالْجَلالِ». در اقرب الموارد گفته:«اَلْمَجْدُ:اَلْعِزُّوَالرَّفْعَةُ» ناگفته نماند مجد آن بزرگوارى است كه از كثرت خير و فضل ناشى مى‏شود. زيرا اصل مجد چنانكه در اقرب الموارد تصريح شده به معنى كثرت است. راغب گويد:«مَجْدَتِ‏الاِبِلُ» آنگاه گويند كه شتر درچراگاه وسيع و كثير العف قرار گيرد. و نيز گويد خدا را در اثر كثرت فضل مجيد گويند(نقل به معنى). * [هود:73]. رحمت خدا و بركاتش بر شما اهل بيت است كه او پسنديده و بزرگوار است [ق:1]. [بروج:22-21]. مجيد بودن قرآن در اثر كثرت خيرات و بركات آن است. «مجيد» چهار بار در كلام الله بكار رفته دوبار در وصف خدا و دوبار در وصف قرآن.
مجوس
اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده و مراد آن ايرانيان قديم است [حج:17]. «وَالَّذينَ اَشْرَكُوا» كه در مقابل چهار مذهب آمده نشان مى‏دهد كه مذهب مجوس در اصل مذهب شرك نبوده و در رديف اديان توحيدى است و اخذ جزيه از آنها دليل بارز اين مطلب است و در وسائل كتاب جهاد باب 49. در اينكه جزيه فقط از اهل كتاب گرفته مى‏شود و آنها يهود و نصارى و مجوس‏اند، 9 روايت در اين زمينه نقل شده از جمله از امام سجاد «عليه السلام» كه فرمود: «اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ «عليه السلام» قالَ: سَنُّوابِهِمْ سُنَّةَ اَهْلِ الْكِتابِ يَعنى الْمَجُوسَ» با مجوس به طريق اهل كتاب رفتار كنيد. در الميزان ذيل آيه شريفه آمده: معروف آن است كه مجوس پيروان زرتشت‏اند و كتاب مقدّس آنها «أوستا» است ولى تاريخ حيات و زمان ظهور وى خيلى مبهم است، در غلبه اسكندر به ايران كتاب اوستا از بين رفت سپس در زمان ساسانيان آن را از نو نوشتند لذا به حقيقت مذهبشان رسيدن مشكل شد، مسلّم اين است كه به تدبير عالم دو مبدء قائلند: مبدء خير و مبدء شرّ (يزدان و اهريمن - يا نور و ظلمت)... عناصر بسيط مخصوصاً آتش را تقديس مى‏كنند در ايران، چين و هند آتشكده‏هائى داشتند و همه را به «آهورامزدا» مى‏رسانند كه موجد كلّ است. در كتاب عدل الهى مى‏نويسد: دوگانه‏پرستى در ايران قديم و اعتقاد ايرانيان به «اهورامزدا» و «اهريمن» كه بعدها با تعبير يزدان اهريمن بيان شده است... به روشنى معلوم نيست كه آيا آئين زرتشت در اصل آئين توحيدى بوده است يا آئين دوگانگى؟ اوستاى موجود، اين ابهام را رفع نمى‏كند، زيرا قسمت‏هاى مختلف اين كتاب تفاوت فاحشى با يكديگر دارد، بخش «ونديداد» آن صراحت در نثويّت دارد ولى از بخش «گاتاها» چندان دوگانگى فهميده نمى‏شود بلكه بر حسب ادعاى برخى از محققين از اين بخش يگانه‏پرستى استنباط مى‏گردد... ولى ما بر حسب اعتقاد اسلامى‏ايكه درباره مجوس داريم مى‏توانيم چنين استنباط كنيم كه دين زرتشت در اصل يك شريعت توحيدى بوده است زيرا بر حسب عقيده اكثر علماء اسلام، زرتشتيان از اهل كتاب محسوب مى‏گردند.
محص
خالص كردن. «مَحَصَ الشَّىْ‏ءَ: خَلَّصَهُ مِنْ كُلِّ عَيْبٍ» راغب گفته: اصل محص خالص كردن شى‏ء است از هر عيب. [آل عمران:141]. تا خدا مؤمنان را از شوائب كفر و نفاق خالص و پاك كند و كافران را از بين ببرد [آل عمران:154]. تا خدا آنچه را كه در سينه‏ها داريد امتحان و آنچه را كه در قلب‏ها داريد از شرك و نفاق خالص گرداند. اين لفظ دوبار بيشتر در قرآن نيامده است.
محق
نقصان تدريجى. در مجمع فرموده: محق نقصان شى‏ء است حالاً بعد حال. «اِنْمَحَقَ و اِمْتَحَقَ» يعنى به تدريج تلف شد و از بين رفت، محاق آخر ماه است كه هلال در آن ناقص مى‏شود. راغب تدريج را قيد نكرده و گويد «مَحَقَهُ» يعنى آن را ناقص كرد و بركتش را برد. ظاهراً قيد تدريج لازم است [بقره:276]. خدا ربا را به تدريج از بين مى‏برد و صدقات را افزايش مى‏دهد. [آل عمران:141]. اين لفظ بيشتر از دوبار در قرآن نيامده است.
محال
كيد، عقوبت، عذاب. راغب و طبرسى آن را «اَلْاَخْذُ بِالْعُقُوبَةِ» گفته‏اند [رعد:13]. آنها درباره خدا با آنكه عقابش سخت است مجادله مى‏كنند اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است.
محن
آزمايش كردن [حجرات:3]. گفته‏اند مراد از امتحان در آيه عادت دادن است يعنى آنان كسانى اند كه خدا قلوبشان را به تقوى عادت داده است [ممتحنه:10]. آزمايش كنيد و ببينيد كه واقعاً مؤمنه‏اند يا نه؟ اين كلمه دوبار بيشتر در قرآن نيامده است.
محو
رفتن اثر شى‏ء و بردن اثرش، لازم و متعدى هر دو آمده است ولى در قرآن فقط متعدّى به كار رفته است در مفردات گفته: «اَلْمَحْوُ: اِزالَةُ الْاَثَرِ» در قاموس آمده: «مَحاهُ مَحْياً: اذْهَبَ اَثَرَهُ». [اسراء:12]. ظاهراً مراد از آيَةَ اللَّيْل قمر و از آيَةَ النَّهار خورشيد است و مراد از محو قمر خاموش شدن آن است و اين مى‏رساند كه قمر در گذشته نورانى و مثل آفتاب منبع نور بوده خداوند به علّت روشن شدن حساب و براى وجود آمدن شب و روز آن را خاموش و اثرش را محو كرده است. يعنى: شب و روز را دو علامت از تدبير و قدرت خويش قرار داديم پس اثر نشانه شب (نور ماه) را محو كرده و از بين برديم و نشانه روز را كه خورشيد است روشن و نورانى كرديم تا از فضل پروردگار خويش روزى بطلبيد و شمارش سالها و نيز حساب را بدانيد. در تفسير برهان ضمن حديثى از رسول خدا «صلى اللَّه عليه و آله» نقل شده كه فرموده: «چون خداوند خورشيد و ماه را آفريد هر دو خدا را اطاعت كردند، خدا امر كرد جبرئيل ماه را محو كرد اثر محو همان خطوط سياه در سطح قمر است و اگر قمر مانند خورشيد در نورانيّت خويش مى‏ماند شب از روز و روز از شب تميز داده نمى‏شد... * [رعد:39]. راجع به اين آيه در «أمّ» سخن گفته‏ايم. * [شورى:24]. محو باطل بی‏اثر شدن آن است چنانكه احقاق حق ثابت كردن آن و در جاى خويش قرار دادن است - اين لفظ سه بار بيشتر در قرآن نيامده است.
مخر
شكافتن. جريان. در مجمع آمده: مخر شكافتن آب است از چپ و راست. ايضا مخر صداى بادطوفانى است. در قاموس گفته «مَخَرَتِ السَّفينَةُ مَخْراً و مُخُورا: جَرَتْ» [نحل:14]. كشتى‏ها را در دريا مى‏بينى كه شكافنده آب و جارى شونده‏اند [فاطر:12]. اين كلمه فقط دوبار در قرآن يافته است.
مخض
مخاض درد زاييدن را گويند [مريم:23]. درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرما كشانيد. اين لفظ يكبار بيشتر در قران يافته نيست.
مدّ
زيادت. طبرسى ذيل آيه [بقره:15]. فرموده: مدّ در اصل به معنى زيادت است، جذب و كشيدن را مدّ گويند كه كشيدن چيزى سبب زيادت طول آن است. ولى راغب معناى آن را كشيدن مى‏داند و گويد:«اَصْلُ الْمَدِّ: اَلْجَرُّ» و مدّت را از آن مدّت گويند كه وقت ممتد است. در اقرب الموارد آمده: سيل را از آن مدّ گويند كه زيادت آب است. به نظر مى‏آيد كه قول مجمع‏البيان اصح باشد و اينكه گسترش دادن زمين را مدّالارض گوييم كه گسترش يك نوع زيادت است همچنين مهلت دادن، مال دادن و غيره. [رعد:3]. مراد از مدّالارض ظاهراً گسترش و وسعت خشكى آن است اگر در نظر بگيريم كه زمين در اصل مذاب بوده سپس در اثر سرد شدن قسمتى از آن منجمد شده و به تدريج بر وسعت آن افزوده تا تمام سطح آن را فرا گرفته است، در اينصورت معنى مدّالارض را بهتر درك خواهيم كرد يعنى: او كسى است كه زمين را گسترش داد و در آن كوههاى پابرجا و نهرها قرارداد. نظير:[حجر:19]. *[حجر:88]. مدّعين به معنى نگاه شديد و خيره شدن است يعنى چشمانت را به چيزهایی كه به دسته‏هاى كفّار داده‏ايم نگران مكن. * [مريم:79]. آنچه مى‏گويد مى نويسيم و عذاب را بر او افزون مى‏كنيم. * [مريم:75]. «فَلْيَمْدُد» امر غائب است مراد از آن مهلت مى‏باشد. گويند براى حتمى بودن مهلت به صورت امر آمده است يعنى هر كه در ضلالت باشد خدا حتماً به او مهلت خواهد داد ولى وقت آمدن عذاب يا قيامت خواهد دانست كه موقعيّت بدى داشته و بى‏يار و ياور است. * [لقمان:27]. منظور از «يَمُدُّ» امداد و يارى است . * [بقره:15]. مراد ظاهراً از «يَمُدُّهُم» مهلت است. * [شعراء:133]. [اسراء:6]. شما را با چهارپايان - اموال و پسران فزونى داديم مدّ و امداد هر دو يكى است ولى راغب در مفردات گفته: امداد اكثراً در محبوب و مدّ در مكروه آيد. *** * [كهف:109]. مداد به معنى مركب است از كشّاف و جوامع الجامع فهميده مى‏شود كه علّت تسميه، زياد شدن وزن دوات بواسطه آن است. «مدد» مصدر است به معنى زيادت و آمدن چيزى بعد از چيزى، مراد از آن در آيه ظاهراً اسم است يعنى بگو اگر دريا مركب شده ‏و كلمات خدا با آن نوشته مى‏شد حتماً پيش از تمام شدن كلمات خدا، دريا تمام مى‏شد و اگر چه درياى ديگرى را بر آن كمك مى‏آورديم. معنى آيه در «كلم» گذشت.
مدينة
شهر. مدون به معنى اقامت است «مَدَنَ بِالْمَكانِ و مُدوناً: اَقامَ» ظاهرا شهر را از آن مدينه گويند كه مردم در آن اقامت دارند اما تمدن كه به معنى خروج از جهل و دخول به راه انسانيت و ترقى است ظاهرا از معانى مستحدثه است. بعضى مدينه را از «دان» دانسته و ميم آن را زايد گرفته‏اند. در نهج البلاغه خطبه:180 آمده «اَيْنَ الَّذينَ... مَدَّنُوا الْمَداِئنَ»كجايند آنها كه شهرها بناكردند. مدينه در قرآن گاهى در مطلق شهر بكار رفته مثل [اعراف:123]. [يوسف:30]. و گاهى مراد از آن مدينةالرسول است كه ابتدا بنام يثرب خوانده مى‏شد و پس ازهجرت رسول خدا«صلى الله عليه واله»مدينه خوانده شد [توبه:120]. [منافقون:8]. جمع آن در قرآن فقط مدائن بكار رفته است [شعراء:53]. «مَدينة» چهارده بار و مدائن سه بار در قرآن مجيد آمده است.
مدين
نام شهرى بود كه شعيب «عليه السلام» براهل آن مبعوث گرديد[اعراف:85]. اين لفظ ده بار در قران مجيد آمده است و در «اَيْكه» مطلبى گذشت كه تذكر آن دراينجالازم است. در قاموس كتاب مقدس آن را مديان نوشته و گويد: به قول بعضى زمين مديان از خليج عقبه تا به موآب و كوه سينا امتداد داشت و به قول بعضى از شبه جزيره سينا تا فرات امتداد داشت. على هذا مدين نام مملكتى بوده است. در فرهنگ قصص قرآن نقل شده: موقع اين شهر در شرق عقبه است. مردم مدين عرب و از اولاد اسماعيل «عليه السلام»بودند... نام آن شهر اكنون معان است. نگارنده گويد: معان در حال حاضر يكى از استانهاى مملكت اردن، واقع در جنوب شرقى خليج عقبه و مركز ان شهر معان است، شايد معان همان مدين سابق باشد. مدين همان است كه موسى «عليه السلام» از مصر به آنجا گريخت و ده سال به شعيب «عليه السلام» اجير شد [قصص:22]. و از اينكه شعيب به موسى گفت: [قصص:25]. به دست مى‏آيد كه مدين جزء مملكت مصر نبوده است. و مأموران فرعون قدرت تعقيب موسى را در آنجا نداشته‏اند.
مرؤ
[نساء:4]. آيه در بيان بذل زن است قسمتى از مهريّه خويش را به مرد. طبرسى در متن آيه فرموده: هنى‏ء گوارا و دلچسبى است كه نقصانى ندارد و مرى‏ء آنست كه خوش عاقبت، تامّ الهضم و بى‏ضرر باشد در اقرب الموارد گويد: به قولى هنى‏ء لذيذ و مرى‏ء خوش عاقبت است. راغب گويد: مَرِى‏ء رأس لوله معده چسبيده به حلق است «مَرُؤُ الطَّعامُ» براى آن گويند كه موافق طبع است. بنابراين مى‏شود گفت هَنى‏ء در آيه به معنى بلا مشقت و مَرى‏ء به معنى گوارا است يعنى اگر زنان به طيب نفس چيزى از مهريّه خويش را به شما بذل كردند راحت و گوارا بخوريد هنى‏ء و مرى‏ء هر دو حال‏اند از مبذول. مَرْء وِامْرَءٌ: به معنى انسان و مرد آيد [عبس:36-34]. به قرينه «صاحِبَتِهِ» مراد از مرء در آيه مرد است ايضاً ظاهراً در آيه [بقره:102]. ولى در آيات [نباء:40]. [انفال:24]. مراد مطلق انسان است. ايضاً كلمه امرأ در آيه [مريم:28]. مراد از آن، مرد است و در آيه [طور:21]. مراد مطلق انسان مى‏باشد. امرأة و مرأة به معنى زن است [آل عمران:35]. ولى «مرأة» در كلام الله نيامده است.
ماروت
[بقره:102]. قرائت مشهور در «اَلْ‏مَلَكَيْن» فتح لام است و آنوقت به معنى دو فرشته مى‏شود و به طور شاذ از ابن عباس و حسن به كسر لام نقل شده كه به معنى دو پادشاه است. ظاهراً مراد از «اَالشَّياطين» انسانهاى متمرد و شروراند نه جن «وَ ما اُنْزِلَ» عطف است بر «ماتَتْلُوا» و بنا بر قرائت مشهور ظاهر آن است كه هاروت و ماروت دو فرشته بودند ممثل به صورت بشر مثل ملكى و كه بر مريم ممثل شد و نزول سحر بر آن دو براى امتحان انسانهاى آن روز بود معنى آزاد آيه چنين است: يهود پيروى كردند از آنچه بدكاران راجع بر حكومت سليمان مى‏گفتند (كه مى‏گفتند سليمان ساحر است و اين حكومت را به وسيله سحر به دست آورده است) حال آنكه سليمان كافر نشد (و به وسيله سحر حكومت را به دست نياورد) بلكه بدكاران كافر شدند (كه نسبت به حكومت او را به سحر دادند) و ايضاً يهود پيروى كردند از آنچه (از سحر) در بابل به دو ملك به نام هاروت و ماروت نازل شده بود ولى آنها به كسى سحر نمى‏آموختند مگر آنكه مى‏گفتند: ما فته و امتحانى هستيم كافر مباش و اينكه به تو ياد داديم در ضرر مردم به كار مبر، ولى آنها سحرى ياد مى‏گرفتند كه به وسيله آن ميان مرد و زنش جدائى مى‏انداختند... درباره هاروت و ماروت بيشتر از اين چيزى نمى‏دانيم و آنچه نقل شده هاروت و ماروت دو ملك بودند، اعمال بد مردم را ديدند، به درگاه خدا شكايت كردند، خدا به آنها قوه شهوت داد، به روى زمين آمده، زنا كردند، خمر خوردند، به بت سجده كردند، قتل نفس نمودند و خدا عذابشان كرد محققين گفته‏اند اين قضيه مجعول و از اسرائيليات است. اين روايت به طور مرفوع در تفسير عياشى از امام باقر «عليه السلام» نقل شده كه حجيت ندارد طبرسى رحمه اللَّه آن را در مجمع از تفسير عياشى نقل كرده و تصريح مى‏كند كه مرفوع است، معلوم است كه آن را قبول ندارد. نظير اين قضيه از در منثور سيوطى از عبداللَّه بن عمر نقل شده است. در الميزان فرموده: اين قصه خرافى است.
مرج
آميختن. طبرسى و راغب گويد: اصل مَرْج به معنى خَلْط است. مُرُوج به معنى اِخْتِلاط و مَريج به معنى مُخْتَلِط است. [رحمن:20-19]. و نيز در لغت آمده «مَرَجْتُ الدَّابَّةَ» حيوان را به چراگاه فرستادم معنى آيه: دو دريا را به هم آميخت كه همديگر را ملاقات مى‏كنند ميان آن دو حايلى است كه به هم تجاوز نمى‏كنند. رجوع شود به «بحر» و «برزخ». * [ق:5]. بلكه حق را آنگاه كه به آنها آمد تكذيب كردند و آنها در امرى مختلطند شايد مراد از مريج آن باشد كه بعضى قرآن را پس از انكار، سحر، بعضى كلام شاعر، بعضى كلام ديوانه مى‏دانند مى‏دانند يعنى در تكذيب هم يكنواخت نيستند مثل [حجر:91-90]. * [رحمن:15-14]. انسان را از گل خشكيده همچون سفال، آفريد و جان را از آميخته‏اى از آتش، نظير اين آيه است [حجر:27]. رجوع شود به «جن» بند 2. مارج را شعله بى دود نيز گفته‏اند. * [رحمن:22]. [رحمن:58]. مرجان را مرواريد كوچك (صِغارُ اللُّؤْلُؤِ) گفته‏اند ايضاً مرجان مشهور كه از دريا مى‏رويد اگر طراوت و صفاء رنگ مراد باشد ظاهراً منظور از آن در آيه مرجان مشهور است رجوع شود به «حور»
مرح
فرح شديد كه عبارت اخراى خودپسندى است «مَرِحَ الرَّجُلُ مَرَحاً: اِشْتَدَّ فَرَحَهُ وَ نِشاطَهُ حَتَّى جاوَزَ الْقَدْرَ وَ تَبَخْتَرَ وَاخْتالَ» [غافر:75]. اين براى آن است كه در زمين بی‏جهت شادمانى و تكبّر مى‏كرديد (و به حق خاضع نبوديد). [اسراء:37]. [لقمان:18]. مَرَح (بر وزن فرس) مصدر است در موضع حال تقديرش «ذا مَرَحٍ» است يعنى در زمين به تكبّر راه مرو.
مرد
آنچه از اقوال اهل لغت به دست مى‏آيد اين است كه مرد به معنى عارى بودن و به معنى مستمر بودن است.راغب گويد: مارِد و مَريد از شياطين جن و انس آن است كه از خيرات عارى باشد. شجر اَمْرَد درختى را گويند كه خالى از برگ باشد. رَمْلَةٌ مَرْداء خاكى است كه كه چيزى نروياند. جوان بى ريش اَمْرَد گويند كه صورتش عارى از مو است. در قاموس و اقرب آمده: «مَرَدَ عَلَى الشَّىْ‏ءِ: مَرَنَ وَ اسْتَمَرَّ عَلَيْهِ» يعنى در آن مستمر و پيوسته شد و بر آن عادت كرد. [صافات:7]. [حج:3]. مريد و مارد به معنى عارى از خير و بى فايده است و اينكه آن را طاغى و عاصى گفته‏اند ظاهراً بدان جهت است كه از طاعت حق عارى و خالى است. * [توبه:101]. مَرَدُوا ظاهراً به معنى استمرار است چنانكه نقل شد يعنى از اهل مدينه كسانى هستند كه بر نفاق عادت كرده‏اند. * [نمل:44]. مُمَرَّد به معنى صاف شده است و آن به معناى اولى مناسب است كه صاف شده عارى از خلل و فرج است و آيه روشن مى‏كند كه سليمان قصر آئينه كارى شده داشته است.
مرر
مَرّ و مُرُور به معنى رفتن و گذشتن است. «مَرَّ الرَّجُلُ مَرّاً وَ مُرُوراً: جازَ وَ ذَهَبَ» [هود:38]. كشتى را مى‏ساخت و هر وقت جمعى از قومش بر او مى‏گذشتند او را مسخره مى‏كردند. * [يونس:12]. ظاهراً «مَرّ» در تقدير «مَرَّ عَلى غَيِّهِ» است يعنى چون گرفتاريش را از بين برديم به گمراهی‏اش ادامه مى‏دهد گويا ما را براى گرفتارى خويش نخوانده است. ايضاً آيه [اعراف:189]. يعنى چون با او مقاربت كرد بار خفيفى برداشت و حمل را ادامه داد. * [فرقان:72]. آنانكه در باطل حاضر نشوند و چون بلغوى گذشتند محترمانه و بی‏آنكه آلوده بشوند مى‏گذرند. مُسْتَمِر: (به صيغه فاعل) ثابت و دائمى. «اِسْتَمَرَّ الشَّىْ‏ءُ: دامَ و ثَبَتَ». [قمر:2]. و اگر معجزه‏اى ديدند گويند سحر دائمى (و سحر بعد از سحر) است. بعضى آن را محكم و قوى گفته‏اند. *** مَرارَة به معنى تلخى است [قمر:46]. بلكه قيامت وعده آنهاست و قيامت بلاى بزرگتر و تلختر است. مَرَّة: (به فتح اوّل) دفعه. گوئى آن يك مرور از زمان است [انعام:94]. [بقره:229]. [نور:58]. مِرَّة (به كسر ميم) قوّه و نيرو و عقل و حالت و مستمر است [نجم:6-5]. شايد مراد از مِرَّة نيرو يا بصيرت و عقل باشد يعنى: او را فرشته پر قوت تعليم داده كه صاحب بصيرت است كه به پا خواست و نمايان شد.
مرض
بيمارى. اعم از آنكه بدنى باشد يا معنوى. [شعراء:80]. [بقره:10]. مريض: بيمار. مرضى: بيماران. [نور:61]. [مزّمل:20].
مروه
[بقره:158]. صفا و مروه از عبادتگاههاى خدا است. مروه كوهى است دركنار مسجدالحرام در مكّه ميان آن و كوه صفا محل سعى عمل حجّ عمره است رجوع شود به «صفا». و آن فقط يكبار در كلام الله آمده است.
مِراء
مجادله و منازعه. «ماراهُ مِراءً و مُماراةً: جادَلَهُ و نازَعَهُ» به قولى مِراء فقط اعتراض است به خلاف مجادله كه شامل جدال ابتدائى و اعتراض است. [شورى:18]. آنانكه درباره قيامت مجادله مى‏كنند در گمراهى بعيداند [نجم:12]. آيا پيغمبر در آنچه مى‏بيند مجادله مى‏كند؟ منظور ديدن جبرئيل است. رجوع شود به «مِرْيَة» در ذيل. *** مِرْيَة: مردد بودن. راغب گويد: مِريَة تَرَدُّد درامر است. و آن از شك اخص مى‏باشد و نيز گويد: اِمْتِرا ومُماراة مجادله است در چيزيكه در آن ترديد است. [نجم:55].به كدام يك از نعتمهاى پروردگارت شك مى‏آورى اى انسان. [حجر:63]. گفتند: بلكه آورديم آنچه (عذاب) را كه در آن ترديد مى‏كردند. [فصّلت:54]. بدان آنها در شك اند از لقاء(عذاب يارحمت) پروردگارشان. * [كهف:22]. به نظر مى‏آيد «ظاهر» به معنى غالب است مثل [صف:14]. يعنى در باره اصحاف كهف با اهل كتاب مجادله مكن مگر مجادله ايكه بر آنها غالب باشد و در باره آنها از كسى سوال نكن. اين تقريبا مثل «وَجادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَن» مى‏شود به نظر الميزان مراد از ظاهر سطحى و غير متعمق است يعنى فقط بر آنچه قران حكايت مى‏كند اكتفا كن و در مجادله تعمق نكن(و با آنها سربسر مگذار) در جوامع الجامع گفته «ظاهرا بحجة» يعنى مجادله ايكه بواسطه دليلش آشكار و روشن است.
مريم
دختر عمران، مادر عيسى «عليه السلام»، زنی كه قران به پاكى او شهادت داده است، نامش سى وچهار بار در كلام الله مجيد مذكورمى‏باشد. قمستى از آنچه قرآن مجيد درباره مريم آورده به قرار ذيل است: ولادت زن عمران نذر كرد :خدايا بچّه‏ايكه در شكم دارم در راه تو ودر خدمت دين تو خواهد بود، زن اميدوار بود كه آن بچّه پسر باشد، ولى دختر بدنيا آمد، مادرش نام او را مريم گذاشت و او و فرزندش را كه ميدانست در آينده بوجود خواهد آمد از شرّ شيطان در پناه خدا قرار داد. خداوند اين نذر را قبول فرمود و زير لطف خدائى مريم به بهترين وجهى تربيت شد و خداوند زكريّا «عليه السلام» را بر او كفيل قرار داد. آل عمران:37-35. كرامات 1- [آل عمران:38-37]. مى‏توان از ظهور ايه بدست آورد كه طعام حاضر در نزد مريم مائده آسمانى بوده است كه زكريّا «عليه السلام» با تعجّب مى‏پرسد: اين از كجاست؟ مريم جواب مى‏دهد: از نزد خدا. و ظاهر آن است كه ديدن اين وضع زكريّا را دلگرم كرده تا ازخدا فرزندى بخواهد با آنكه به شهادت آيه‏40. همين سوره و آيات اوائل سوره مريم، زكريّا آنروز پير فرتوت و زنش از اوّل عقيم بود. يعنى: اى خدا حالا كه تو به مريم لطف فرموده مائده آسمانى نازل مى‏فرمايى مرا نيز با آنكه پير فرتوتم فرزندى عنايت فرما. در روايات هست كه: زكريّا مى‏ديد در زمستان ميوه تابستان و در تابستان ميوه زمستان در نزد مريم هست. در احاديث لفظ صريحى نيافتم كه تصريح بمائده آسمانى بودن آن طعام داشته باشد ولى رويهم از آنها استفاده مى‏شود و لحن آيه چنانكه گفته شد حاكى از آن است. زمخشرى در كشّاف و بيضاوى در تفسير خود ذيل آيه «قالَتْ هُوَمِنْ عِنْدِاللهِ» نقل كرده‏اند: روزى فاطمه «عليهاسلام» دو قرص نان و مقدارى گوشت به محضر رسول خدا «صلى الله عليه واله» به هديه آورد، حضرت آنرا پس داد و فرمود: دختر عزيزم بگير. فاطمه چون پرده طبق را برداشت ديد پر است از نان و گوشت، متحيّر شد و دانست كه ازجانب پروردگار است، حضرت فرمود:«اَنَّى لَكِ هذا»؟ اين از كجاست فاطمه درجواب عرض كرد: «مِنْ عِنْدِاللهِ انَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ» حضرت فرمود: حمد خدا را كه تو را مانند سيّده زنان بنى‏اسراييل قرارداد، سپس آنحضرت على بن ابيطالب، حسن، حسين عليهم السلام و همه اهل بيتش را جمع كرد تا از آن خوردند و سير شدند و طعام همچنان ماند و فاطمه «عليهاالسلام» به همسايگان نيز از آن طعام هديه كرد. اين روايت با اندكى تفاوت در تفسير عياشى نيز نقل شده است. *** 2- [آل عمران:45-42]. [مريم:27-21]. آيات صريح‏اند در اينكه: ملائكه مريم را ندا كرده‏اند و او صداى آنها را شنيده و جواب گفته و جواب شنيده است، ايضاً فرشته پيش او آمده و او فرشته را ديده و بشارت عيسى را از زبان فرشته شنيده است. و نيز صراحت دارند كه ولادت عيسى «عليه السلام» از قدرت خداوند بطور غيرمعمول بوده است. مى‏دانيم كه مريم پيغمبر نبود پس ديدن ملك و شنيدن صداى ملك براى بندگان پاك خداوند ميسّر است در كافى بابى تحت عنوان: امامان محدّث‏اند و مفهّم. منعقد كرده و در آن رواياتى درباره اينكه ائمّه كلام ملائكه را مى‏شنوند نقل شده است و در بابى تحت عنوان: ملائكه به منازل ائمه وارد مى‏شوند و به آنها اخبار مى‏آورند. رواياتى راجع بدين مضمون نقل كرده است. اينها هيچ يك مخالف دين نيستند و آيات قصّه مريم چنانكه نقل شد دليل بارز اين مطلب است ايضاً در كافى باب مولدالزهرا به سند صحيح ازامام صادق «عليه السلام» نقل شده «قالَ اِنَّ فاطِمَةَ عَلَيْهِاالسَّلامُ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ‏ اللهِ ‏خَمْسَةَ وَسَبْعينَ يَوْماً وَكانَ دَخَلَها حُزْنٌ شَديدٌ عَلى اَبيها وَكانَ يَأْتيها جَبْرِئيلُ فَيُحَسِنُ عَزائَها عَلى اَبيها وَ يُطَيِّّبُ نَفْسَها وَ يُخْبِرُها عَنْ اَبيها وَ مَكانِهِ وَيُخْبِرُها بِمايَكُونُ بَعْدَها فى ذُرِيَّتِها وَكانَ عَلِىٌ «عليه السلام» يَكْتُبُ ذلِكَ». روايت صريح است در اينكه جبرئيل محضر حضرت فاطمه سلام الله عليها مى‏آمده و به او از آينده و از حالات پدرش «صلى الله عليه واله» خبر مى‏داده است و اميرالمؤمنين «عليه السلام» آنها را مى نوشته است. بهتان بر مريم [نساء:156]. و در اثر كفر بنى‏اسرائيل و اينكه به مريم بهتان بزرگى را نسبت دادند، طيّباتى را كه بر آنها حلال شده بود حرام كرديم يا بقلوبشان مهر زديم ظاهراً متعلّق «بِكُفْرِهِم» حرمت طيّبات يا طبع قلوب است. ظاهراً مراد از بهتان و كفر همان است كه به مريم نسبت زنا داده و گفتند: عيسى را از زنا زاده است درمجمع نقل شده: عيسى به گروهى از يهود گذشت بعضى به بعضى گفتند: ساحر پسر ساحره و زناكار پسر زن زناكار آمد عيسى «عليه السلام» چون آن سخن شنيد گفت: خدايا تو پروردگار منى و مرا آفريده‏اى و از جانب خودم به آنها مبعوث نشده‏ام اَللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ سَبَنى وَسَبَّ والِدَتى خدا دعاى عيسى را مستجاب كرد و آنها را مسخ نمود و به صورت خوكها در آورد. عبادت مريم [مائده:116]. آيه چنانكه از آيات مابعد روشن مى‏شود راجع به قيامت است وخدا در قيامت اين سخن را به عيسى «عليه السلام» خواهد فرمود. و روشن مى‏شود كه بعد از ان حضرت عده‏اى از نصارى حتى مادرش مريم را نيز معبود گرفته‏اند. در الميزان از تفسير آلوسى نقل شده كه گفته: ابوجعفرامامى از بعض نصارى نقل كرده كه در گذشته قومى بودند بنام مريميّه، عقيده داشتند كه مريم خدا و معبود است. و از المنار نقل كرده: امّا عبادت مريم مادر عيسى در كليساهاى شرق و غرب بعد از قسطنطين (كنستانتين) مورد اتفاق همه بود سپس فرقه پروتستان كه بعد از اسلام بوجود آمد عبادت مريم را انكار كردند و لغو نمودند. آنگاه شواهد و نمونه‏هايى در اين زمينه از المنار نقل كرده است.
مزج
آميختن. «مَزَجَ الشَّرابَ بِالْماءِ مَزْجاً: خَلَطَهُ بِهِ». [مطفّفين:28-27]. مزاج مصدر است و به معنى ممزوج «مايَمْزُجُ بِهِ» نيز آيد مراد از آن در آيه معناى دوم است يعنى آنچه به شراب اهل بهشت آميخته شده از تسنيم است و آن چشمه ايست كه مقربون از آن مى‏نوشند. [انسان:5]. [انسان:17]. مِزاج در هردو آيه به معنى مفعول است و اين لفظ بيشتر از سه بار در قران مجيد نيامده است.
مزق
مَزْق و تَمْزيق به معنى پاره كردن و متلاشى كردن است [سباء:19]. يعنى جريان قوم سباء را خبرهاى تازه گردانديم كه زبانزد مردم شدند و آنها را بطور كامل پراكنده و ديار بديار كرديم. بنابر آنكه «ممزق» مصدر باشد نه اسم مكان. [سباء:7]. آيه قول منكرين معاد است كه به يكديگر مى‏گفتند: آيا دلالت نكنيم شما را به مرديكه مى‏گويد: آنگاه كه بطور كامل متلاشى و پراكنده شديد حتما شما در خلقت تازه‏اى بوجود خواهيد آمد؟ ممكن است «ممزق» را در هر دو آيه اسم مكان گرفت يعنى درهر محل متلاشى شدن.
مُزْن
(بروزن قفل) ابر. راغب ابر روشن گفته و در قاموس ابر و يا ابر سفيد يا ابر آبدار آمده است و به يك قطعه از آن مُزْنَة گويند [واقعة:69]. آيا شما آبرا از ابر نازل كرده‏ايد ياما؟ در نهج البلاغه خطبه 109 هست «اِلا هَتَنَتْ عَلْيهِ مُزْتَةُبَلاءِ» مگر ريخت بر او ابر بلا را.
مسح
دست ماليدن. ازاله اثر شى‏ء. [مائده:6]. بسرهايتان و پاهايتان تا مفصل مسح كنيد دست بماليد رجوع شودبه «رَفق- مِرْفَق». [مائده:6]. [ص:33]. شروع كرد و بساقها و گردنهاى اسبان دست مى‏كشيد.
مسيح
«عليه السلام». اين لفظ لقب حضرت عيسى بن مريم است كه يازده بار در قران مجيد بكار رفته و در باره آن در «عيسى» سخن گفته‏ايم به آنجا رجوع شود.
مسخ
[يس:67]. مسخ بنابرآنكه در مجمع و قاموس و اقرب ذكر شده عوض شدن شكل و صورت است به شكل قبيح. راغب آنرا عوض شدن شكل و اخلاق گفته است و از بعضى حكما نقل مى‏كند كه مسخ دوقسم است: مسخ جسمى و مسخ اخلاقى... معنى آيه: و اگر مى‏خواستيم آنها را در جاى خودمسخ به شكل ديگرى در مى‏آورديم كه نمى‏توانستند بروند و برگردند. يعنى قدرت نمى‏داشتند كه در آن عذاب راحت بمانند و يا به حالت اول برگردند مراد از مسخ در ايه تغيير و تحول شكل است نه اخلاق اين كلمه بيشتر از يك مورد در قرآن كريم نيست. رجوع شود به «قرد».
مسد
[مسد:5]. مسد بروزن فلس به معنى تابيدن است «مَسَدَ الْحَبْلَ مَسْداً:فَتَلَهُ» و مسد بر وزن فرس ريسمانى است كه به قول راغب از شاخه درخت خرما تابيده شده به قولى از هر چيز كه باشد «اِمْرَئَةٌ مَمْسُودَةٌ» زنى را گويند كه آشفته خلق باشد معنى آيه: در گردن او (زن ابى لهب) ريسمانى است از ليف يا شاخه خرما. رجوع شود به «تبب» اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد يافته است.
مس
دست زدن. رسيدن و يافتن در مجمع گفته مس نظير لمس است و فرقشان آن است كه در لمس احساس هست. و اصل مس چسبيدن و شدت جمع است. [آل عمران:140]. اگر به شما شكستى رسيد به قوم كفّار هم شكستى مثل آن رسيده بود. [بقره:237]. مراد از «تَمَسّوُهُنَّ» مقاربت است كه نوعى دست زدن ولصوق است. و مراد از آن در [آل عمران:47]. نكاح است يعنى كسى بوسيله نكاح با من نزديكى نكرده است. تماس: مس كردن يكديگر است [مجادله:3]. يعنى بايد عبدى آزاد كند پيش از آنكه با هم نزديكى كنند. * [قمر:48]. مس سقر عذاب جهنّم است كه به انسان مى‏رسد ولاصق مى‏شود يعنى برو در آتش كشيده مى‏شوند بچشيد آنچه را كه از سقر به شما مى‏رسد. * [طه:97]. در اقرب الموارد گويد: مَساس به فتح اوّل اسم فعل است يعنى مرا مس كن «لامَساس» يعنى مرا مس نكن به من دست نزن. ولى قرائت مشهور در قرآن به كسر ميم است در قاموس گويد: معنى لامِساس در قرآن آن است كه كسى را مس نمى‏كنم و كسى مرا مس نميكند. آيه درباره سامرى است كه موسى «عليه السلام» بوى گفت: وظيفه تو اين است كه با كسى خلطه نداشته و كسى با تو خلطه نداشته باشد و اين بزرگترين عذاب است كه كسى در اجتماع زندگى كند ولى با كسى افت و خيز و گفت و شنود و مراوده نداشته باشد يعنى: بايد مادام العمر تنها زندگى كنى. بقولى: اين نفرينى است از حضرت موسى به سامرى كه در اثر آن به درد عقام مبتلى شد وهر كه به او نزديك مى‏شد تب مى‏گرفت و هر كه پيش او مى‏آمد مى‏گفت: لامِساس لامِساس. رجوع شود به «سمر».
مسك
مسك و امساك به معنى گرفتن و نگاه داشتن است ايضا تمسيك كه به معنى گرفتن و چنگ زدن است. بخل را از آن امساك گويند كه منع كردن و نگاه داشتن مال از ديگران است. [اعراف:170]. آنانكه به كتاب خدا چنگ مى‏زنند و آن را حفظ كرده و به آن عمل مى‏كنند و نماز بپا دارند ما اجر مصلحان را تباه نمى‏كنيم. [ملك:21]. يا كيست آن‏كه به شماروزى دهد اگر خدا روزى خود را منع كند. [ممتحنه:10]. علقه‏هاى زنان كافر را نگاه نداريد زنان كافر را رها كنيد مراد از «عصم» زوجيت‏ها است رجوع شود به «عصم». استمساك: به معنى چنگ زدن و قصد نگاه داشتن است.[زخرف:43]. به آنچه بتو وحى شد چنگ بزن. * [مطفّفين:26]. مسك به معنى مشك است كه عطر مخصوصى است متخذ از آهو. و آن در آيه نكره است و نمى‏شود مثل مشك در دنيا باشد معنى آيه در «ختم» ديده شود.
مساء
[روم:17]. مساء اول شب و آمدن تاريكى و صباح اول روز و آمدن روشنى است (مجمع) امساء داخل شدن به شب است يعنى: خدا را تسبيح كنيد آنگاه كه به شب و روز وارد مى‏شويد (وروز وشب را شروع مى‏كنيد) اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است.
مَشج
(بروزن فلس) آميختن. «مَشَجَهُ: خَلَطَهُ» و مَشيج و مَشِجَ (بروزن فرس و كتف) به معنى آميخته وجمع آن امشاج است [انسان:2]. در باره علت جمع آمدن امشاج گفته‏اند: آن به اعتبار اجزاء نطفه است. و يا به اعتبار آميخته شدن نطفه زنان مردان است. و چون نطفه حامل خصلتهاى توارث است و اخلاق و سجاياى پدران ومادران را به اولاد منتقل مى‏كند شايد از اين جهت امشاج گفته شده يعنى از نطفه ايكه داراى آميخته هاست انسان را آفريديم. و شايد آن اشاره باشد به سلولها و كرومزوم‏ها و ژن‏هاى بى شمار نطفه. والله العالم. اين كلمه تنها يكبار در قرآن مجيد آمده است.
مَشْى
راه رفتن با اراده. راغب گويد: «اَلْاِنْتِقالُ مِنْ مَكانٍ اِلى مَكانٍ بِارادةٍ» ديگران نيز نظير آن گفته‏اند. [بقره:20]. هر وقت بر آنان روشن شود در آن راه مى‏روند. مشى: در راه رفتن معنوى نيز بكار رود مثل [حديد:28]. كه مراد از آن زندگى در نور ايمان است. گاهى از آن سخن چينى اراده شود مثل [قلم:11]. عيبجو و سخن چين است. * [لقمان:19]. ظاهرا مراد از آن راه رفتن است مثل [لقمان:18]. مراد از «لاتَمْشِ» نهى از راه رفتن به تكبر و از «وَاقْصِدْ فى مَشْيِكَ» امر به راه رفتن به طور اعتدال است والله اعلم.
مِصْر
حدّ و مرز ميان دو چيز يا دو قطعه زمين. شهر را از آن مِصْر گويند كه محدود است در قاموس و اقرب و منجد مصر را شهر معنى كرده نه مملكت. راغب گفته: مِصْر بهر بلد مَمْصُور (محدود) گفته مى‏شود در المنجد گفته: مصر شهر قاهره است و به همه مملكت نيز گفته مى‏شود. اين كلمه پنج بار در قرآن كريم ذكر شده درچهار محل مراد از آن مصر فرعون است و ظاهراً گاهى مراد از آن شهر است مثل [يونس:87]. و شايد از [يوسف:21]. و از [يوسف:99]. نيز شهر مراد باشد. ولى از [زخرف:51]. ظاهراً مراد مملكت است. * [بقره:61]. اين سخن موسى «عليه السلام» به بنى‏اسرائيل است آنگاه كه از او عدس، پياز، گندم و غيره خواستند به قولى مراد از آن مصر معروف بود در اينصورت صرف آن در اثر خفّت است چنانكه راغب گفته و به قولى مراد شهرى از شهرها بود يعنى به شهرى از شهرها وارد شويد آنچه خواهيد بدست آوريد.
مضغ
جويدن. «مَضَغَ الطَّعامَ مَضْغاً: لابِسَنِّهِ». [حج:5]. [مؤمنون:14]. مُضْغَة فقط سه بار در قرآن مجيد آمده است و آن حالت جنين است بعد از علقه بودن. مُضْغَة چنانكه اهل لغت گفته‏اند تكّه گوشتى است به اندازه يكدفعه جويدن. آيا جنين را در آن حالت مضغه گفته چون يك تكّه گوشت و به قدر يك جويدن است؟ والله العالم.
مضى
رفتن. گذشتن. [يس:67]. به رفتن قدرت نمى‏داشتند و به حالت اول برنمى گشتند رجوع شود به «مسخ». «وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤمَروُنَ» برويد به مكانيكه دستور داده مى‏شويد. [زخرف:8]. [انفال:38]. ظاهرا مراد از مضى روشن شدن است يعنى حكايت و طريقه مكذبين اول، روشن شده است كه خدا در باره آنها چه كرد.
مَطَر
(بروزن فرس) باران در قاموس و اقرب گفته: «اَلْمَطَرُ: ماءُ السَّحابِ» در مفردات گفته:«اَلْماءُ الْمُنْسَكِبُ». در اقرب الموارد گويد: فعل مطر در خير و رحمت و فعل امطر در عذاب و شر گفته مى‏شود. به نظر قاموس: امطر فقط در عذاب گفته مى‏شود راغب آن را بلفظ قيل آورده است. ناگفته نماند در قرآن كريم فقط در يك محل مطر به معنى باران معمولى آمده [نساء:102]. و بقيه همه در باريدن سنگ عذاب و فعل آن همه از باب افعال است. نحو [حجر:74]. مگر در آيه «مُمْطِرُنا» كه خواهد آمد. در آياتى نظير: [نمل:58]. مراد از «مَطَراً» كه نكره آمده مطر عجيب و مطر بخصوصى است كه همان سنگهاى باريده باشد. مُمْطِر: باران دهنده: [احقاف:24]. گفتند: اين ابر ظاهرى است است كه به ما باران دهنده است در اين آيه «امطر» در باران معمولى و باران رحمت به كار رفته است.
مطى
[قيامة:33]. مَطا به معنى پشت است مَطِيَّة شتريست كه به پشتش سوار شوند. تَمَطَّى كشيدن پشت و تكبر است «تَمَطَّى الرَّجُلُ: تَمَدَّدَ وَ تَبَخْتَرَ» يعنى: سپس به سوى خانواده‏اش رفت به حالت تكبر. (و از تكذيب حق خودپسندى مى‏كرد). اين لفظ بيشتر از يكبار در كلام اللَّه نيامده است.
مع
مع به قول مشهور اسم است به دليل دخول تنوين در «معاً» و به قولى حرف جر است. و آن دلالت بر اجتماع دارد خواه اجتماع در مكان باشد مثل «هُما مَعاً فَى الدَّارِ» و خواه در زمان مثل «هُما وُلِدا مَعاً» آن دو با هم زائيده شدند. و خواه در مقام مثل «هُما مَعاً فِى الْعُلُوِّ». ايضاً مفيد معنى نصرت و يارى است، يارى شده همان مضاف اليه «مع» است چنانكه راغب مى‏گويد مثل [توبه:40]. يعنى محزون نباش خدا يار ماست [نحل:128]. خدا يار آنان است كه تقوا كرده و آنانكه نيكوكارانند. و آن به لفظ «مَعَ - مَعَكَ - مَعَكُمْ - مَعَكُما - مَعَنا - مَعَهُ - مَعَها - مَعَهُمْ و مَعى» در قرآن مجيد آمده است.
مَعْز
بز. چنانكه ضَأْن به معنى گوسفند است «ثَمانِيَةَ أَزْواج مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ» رجوع شود به «زوج» اين كلمه فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است.
معن
[ملك:30]. معن به معنى جارى شدن است «مَعَنَ الْماءُ مَعناً: سالَ» مَعين يعنى: جارى شونده. و «اَمْعَنَ بِحَقّى» يعنى: حق مرا برد. معنى آيه: بگو خبر دهيد اگر آب شما در زمين فرو رفت كدام كس به شما آب روان خواهد آورد. [صافات:45]. از آيه به نظر مى‏آيد كه شراب بهشتى در روى زمين جارى مى‏شود چنانكه در «كَأس» گذشت يعنى: كاسه شرابى كه از چشمه جارى شونده است بر آنها مى‏گردانند.
ماعون
[ماعون:7-6]. بنابر معناى اولى ظاهراً ماعون آنست كه پيوسته در گردش و جريان است چنانكه آن را تبر، ديك، دستاس و نحو آن كه معمولاً به عاريه داده مى‏شوند، معنى كرده‏اند و ايضاً مانند قرض دادن، صدقه دادن و زكوة كه در ميان مردم جريان دارند. در صافى از كافى از امام صادق «عليه السلام» منقول است: «قالَ هُوَ الْقَرْضُ تَقْرِضُهُ وَالْمَعْرُوفُ تَصْنَعُهُ وَ مَتاعُ الْبَيْتِ تَعَعَيِّرُهُ وَ مِنْهُ الزَّكوةُ» در ذيل روايت هست كه به آنحضرت گفتند: همسايگان ما وقتيكه اين اشياء را بردند مى‏شكنند و فاسد مى‏كنند آيا مى‏توانيم ندهيم؟ فرمود: اگر اينطور باشند مانعى نيست كه ندهيد. اين حديث در مجمع و برهان نيز نقل شده است. و در مجمع از طريق اهل سنت نقل شده كه مراد از ماعون زكوة واجبى است.
معا
روده. اَمْعاء: روده‏ها [محمّد:15]. نوشانده شوند آب جوشان را، پاره كند روده هايشان را اين كلمه تنها يكبار در كلام اللَّه مجيد آمده است.
مقت
بغض شديد نسبت به كسى كه مى‏بينى مرتكب كار قبيح است. (راغب) در قاموس مطلق بغض گفته و در اقرب آمده: «مَقَتَهُ مَقْتاً: اَبْغَضَهُ اَشَدَّ الْبُغْضِ عَنْ اَمْرٍ قَبيحٍ». [نساء:22]. مقت به معنى ممقوت است يعنى: نكاح زن پدر كارى بس قبيح و مبغوض خدا و راه و رسم بدى است در جاهليت نكاح نامادرى را نكاح المقت مى‏گفتند ظاهراً مراد از آيه مبغوض واقعى است نه نقل قول آنها. [صف:3]. مقتاً تفسير «كَبُر» است يعنى مبغوض بزرگى است نزد خدا اينكه بگوئيد آنچه را كه نمى‏كنيد (نخواهيد كرد) ظهور آيه در مطلق تخلّف فعل از قول و خلف وعد و نقض عهد است و مابعد آيات نشان مى‏دهد كه راجع به تخلّف از جهاد مى‏باشد. * [غافر:10]. اگر «اِذْتُدْعَوْنَ» ظرف «مَقْتِكُم» باشد در اينصورت مقت آنها نسبت به نفسشان در موقع دعوت انبیاء، همان كفر و عصيان است يعنى كفر و عصيان دليل آنست كه نفسشان را مبغوض داشته‏اند لذا به وسيله كفر بدبختش كرده‏اند. و اگر «اِذْتُدْعَوْنَ» در مقام تعليل «لَمَقْتُ اللَّهِ» باشد، آنوقت ظرف «مَقْتِكُم» روز قيامت است يعنى اكنون كه خود را مبغوض مى‏داريد بغض و عذاب خدا نسبت به شما از بغضتان بزرگتر است زيرا كه پيامبران شما را به ايمان مى‏خواندند و شما كافر مى‏شديد. الميزان وجه اوّل را اختيار كرده است. اين ندا در آخرت خواهد بود.
مكث
ماندن. توقف. اقامت. راغب ثَباتٌ مَعَ الْاِنْتِظار گفته است [نمل:22]. هدهد كمى درنگ كرد پس آمد و گفت: دانستم آنچه را كه ندانسته‏اى. [طه:10]. به اهلش گفت درنگ كنيد من آتش ديدم... معنى انتظار در «اُمْكُثُوا» كاملاً روشن است. [رعد:17]. امّا آنچه به مردم مفيد است در زمين مى‏ماند اين ظاهراً از آن جهت است كه مردم در حفظ و نگهدارى چيز مفيد مى‏كوشند، به نظر مى‏آيد منظور آن است كه اشياء مفيد و حق قابل بقا است همينطور دين حقّ و غيره. * [كهف:4-3]. ضمير «فيهِ» به اجر راجع است يعنى در آن مزد و بهشت ماندگاراند. * [اسراء:106]. مُكْث (بر وزن قفل) به معنى تدريج، انتظار و تأنّى است. يعنى قرآن را به تدريج نازل كرديم تا آن را بر مردم به تدريج و تأنّى بخوانى و بر حسب احتياج و مقتضى آن را نازل كرديم.
مكر
تدبير. اعم از آنكه در كار بد باشد و يا در كار خوب. در مفردات و اقرب الموارد مى‏گويد: مكر آن است كه شخص را به حيله‏اى از مقصودش منصرف كنى و آن دو نوع است محمود و مذموم. محمود آنست كه از آن كار خوبى مراد باشد و مذموم به عكس است. در المنار گفته: مكر در اصل تدبير مخفى است كه مكر شده را به آنچه گمان نمى‏كرد مى‏كشد و اغلب در تدبير بدكار مى‏رود. اينكه در قاموس گفته: «اَلْمَكْرُ: اَلْخَديعَةُ» و در صحاح آمده: «اَلْمَكْرُ: اَلْاِحْتِيالُ وَالْخَديعَةُ» هر دو معنى غالب را در نظر گرفته‏اند. بنابر قول اقرب، مفردات ، مجمع و المنار مكر اعم و شامل تدبير خوب و بد هر دو است. مؤيد اين سخن قول خداوند است كه فرموده: [فاطر:43]. وصف «اَلسَّيِّى» مى‏رساند كه مكر فى نفسه گاهى سيى‏ء است و گاهى حَسَن ايضاً آيات [غافر:45]. [نحل:45]. در اينجا لازم است به سه مطلب اشاره شود: 1- در بسيارى از آيات آنگاه كه نسبت مكر به خدا داده شده مكر در مرتبه ثانى است يعنى اول مكر بدكاران در مقابل دين حق و دستور خداوند است سپس مكر خدا و آن دو جور است مجازات و غير آن مثلاً در آيه [انفال:30]. مراد از «يَمْكُرُونَ» حيله و تدبير مشركين است كه مى‏خواستند حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» را بكشند يا زندانى كنند و يا تبعيد نمايند و مراد از «يَمْكُرُ اللَّهُ» همان تدبير خداوند است كه آن حضرت را مأمور به هجرت نمود. ايضا در آيه [آل عمران:54]. كه مراد از مكر اول حيله يهود است در باره كشتن عيسى «عليه السلام» و منظور از مكرالله نجات دادن عيسى از دست آنهااست. ولى در آياتى نظير [نمل:51-50]. منظور از مكر اول طفره زدن و انحراف كفار است از پيروى حضرت صالح «عليه السلام» و غرض از مكر دوم هلاكت و عذاب آنهاست كه همگى از بين رفتند و مكر خدا نتيجه طبيعى مكر آنها بود چنانكه فرمود: «فَانْضُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْ ناهُمْ وَقَوْمَهُمْ» و نيز روشن مى‏كند كه مكر خدا همان «دمرنا» است. ايضا: [يونس:21]. 2- در اينگونه آيات نسبت مكر بخدا اشكالى ندارد كه مكر خدا همان تدبير خدا و تقديراتى است كه منجر به حرمان و عذاب بدكاران مى‏شود و آن در مرتبه ثانى از خدا ممدوح است كه مقتضاى عدالت جز آن نيست و گرنه بدكار و نيكوكار از هم شناخته نمى‏شوند پس آن مكر ممدوح است زيرا كه عدالت است [جاثية:21]. 3- گاهى مكر منسوب بخدا مكر ابتدايى است مثل [اعراف:99]. معلوم است كه مراد از مكر عذاب خداست در مقابل نافرمانى مردم النهايه نافرمانى بدكاران به لفظ مكر ذكرنشده است. 4- [رعد:42]. اين آيه صريح است در اينكه تدبير كلى مال خداست و تدبير ديگران در مقابل تدبير خدا هيچ است و كارى از پيش نمى‏توانند برد.
مكة
[فتح:24]. لفظ مكّه يكبار بيشتر در قرآن مجيد نيامده است و آن بنابر تصريح جوهرى نام شهر مكّه است. زادهالله شرفاً. و به تصريح قاموس و اقرب شهر مكّه و يا همه حرم است «بطن» در لغت از جمله به معنى جوف كلّ شى‏ء است بطن مكّه يعنى ميان مكّه، منظور از بطن مكّه در آيه چنانكه گفته‏اند «حديبيّه» است به جهت نزديكيش به مكّه حتى گفته‏اند بعضى اراضى آن از حرم است. در حديبيّه ميان رسول خدا «صلى الله عليه واله» و مشركين صلح واقع گرديد و در نتيجه دست هر دو گروه از يكديگر كوتاه شد حال آنكه مسلمين غالب بودند و وارد ديار مشركين شده بودند و ناچار شدند كه با آنحضرت صلح كنند و قول دادند كه سال آينده آن حضرت به آزادى وارد مكّه شد و عمره آورد معنى آيه چنين است: خدا همان است كه در حديبيّه دست شما را از كفّار و دست كفّار را از شما بازداشت پس از آنكه شما را بر آنها پيروز گردانيد.
ميكال
[بقره:98]. ظاهر آيه آن است كه ميكال نام فرشته‏اى است دردعاى سوم صحيفه سجاديه پس از ذكر اسرافيل و قبل از ذكر جبريل فرموده «وَ ميكائيلَ ذوُالْجاهِ عِنْدَكَ وَ الْمَكانِ الرَّفيعِ مَنْ طاعَتِكَ» از اين كلمه فقط معلوم مى‏شود كه ميكائيل از جمله ملائكه و در نزد خدا داراى مقام بلندى است ولى شغل او معلوم نمى‏شود. در رياض السالكين فرموده: روايت شده كه ميكائيل بارزاق و حكمة و معرفت نفوس مأمور است و او را اعوانى است از ملائكه كه بر همه عالم موكل اند. در مجمع فرموده: جبرئيل و ميكائيل هر دو لفظ عجمى اند كه معرب شده‏اند به قولى «جبر» در لغت سريانى به معنى عبد و «ايل» به معنى خداست و ميك به معنى بنده كوچك است پس چبرئيل يعنى بنده خدا، ميكائيل يعنى بنده كوچك خدا. نگارنده گويد در رياض السالكين گويد: ديلمى از اباامامه از رسول خدا«صلى الله عليه و اله» نقل كرده كه: نام ميكائيل بنده كوچك خدا است. دليل غيرعربى بودن اين دو لفظ وقوع آنها در تورات است كه در «جبر- جبرئيل» گذشت. هاكس در قاموس كتاب مقدس جبرائيل را مردخدا و ميكائيل را «كيست مثل خدا» معنى كرده و گويد: او رئيس‏الملائكه است كه دانيال او را به قوم يهود واضح نمود و گويند كه وى پيشواى عساكر فرشتگان است. نام ميكائيل در تورات كتاب دانيال باب دهم بند 13 و 21 و باب 12 بند 1 و ايضا در كتاب مكاشفه يوحنا باب 12 بند 3 آمده است. اينكه هاكس گويد: او رئيس الملائكه است درست نيست زيرا فقط در باره جبرئيل آمده [تكوير:21-20]. لفظ مطاع‏ نشان مى دهد كه ميكائيل در اطاعت جبرئيل است. اما در باره معنى آيه فوق. بايد دانست كه آيه ماقبل چنين است «قُلْ مَنْ كانَ عَدُواً واًلِجَبْريلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِاِذْنِ اللهِ...» آيه در جواب يهود است كه با جبرئيل عداوت داشتند و مى‏گفتند علت عدم ايمان ما آن است كه آورنده وحى جبريل است و ما با او دشمنيم. در مجمع نقل شده كه يهود به آنحضرت گفتند: جبريل دشمن ماست كه جنگ و سختى نازل مى‏كند و ميكائيل آسانى و راحتى مى‏آورد اگر آورنده وحى ميكائيل بود حتما ايمان مى‏آورديم. درجواب فرموده: جبريل فقط مأمور خداست در آوردن وحى. و دشمنى با او بى جا است و در آيه مانحن فيه بطور كلى فرموده: هر كه با خدا، ملائكه، پيامبران، جبريل و ميكال دشمن باشد خدا با او دشمن است.
مكن
راجه به مكان در «كون» سخن گفته‏ايم. افعالى از «مكن» مشتق اند از قبيل: امكن، مكن، تمكن و غيره كه همه به معنى قدرت واقتدار و قدرت دادن به كار مى‏روند. احتمال هست كه اصل همه «كون» باشد. [يوسف:21]. و همانطور به يوسف در سرزمين مصر تمكن و قدرت داديم [احقاف:26]. «اِنْ» در آيه نافيه است يعنى: گذشتگان را تمكن و قدرت داديم در آنچه به شما در آن تمكن نداديم (منظور اين است كه آنها از شما در قدرت و امكانات بيشتر بودند) . * [قصص:57]. گفته‏اند: معنى جعل به «نُمَكِنْ» تضمين شده يعنى: آيا براى آنها حرم امنى قرار نداديم كه ميوه‏هاى هرچيز به آن جمع مى‏شود؟ و بقولى «حرماً» ظرف است يعنى آيا آنها را در حرم امنى تمكن و قدرت نداديم؟. * [نور:55]. و حتما تمكن و تسلط مى‏دهد بدين آنها براى آنها، دينى كه بر آنها پسنديده است. * [انفال:71]. «اَمْكَنَ مِنْهُ» يعنى بر او تسلط و قدرت يافت: بيشتر به خدا خيانت كردند و خدا بر آنها مسلط شد و منكوبشان كرد. مكين: داراى مكانت و منزلت [يوسف:54]. تو امروز پيش ما محترم و مورد اعتمادى. [تكوير:20]. نيرومند و پيش خدا محترم است. * [مؤمنون:13]. [مرسلات:21]. گفته‏اند وصف رحم با مكين براى آن است كه رحم متمكن و قادر است كه نطفه را تربيت كند به نظر مى‏آيد منظور از آن عظمت قدر و بلند پايه بودن رحم است زيرا تنها محليكه رشد نطفه در آن ميسر و عملى است رحم است يعنى: سپس انسان را در قرارگاهى منيع و ممتاز قرار داديم.
مُكاء
(به ضم ميم) صفير زدن «مَكا يَمْكُو مُكاءّ: صَفَرَبِفيهِ» [انفال:35]. نماز و عبادت مشركان در كنار كعبه جز صفيرزدن و كف زدن نبود. از ابن عباس نقل است كه قريش عريان و كف زنان و صفيرزنان كعبه را طواف مى‏كردند. ظاهرا مراد آن است كه صفير و كف زدن را به جاى نماز گرفته بودند. اين كلمه يكبار بيشتر در كلام الله نيامده است.
مِل‏ء
(به فتح ميم) پركدن. خواه پركردن با آب باشد يا غيرآن. [جن:8]. ما آسمان را تفحص كرديم و يافتيم كه با نگهبانها و شهابها پر شده است. املاء: پركردن. [اعراف:18]. اِمْتِلاء: پرشدن. [ق:30]. مِلْ‏ء (به كسر ميم) نام مقدارى است كه ظرفى را پركند [آل عمران:91]. آنانكه كافراند و كافر بميرند اگر يكيشان آنقدر طلا به عوض دهد كه زمين پرشود از او پذيرفته نيست. *** مَلَأ: جماعت و جماعت اشراف. در صحاح گفته: «اَلْمَلَأُ اَلْجَماعَةُ» در قاموس و اقرب از جمله معانى آن اشراف ناس و مطلق جماعت است به معنى خُلق و مشورت نيز آمده است. طبرسى فرموده: ملاً به معنى جماعت اشراف است كه هيبت آنها سينه‏ها را پر كند. راغب آن را جماعتى كه بر يك رأى‏اند معنى كرده وجه تسميه را مانند طبرسى گفته است. ناگفته نماند: در قرآن مجيد هم در جماعت اشراف بكار رفته مثل [اعراف:109]. و هم در مطلق جماعت و قوم، مثل [زخرف:46]. كه مراد مطلق قوم فرعون است ولى بيشتر در اشراف قوم بكار رفته است در ملحقات صحيفه سجاديّه هست: «سُبْحانَكَ حاضِرُ كُلِ مَلَأٍ» شايد. به مطلق جماعت از آن ملاء گفته شده كه محلّى از زمين و يا چشم بيننده را پر مى‏كنند. ملاء اعلى 1- [صافات:8]. يعنى شياطين به جماعت بالاتر نتوانستند گوش بدهند و از هر طرف زده مى‏شوند و طرد مى‏گردند. گفته‏اند: مراد از ملاء اعلى جماعت ملائكه است كه شياطين در صورت استماع كلام آنها و استراق سمع از هر طرف رانده مى‏شوند و در اينصورت بايد گفت: ملائكه در آسمانها اجتماعى دارند كه شياطين در صورت ورود به آن انجمن ازاخبار غيبى و از حوادث آينده مطلع مى‏شوند لذا از استماع جريان آن ممنوعند. به نظر بعضى: مراد از ملاء اعلى مخلوقاتى است كه در كرات آسمانى‏اند و شياطين سعى مى‏كردند به آن مكانها نزديك شوند و اسرار بيشترى بدست آورند در «سَماء» مشروحاً گفته‏ايم كه در آسمانها مخلوقات زنده وجود دارند و هم اكنون اصوات آنها را به صورت امواج بى‏سيم مى‏گيرند. 2- [ص:70-67]. ظاهراً مراد از ملاء اعلى ملائكه و مراد از اختصام آنها همان است كه در جواب «اِنّى جاعِلٌ فِى الْاَرْضِ خَليفَةً» گفتند «أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» (والله اعلم) و يا اختصاصى است كه ميان خويش داشتند.
ملح
[فرقان:53]. مُلُوحَة ومّلاحَة به معنى شورى است و مِلْح به معنى شور و نمك است يعنى: اين شراب گوارا و اين شور و تلخ است ايضا [فاطر:12]. اين لفظ فقط دوبار در كلام الله آمده است.
مَلق
(بروزن فلس) فقر. اصل آن به معنى نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل مى‏كند. اِمْلاق نيز به معنى فقر وبى چيزى است [انعام:151]. همينطور است آيه 31 از سوره اسراء. يعنى: فرزندان خويش را از ترس فقر و گرسنگى نكشيد شما و آنها را ما روزى مى‏دهيم. هر دو آيه صريح اند دراينكه عرب از ترس فقر و گرسنگى فرزندان خويش را مى‏كشتند، در آيه ديگرى آمده [انعام:137]. اين آيه شامل مطلق كشتن اولاد است خواه از براى عار باشد چنانكه در زنده به گور كردن دختران و خواه براى فقر. در نهج البلاغه حكمت 258 فرموده: «اِذا اَمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوالله بِالصَّدَقَةِ» چون فقير شديد با خدا با صدقه معامله كنيد صدقه بدهيد تاخدا توانگرتان كند. املاق فقط دوبار در قرآن آمده است.
مُلك
(بروزن قفل) آن در استعمال قرآن به معنى حكومت و اداره امور است. [آل عمران:189]. براى خدا است حكومت آسمانها و زمين. [بقره:102]. پيروى كردند از آنچه شياطين درباره پادشاهى و حكومت سليمان مى‏گفتند. [بقره:247]. مَلِك (به فتح ميم و كسر لام) پادشاه و آنكه داراى حكومت است [يوسف:43]. پادشاه گفت: من هفت گاو فربه مى‏بينم [طه:114]. [حشر:23]. [بقره:246]. مراد از ملك در آيه فرمانده است كه درحدود فرماندهى داراى حكومت و اداره است. طبرسى در معنى آن گفته:«اَلْقادِرُالْواسِعُ الْقُدْرَةِ الَّذى لَهُ السِياسَةُ وَ الْتَّدْبيرُ» راغب گفته: «هُوَ الْمُتَصَرِفُ بِالْاَمْرِوَالنَّهْىِ فِى الْجُمْهُورِ» آن متخذ از مُلك بضم ميم و جمع آن ملوك است [نمل:34]. در آيه [مائده:20]. ظاهراً مراد استقلال است كه بنىاسرائيل در مصر آنرا نداشتند. *** مِلْك: (به كسر ميم و سكون لام) مالك شدن و صاحب شدن. [اسراء:100]. بگو اگر خزائن رحمت خدايم را مالك و دارا بوديد آنوقت از ترس انفاق دست باز مى‏داشتيد. افعال آن بيشتر به معنى قدرت و توانايى آيد مثل [رعد:16]. براى خويش به نفع و ضررى قادر نيستند. *** مالك: اسم فاعل است. به معنى صاحب مال و صاحب حكومت آيد مثل [يس:71]. [آل عمران:26]. كه هر دو به معنى صاحب ملك (به كسر ميم) است و مثل [زخرف:77]. گويند اى مالك خدايت ما را بميراند كه به معنى متصرف و حاكم است. * [فاتحه:4-2]. عاصم، كسائى، خلف و يعقوب حضرمى آن را مالك و ديگران مَلِك (به فتح ميم و كسر لام) خوانده‏اند. به نظر مى‏آيد كه مالك در آيه مثل ملك به معنى حاكم و متصرّف است نه به معنى صاحب. زيرا صاحب به مال مناسب است كه بگوييم: فلانى صاحب فلان مال است ولى مناسب با «يوم» حكومت است كه بگوييم حکمران امروز فلانى است. مليك: مثل مَلِك به معنى صاحب حكومت است [قمر:55-54]. پرهيزكاران در بهشتها و نهرهااند در نزد صاحب حكومت توانا(خدا). اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است. *** مَلْك: (بروزن فلس) [طه:87]. «ملك» را در آيه عاصم و اهل مدينه و اهل كوفه به فتح ميم و ديگران به ضمّ و نيز به كسر ميم خوانده‏اند و آن مصدر ملك يملك است در صحاح گويد فتح ميم از كسر آن افصح مى‏باشد. ممكن است مراد از آن حكومت يعنى: ما با قدرت و اختيار در كارمان وعده تو را مخالفت نكرديم... و شايد به معنى ملك و مال باشد يعنى: ما با مال خويش با وعده تو مخالفت نكرديم بلكه چيزهايى از زيور قوم و فرعون داشتيم كه آنها را انداختيم و سامرى برداشت...
ملكوت
اين لفظ چهاربار در قرآن مجيد آمده است [انعام:75]. [اعراف:185]. در اين دو آيه ظاهراً مراد حكومت و تدبيرى و نظمى است كه در آسمانها و زمين است. در مجمع فرموده: مَلَكُوت مانند مُلْك (بروزن قفل) است ولى ملك رساتر و ابلغ است زيرا واو و تاء براى مبالغه اضافه مى‏شوند. در صحاح گويد: مَلَكُوت از مُلْك (بروزن قفل) است مثل رَهَبُوتْ از رَهْبَة گويند:«لَهُ مَلَكُوتُ الْعِراقِ» براى او است حكومت عراق. ما وقتيكه از كارخانه‏اى ديدن مى‏كنيم مى‏بينيم كه در آن نظم بخصوصى حكم فرما است هم در ساختن و هم در كار انداختن آن همين طور است آسمانها و زمين. يعنى: و همانطور به ابراهيم حكومت و نظمی كه در آسمانها و زمين است نشان مى‏داديم. ايضاً [مؤمنون:88]. [يس:83]. پاك و منزّه است خدايی كه حكومت و اداره هر چيز در دست او است.
مَلَك
(به فتح ميم و لام) فرشته. جمع آن ملائكه است اكثر علماء معتقداند كه آن از الوك مشتق است و الوك به معنى رسالت است (مجمع) در صحاح از كسائى نقل شده: اصل ملك مألك است از الوك به معنى رسالت سپس لام بجاى همزه در اثر كثرت استعمال حذف شده و ملك گشته است و در وقت جمع همزه را آورده و ملائكه گفته‏اند. بنابر اين ميم آن زائد است در مجمع از ابن كيسان نقل شده: اصل آن از ملك است بنابر اين ميم زائد نيست. بهرحال ملك بصورت مفرد و تثنيه و جمع در حدود 80 بار در قرآن مجيد آمده است و مراد از آن پيوسته فرشته و فرشتگان است و اگر آن ازالوك باشد شايد بدين جهت است كه هر يك از ملائكه رسالت و مأموريت بخصوصى دارند چنانكه فرموده: [فاطر:1]. و اينكه خداوند فرموده: [حج:75]. ظاهرا راجع به آوردن وحى باشد كه رسول از ملائكه، وحى را به پيامبران مى‏آورد و رسول از مردم آن را به انسانها مى‏رساند و اينكه در باره آنها آمده [انبیاء:20]. مانع از آن نيست كه در عين حال مأموريتى هم داشته باشند چنانكه از آيه غافر پيداست. آنچه از قرآن در باره ملائكه فهميده مى‏شود در ذيل بررسى مى‏شود: خلقت ملك در اينكه ملك ازچه چيز خلق شده در قرآن كريم مطلبى نيست فقط در باره جن هست كه از آتش بخصوصى آفريده شده [حجر:27]. [رحمن:15]. مگر اينكه بگوييم جن و ملك از يك حقيقت اند چنانكه در «بلس - و شطن - شيطان» اشاره كرده‏ايم و در اينجا نيز روشن‏تر خواهيم گفت. كارگزاران خلقت ملائكه موجودات پاك و فرمانبراند كه خداوند در امور عالم به آنها مأموريّتهايى محوّل فرموده كه انجام مى‏دهند ولى جنّ و شياطين در عرض انسانها و در امور عالم هيچكاره‏اند برخلاف عقيده ثنويت ايران قديم كه مبدء شرورات را اهريمن مى‏دانستند. 1- ميراندن مردمان به آنها واگذار شده است [سجده:11]. آيه صريح است در اينكه فرشته مرگ عهده دار ميراندن و اخذ مردم از اين زندگى است روايات اسم او را عزرائيل گفته‏ است در آيات ديگر نسبت آنرا به جمع داده مثل [نحل:28]. [نحل:32]. [انعام:61]. و در بعضى از آيات اين عمل به خداوند نسبت داده شده مثل [زمر:42]. و نظير آن. اين درست است كه گفته شود: صاحب باغ، باغ را آبيارى كرد يا باغبان آبيارى كرد و يا چاه آبيارى كرد، خداوند مى‏ميراند و نيز ملك و ملائكه به اذن خدا مى‏میرانند و معلوم مى‏شود كه ملك الموت در قبض ارواح تنها نيست بلكه اعوان و يارانی دارد. 2- آوردن وحى. [شعراء:194]. آيات قرآن نشان مى‏دهد كه پيام‏آور فقط يك ملك نيست مثل [حج:75]. كه گفتيم ظهور آن در آوردن وحى است و مثل [آل عمران:39]. كه ملائكه مژده ولادت يحيى را به زكريّا «عليه السلام» دادند [آل عمران:42-45]. مى‏شود گفت: كه وحى‏آور فقط جبرئيل و او يك نفر بيش نيست و ديگران مژده آوراند و نظير آن نه آورنده احكام و دين، ولى صريح [نحل:2]. خلاف آن را مى‏رساند و شايد فقط در اسلام منحصر به جبرئيل بود و يا او اعوانى دارد. 3- نوشتن اعمال انسانها. [ق:18-17]. كه در «لقی» گفته شد [يونس:21]. [زخرف:80]. [انفطار:12-10]. بقيّه سخن در «دلك - دلوك» است. 4- حافظان انسانها. [انعام:61]. ظهور آيه در آن است كه عدّه‏اى از ملائكه حافظ انسانهااند و چون مرگ كسى برسد همان حافظان او را مى‏ميرانند و اين مى‏رساند كه انسان در اين دنياى مادّه و تزاحم از نصرت ملائكه ناگزير است وگرنه نمى‏تواند به زندگى خويش ادامه بدهد و حوادث او را از پاى در مى‏آورند. در تفسير عياشى ذيل آيه [رعد:11]. از حضرت صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: «ما مِنْ عَبْدٍ اِلَّا وَ مَعَهُ مَلَكانِ يَحْفَظانِهِ فَاِذا جاءَ الْاَمْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏خَلِيَّا بَيْنَهُ وَبَيْنَ اَمْرِاللهِ» براى هر بنده‏اى دو تا ملكى است كه او را حفظ مى‏كنند چون كارى از جانب خدا آمد او را به امر خدا وا مى‏گذارند. الميزان از دّر منثور نقل كرده است كه على «عليه السلام» فرمود: هيچ بنده‏اى نيست مگر با او ملائكه‏اى هستند كه او را حفظ مى‏كنند از اينكه ديوار بر او افتد يا در چاهى ساقط شود، يا درنده‏اى او را بدرد، يا غرق شود و يا در آتش بسوزد و چون مقدّر خدا آيد او را به مقدّر رها مى‏كنند. در مجمع ذيل آيه 11 رعد به اين حديث اشاره شده است. طبرسى رحمه‏اللَّه آيه را به حفظ اعمال انسان حمل كرده كه فرشتگان فقط اعمال آدمى را ثبت و حفظ مى‏كنند ولى ظهور آيه و روايات خلاف آن را مى‏رسانند. * [رعد:11]. ظاهر آنست كه ضمير «لَهُ» راجع به «مَنْ اَسَرَّ» در آيه قبل است همچنين ضمائر «يَدَيْهِ - خَلْفِهِ - يَحْفَظُونَهُ» و مراد از «مِنْ اَمْرِاللَّهِ» حوادث و بلاهائى است كه انسان گرفتار مى‏شود و ملائكه انسان را با دستور خدا از پيش‏آمدهاى خداوند حفظ مى‏كنند و چون انسان عمل و فكر خودش را تغيير داد خدا هم نعمت و حفظ را تغيير مى‏دهد آنوقت حافظان كنار مى‏روند تا مقدّرات جاى خويش را بگيرد. يعنى: براى انسان تعقيب كنندگان از پس و پيش هستند كه او را از حوادث (كه امر خدااند) حفظ مى‏كنند، خدا آنچه براى مردم است تغيير نمى‏دهد مگر آنكه مردم آنچه را دارند تغيير بدهند. در اين آيه بسيار بعيد است كه بگوئيم مراد حفظ اعمال است و بعيدتر از آن قول بعضى كه گويد مراد پاسبانان و متسحفظين ملوك‏اند. * [انفطار:12-10]. ظهور آيات در آنست كه ملائكه هم حافظ انسانند و هم كاتب اعمال او طبرسى رحمه‏اللَّه فقط حفظ اعمال گفته است، الميزان نيز به قرينه، سياق حفظ اعمال دانسته است ولى در آيات ماقبل هم از خلقت انسان و هم از تكذيب قيامت سخن رفته و بعيد نيست كه حفظ راجع به انسان وكتابت راجع به اعمال او باشد. 5- حاملان عرش. عدّه‏اى از ملائكه حاملان عرش خدااند [غافر:7]. [حاقة:17]. روايت شده حاملان عرش فعلاً چهار ملك‏اند و روز قيامت با چهار نفر ديگر كمك خواهند شد مراد از حمل عرش ظاهراً تدبير امور عالم به دستور خدا است و اين منافى با آن نيست كه عرش وجود خارجى داشته باشد چنانكه در عرش گفته‏ايم ولى آن چهار كمك معلوم نيست ملك خواهند بود يا نه هرچند ظهور آن در ملك است، روايت چندى درباره آن در تفسير برهان هست ملاحظه شود. كارهاى ديگرى در تدبير عالم به ملائكه واگذار شده كه در ضمن بررسى آيات روشن مى‏شود از قبيل [قدر:4]. و سائر آيات. شفاعت ملائكه‏ ملائكه سلام اللَّه عليهم اجمعين هم در دنيا براى بندگان استغفار مى‏كنند و هم در آخر شفاعت، بسيار جاى اميد است كه خداوند چنين لطفى به بندگان فرموده است. [غافر:9-7]. در اين آيات چنانكه مى‏بينيم ملائكه به اهل توبه استغفار مى‏كنند و از خدا مى‏خواهند كه آنها را عذاب آتش بازدارد و به بهشتها داخل كند و پدران و فرزندان و زنانشان را كه در بندگى از آنها كمتراند با آنها وارد بهشت گرداند و از بديها حفظشان كند. آيه زير شايد در پذيرش قسمتى از آن دعا است [طور:21]. توضيح هر دو آيه در «ذرء» گذشته است. آيه دوم از آيه اوّل اعمّ است. * [شورى:5]. در اين آيه «لِمَنْ فِى الْاَرْضِ» شامل عموم است اعمّ از توبه كار و غيره. در مجمع از امام صادق «عليه السلام» مطلق مؤمنين نقل شده است. لفظ «يَسْتَغْفِرُونَ» در هر دو آيه مفيد دوام است و روشن مى‏كند كه ملائكه پيوسته در اين استغفاراند. * [انبیاء:28-26]. در اين آيات مقام شفاعت براى ملائكه حتمى است و فقط به كسى شفاعت مى‏كنند كه مورد رضايت خداوند باشد در روايات هست كه مراد، رضايت از عقيده و طريقه است نه اعمال. رجوع شود به «شفع». * [نجم:26]. اين آيه مانند آيه سابق شفاعت ملائكه را در حقّ بندگان خدا روشن مى‏كند و اذن و رضايت خدا را در آن شرط مى‏داند. ممثل و ديده شدن ملائكه‏ در جريان حضرت ابراهيم «عليه السلام» در قرآن مجيد هست كه ملائكه چون مأمور به عذاب قوم لوط شدند، ابتدا پيش ابراهيم «عليه السلام» آمده و به او مژده ولادت اسحق «عليه السلام» را دادند و آنها در صورت بشر بودند، ابراهيم آنها را نشناخت و براى آنها گوساله بريان آورد و چون ديد نمى‏خورند ترسيد، آنها گفتند: نترس ما مَلَكيم و براى قوم لوط فرستاده شده‏ايم «فَلَمَّا رَآى اَيْدِيَهُمْ لاتَصِلُ اِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ اَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لاتَخَفْ اِنَّا اُرْسِلنا اِلى قَوْمٍ لُوطٍ» زن ابراهيم «عليه السلام» نيز آنها را ديد و از مژده ولادت تعجّب كرد، گفتند: «اَتَعْجَبينَ مِنْ اَمْرِاللهِ» آنوقت ملائكه پيش لوط «عليه السلام» آمدند آنحضرت نيز آنها را نشناخت و از ورود آنها كه بصورت جوان بودند ناراحت گرديد و آنگاه كه قوم لوط خواستند آنها را از لوط بگيرند و لوط بيچاره شد گفتند: [هود:81-69]. و نيز درباره مريم آمده كه: ملك‏ در صورت انسان پيش مريم آمد. مريم ترسيد كه آن جوان شايد نظر سويى به مريم دارد گفت: من از تو بخدا پناه مى‏برم فرشته گفت: [مريم:19]. اين آيات با روايات بيشتر، شاهد صدق‏اند بر اينكه ملائكه در صورت ممثل شدن قابل رؤيت‏اند و در قيامت هم نيكوكاران و هم بدكاران ملائكه را خواهند ديد چنانكه فرموده: [رعد:23]. و درباره بدكاران فرموده: [فرقان:22]. [زخرف:77]. در اين باره روايات زيادى هست در اينكه انبیاء عليهم السلام بعضى از ملائكه مخصوصاً جبرئيل را ديده‏اند كه احتياج به نقل آنها نيست. و در «جنّ» در بند ديده شدن جنّ در اين زمينه صحبت شده است. عصمت ملائكه آيا ملائكه معصوم‏اند؟ آيا قدرت گناه كردن دارند و نمى‏كنند و يا يك بعدى آفريده شده‏اند و قادر به گناه نيستند؟ [تحريم:6]. جمله «لايَعْصُونَ اللهَ...» ظاهراً سالبه به انتفاء موضوع نيست بلكه ظهورش آن است كه قدرت به گناه دارند ولى نمى‏كنند نه اينكه قادر نيستند و نمى‏كنند. هكذا «يَفْعَلُونَ ما يُؤمَرُونَ» نشان مى‏دهد كه قادر به گناه‏اند ولى نمى‏كنند. ولى اين آيه راجع به عموم ملائكه نيست و فقط وضع مأموران جهنّم را روشن مى‏كند آيات ديگرى در اين زمينه وارد است كه مفيد عموم‏اند مثل [انبیاء:26-29]. از جمله «لا يَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» مستفاد آن است كه قادر به گناه‏اند ولى نمى‏كنند مخصوصاً به قرينه آيه اخير كه «وَمَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ اِنّى اِلهٌ مَنْ دوُنِهِ» كه اگر كسى از آنها ادّعاى معبوديّت كند مورد عذاب است، اين مى‏رساند كه قدرت اين ادّعا را دارند و نيز آيات شامل عموم ملائكه است. ماحصل آيات گذشته آن است كه ملائكه معصومند و مختار. به بقيّه مطلب توجّه كنيد. * [بقره:34]. اگرابليس از ملائكه باشد و اگر جريان آدم و ابليس و سجده ملائكه زبان حال و تجسيم واقع به صورت داستان نباشد بايد گفت كه ملك گناه مى‏كند و كرده است ولى اثبات اينكه ابليس ملك است و ماجرا به صورت ظاهر بوده بسيار مشكل مى‏باشد. رجوع شود به «شطن - شيطان». در سفينة البحار ذيل لفظ فطرس از جامع بزنطى از امام صادق «عليه السلام» منقول است: فطرس ملكى بود، عرش خدا را طواف مى‏كرد در چيزى از دستور خدا كوتاهى كرد جناحش بريده شد (مقامش پايين آمد) به جزيره‏اى از جزائر رانده گشت، چون امام حسين «عليه السلام» به دنيا آمد جبرئيل براى عرض تبريك محضر رسول خدا «صلى الله عليه و اله» آمد در ضمن از محلّ فطرس گذشت، فطرس به جبرئيل التماس نمود، جبرئيل گفت: مأمورم براى عرض تهنيت به محضر حضرت محمد «صلى الله عليه واله» بروم كه مولودى براى وى متولّد شده است مى‏خواهى ترا نيز با خود ببرم، فطرس مايل شد، جبرئيل او را محضر آن حضرت آورد، فطرس با انگشتش به آن حضرت التماس كرد حضرت فرمود: بالت را به بدن حسين بمال. او چنان كرد و پرواز نمود. سند روايت در بحار چنين است: در سرائر از جامع بزنطى از عيسان مولى سدير از ابى عبدالله «عليه السلام» و از مردى از اصحاب از پدرش از ابى عبدالله «عليه السلام»، گويد جمعى از اصحاب نقل كرده‏اند كه فطرس... شيخ رحمه الله در مصباح راجع به سوم شعبان دعائى از حضرت عسكرى سلام الله عليه نقل كرده كه در ضمن آن اين جمله است «وَ عاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ وَ نَحْنُ عائِذُونَ بِقَبْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ» پيداست كه اشاره به روايت بزنطى است. در نهج البلاغه خطبه 190. معروف به (قاصعه) از ابليس به لفظ ملك تعبير آورده «كَلّا ما كانَ اللهُ سُبْحانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِاَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَكاً». نقل شيخ در مصباح چنين است: به قاسم بن علاء همدانى وكيل امام عسكرى «عليه السلام» توقيع رسيد كه مولاناالحسين «عليه السلام» روز سوم شعبان متولّد شد آن را روزه بگير و اين دعا را بخوان: اَلَّلّهُمَّ... كه جمله «عاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ...» در ضمن آن است. در رجال كشى در ذكر محمدبن سنان نقل شده: چون به بركت دعاى امام جواد «عليه السلام» درد چشم محمدبن سنان برطرف شد، محمد به آن حضرت گفت «يا شَبيهَ صاحِبِ فُطْرُسِ» سپس محمدبن مرزبان از ابن سنان پرسيد: مقصودت از شبيه صاحب فطرس چه چيز بود گفت: خدا به ملكى از ملائكه كه فطرس نام داشت غضب كرد الخ... سند روايت چنين است: حمدويه از ابوسعيد آدمى از محمدبن مرزبان از محمدبن سنان. در روايت ديگرى نيز به آن اشاره شده به اين سند كشى گويد بخطّ جبرئيل بن احمد ديدم كه روايتم كرد محمدبن عبدالله بن مهران از احمدبن ابى‏نصر و محمدبن سنان كه گفتند... در آخر حديث هست كه ابن سنان گفت: فطرسيّة فطرسيّة. والله اعلم. ملائكه و مرگ [زمر:68]. آيه صريح است در اينكه «مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الْاَرْضِ» در نفخ صوراول خواهند مرد و ظاهرا مراد از «اِلّا مَنْ شاءَاللهُ» ملائكه‏اند كه نخواهند مرد. نظير اين آيه است آيه [نمل:87]. بنابر آنكه مراد از نفخ صور نفخ اول و مراد از فزع، فزع مرگ باشد. ولى گفته‏اند مراد نفخ صور دوم است به قرينه «وَ كُلٌ أَتَوْهُ داخِرينَ» و به قرينه آيه 89. همين سوره كه فرموده : «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مَنْها وَ هُمْ مَنْ فَزَعِ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ». به نظر بعضى مراد از نفخ صور اعم است و «فَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى الْاَرْضِ اِلَّا مَنْ شاءَاللهُ» از آثار نفخ اول و «كُلٌ أَتَوْهُ داخِرينَ» از آثار نفخ دوم مى‏باشد. به هرحال با اين آيه نمى‏شود استدلال كرد كه ملائكه در قيامت نخواهند مرد ولى مراد از «اِلاَّ مَنْ شاءَاللهُ» در آيه اول كدام كسانند؟ اينكه عده‏اى از بندگان خدا از صعقه اول جان سالم به در خواهند برد يقين است ولى آنها كدام اند مى‏شود گفت ملائكه يا لااقل قسمتى از آنهااند زيرا آنها حشر و نشرى و عذاب و بهشتى ظاهراً ندارند و فقط واسطه فيض و كارگزاران عالم خلقت اند، اين احتمال در نظر نگارنده نزديك به يقين است. به قولى: آنها جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل اند كه بعداً خواهند مرد. به قولى اين چهارنفر و حاملان عرش مراداند. به قولى مراد رضوان، حور، مالك و زبانيه است. در الميزان از جمله احتمال داده كه مراد ارواح انسانها است و آنها نخواهند مرد و بعضى از روايات اهل بيت عليهم السلام مؤيد آن است كه روايت شده چون خدا «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ» فرمايد ارواح انبیاء در جواب گويند: «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَّهارِ». روايات ديگرى نيز دال بر اين مطلب اند. به نظر نگارنده مردن وزنده شدن فقط شامل مخلوقاتى است كه حساب و كتاب و عذاب و بهشت دارند خواه در آسمانها باشند كه در «سماء» گفته شده و خواه در زمين و اثبات اينكه ملائكه نيز خواهند مردو همچنين ارواح، مشكل بلكه غيرممكن است و «اِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» مشكل است كه راجع به ارواح باشد بلكه ظهور آيه در آن است كه در نفخ صور اول همه خواهند مرد مگر عده‏اى كه خدا خواهدو آنها ظاهرا ملائكه‏اند كه ظهور قيامت احتياجى به مرگ آنها ندارد بلكه بايد باشند كه واسطه فيض اند. اگر گويى: [قصص:88]. مى‏رساند كه جز ذات خدا همه چيز هالك و از بين رفتنى است؟ گوييم: به نظر مى‏آيد كه مراد از آيه آن است كه: هلاك و بطلان تمام اشياء را جز خدا احاطه كرده است زيرا هيچ چيز در عالم جز ذات خدا مستقل نيست بنابر اين، آيه فوق دلالت بر حال دارد نه اينكه از آينده خبر مى‏دهد، بايد در نظر داشت كه اين آيه با «اِلّا مَنْ شاءَاللّهُ» قابل جمع است لذا بايد معنايش آنچه گفته شد يا نظير آن باشد. رياست جبرئيل مقتضاى آيات [تكوير:19-21]. آن است كه جبرئيل پيش ملائكه مطاع است و اگر دستورى بدهد بايد اطاعت كنند در «روح» ذيل عنوان «فرشته بخصوص» درباره آيات «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ - تَنََّزلُ الْمَلائِكَةُ والرُّوحُ. يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْملائِكَةُ صَفّاً» گفته شده كه ظاهرا مراد از روح جبرئيل و ذكر او در رديف ملائكه براى افضليت و مطاع بودن اوست. مى‏ماند اينكه آيا پيش همه ملائك مطاع است يا فقط بر آورندگان وحى كه قبلا گفته شد حكومت دارد؟ ظهور آيات در عموم است در «جنح» ذيل «اُولى اَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلثَ وَ رُباعَ» گفته شد كه ملائكه بر همديگر تفاوت دارند و ظهور [صافات:164]. نيز در آن است. جن و ملك‏ آيا جن و ملك يك حقيقتند و از يك چيز آفريده شده‏اند يا نه؟ آيا شيطان از جن است يا از ملك؟ در اين موضوع در «بلس - ابليس» ودر «شطن - شيطان» سخن گفته‏ايم ولى فعلا بر خلاف آنچه گفته‏ام ترجيح مى‏دهم كه جن و ملائكه بنابر آنچه از قرآن استفاده مى‏شود يك حقيقت نيستند و شيطان ملك نيست بدين بيان: 1- در قرآن‏در مورد اينكه ملك از چه چيز آفريده شده مطلبى نيامده ولى دو دفعه تصريح شده كه جان از آتش بخصوصى آفريده شده است [حجر:27]. [رحمن:15]. و شيطان بارها گفته:« خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ». 2- راجع به ملائكه ابداً ذكر گناهى در قرآن نيست بلكه فقط [انبیاء:26-27]. [تحريم:6]. [انبیاء:20]. و نظير اينها، آمده است ولى در باره جنّ گناه، اطاعت، شرك، مرگ، رفتن به جهنم و غيره ذكر شده است و نيز عصيان ابليس، رجوع شود به سوره رحمن و سوره جن و آخر سوره احقاف و «جن» در اين كتاب. اينها هيچ يك در باره ملائكه نيامده است. 3- ابليس داراى ذريه است چنانكه فرموده: [كهف:50]. ولى راجع به ذريه ملائكه خبرى در قرآن و غيره نيست. 4- شيطان چنانكه آيه فوق صريح است از جن بود كه از امر خدا بيرون رفت ولى درجايى تصريح نشده كه او از ملائكه بود مگر استثناء در آيات سجده ملائكه و جمله منقول از نهج البلاغه كه بررسى خواهد شد. 5- در آيه فوق هست كه «وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ» يعنى شيطان و ذريه‏اش دشمن بشراند اما چنانكه مى‏دانيم ملائكه دوست بشراند و به آدم سجده كرده‏اند و بر آدميان چنانكه گذشت استغفار مى‏كنند و شفاعت خواهند كرد. 6- درباره جن آمده [اعراف:179]. [فصّلت:29]. ولى اضلال و جهنمى بودن درباره ملائكه نيامده‏است. 7- جن با انسان دو موجود مكلف زمين و دوش به دوش انسان درهدايت و ضلالت و غيره است چنانكه در «جن» گذشت ولى راجع به ملك چنين چيزها را سراغ نداريم. *** تنها چيزيكه در باره ملك بودن ابليس داريم ظهور استثناء در آيات «وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ» است كه در صورت متصل بودن مى‏رساند ابليس از ملائكه بود. ولى مى‏شود گفت كه چون جن با ملائكه از بعضى جهات هم سنخ‏اند و ابليس با ملائكه بود خطاب جمع دراثر تغليب بر او هم شامل بود واو فهميد كه او هم داخل در خطاب است لذا در جواب «مامَنَعَكَ أَلّاتَسْجُدَ اِذْأَمَرْتُكَ» نگفت: خدايا مرا امر نكردى دستور فقط براى ملائكه بود بلكه مأموريت خويش را مسلم گرفت و استكبار كرد. و اما جمله نهج البلاغه كه در فصل «عصمت ملائكه» ذكر شد و در «بلس» نيز گذشته است ممكن است مشى امام «عليه السلام» مطابق قرآن باشد و چون قرآن او را به طور تغليب داخل درملائكه كرده است، امام «عليه السلام» نيز ملك اطلاق نموده است زيرا در ميان ملائكه بود و مانند آنها عمل مى‏كرد. و نيز شايد اطلاق قرآن راجع به نسخ عمل باشد كه چون مانند ملائكه به خدا عبادت وبندگى مى‏كرد از اين لحاظ در رديف آنها بود نه از لحاظ اتحاد در هويت و ذات. خاتمه راجع به ملائكه مطالب ديگرى است كه اهل تحقيق مى‏توانند از قرآن و روايات دريابند. از قبيل يارى آنها به اهل ايمان «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» سلام كردنشان به اهل بهشت «وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مَنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ» آمدن به يارى رسول خدا «صلى الله عليه واله» در جنگ «بدر» و غيره، نوزده نفر بودن مالكان جهنم و علت اين تعداد و نظائر اينها.
ملل
املال و املاء آن است كه چيزى به نويسنده بگويى تا بنويسد، املال لغت حجاز و بنى اسد و املاء لغت بنى تميم و قيس است (اقرب) [بقره:282]. اگر آنكه حق به عهده اوست ابله يا عاجز (در املاء) يا ناتوان باشد سرپرست او به عدالت املا كند ملل به معنى ملالت و اندوه در قرآن مجيد نيامده است.
ملة
دين و شريعت. [آل عمران:95]. اصل آن از «اَمْلَلْتُ الْكِتابَ» است و دين را بدان جهت ملت گويند كه از جانب خدا املا شده است. در مفردات مى‏گويد: «ملت مانند دين است و آن نام شريعتى است كه خدا بر زبان انبیاء براى مردم فرستاده است. فرق دين با ملت آن است كه ملت فقط بر پيامبر نسبت داده مى‏شود نه به آحاد امت، گفته نمى‏شود ملت خدا، ملت زيد ولى گويند دين خداو دين زيد». خلاصه دين به خدا و پيامبر و شخص نسبت داده مى‏شود اما ملت فقط به رهبر و آورنده دين اضافه مى‏شود. ولى در قرآن مجيد گاهى به قوم و نحو آن اضافه شده است مثل قول يوسف «عليه السلام» [يوسف:37-38]. ايضا [ص:7]. يعنى: ما اين سخن را در دين اخير نشنيده‏ايم اين جز دروغ نيست. و نيز بطريقه بت پرستان اطلاق شده مثل [اعراف:89]. ايضا آيه [اعراف:88]. و نيز در سوره [ابراهيم:13]. [كهف:20].
ملا
اَمْلاء به معنى اِطاله مدت، مَلى به معنى زمان طويل و ملاء به معنى دهر است. (مجمع) اطاله مدت عبارت اخراى مهلت دادن است لذا در اقرب المواردگفته: «اَلْاِمْلاءُ...: اَلْاِمْهالُ وَ التَّأْخيرُ فِى الْمُدَّةِ». [حج:44]. به كفار مهلت دادم سپس گرفتارشان كردم [آل عمران:178]. * [فرقان:5]. «تُمْلى» در اين آيه از املال به املاء مبدل شده چنانكه در «ملل» گفته شد لذاآن در آيه به معنى املاء و خواندن است يعنى گفتند قرآن افسانه‏هاى گذشتگان است كه نوشته است و بر او صبح و شام املاء مى‏شود. * [محمّد:25]. اِمْلاء هم به نفسه و هم با لام تعديه پذيرد يعنى: شيطان اعمالشان را به آنها مزين كرده و آنها را به تأخير انداخته و مهلتشان داده است. امهال و تأخير انداختن شيطان همان مشغول كردن به آرزوهاست كه در آيه [نساء:120]. آمده است. * [مريم:46]. ملى چنانكه گفته شد به معنى زمان طويل است اگر بس نكنى سنگسارت كنم مدتها از من دور باش (تا ديگر بيادم نيافتى) گويا منظور آزر آن بوده كه اصلا با من مباش ديگر رابطه‏اى در بين نداريم.
مَن
(به فتح ميم) به چند معنى آيد: 1- شرطيه كه به دو فعل جزم مى‏دهد مثل [نساء:123]. 2- استفهام. نحو [يس:52]. كى ما را از قبرهايمان برانگيخت؟ [طه:49]. گفت: اى موسى پروردگار شما كيست؟ 3- اسم موصول و اكثر در اولواالعقل بكار مى‏رود مثل [حج:18]. در قرآن مجيد در غير اولى العقل نيز بكار رفته است مثل [نور:45]. «مَنْ يَمْشى عَلى بَطْنِهِ» خزندگان و «مَنْ يَمْشى عَلى اَرْبَعٍ» چهارپايان است. بقيه مطلب در كتب لغت ديده مى‏شود.
مِن
(به كسر ميم) حرف جر است و براى آن پانزده معنى ذكر كرده‏اند از جمله : 1- ابتداء غايت. به قول جماعتى معناى اصلى آن همين است و معانى ديگر به آن راجع اند و آن در مكان و زمان هر دو آيد مثل [اسراء:1]. و مثل «صُمْتُ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ». 2- تبعيض. مثل [بقره:253]. [عنكبوت:40]. علامتش آن است كه لفظ «بعض» در جاى آن قرار گيرد. 3- بيان. و بيشتر بعد از لفظ «ما» و «مَهْما» آيد نحو [فاطر:2]. [اعراف:132]. و در آيه [حج:30]. خالى از «ما مَهْما» است. باقى معانى در كتب لغت ديده شود.
منع
باز داشتن. ضد عطا كردن. [اعراف:12]. چه چيز بازداشت اينكه سجده نكنى آنگاه كه امرت كردم؟ مَنُوع: مبالغه است يعنى بسيار بازدارنده [معارج:21]. چون خير به او رسد بسيار مانع و بخيل است. مَنَّاع نيز مبالغه است به معنى شديد المنع [قلم:12].
منّ
(به فتح ميم) طبرسى ذيل آيه [بقره:262]. و [آل عمران:164]. مى‏گويد: من در اصل به معنى قطع است و از آن است [فصّلت:8]. يعنى براى آنهاست پاداش غير مقطوع و ابدى. منت نهادن و به رخ كشيدن نعمت را از آن منة گويند كه وظيفه نعمت شده را قطع مى‏كند (ديگر بر او لازم نيست در مقابل نعمت تشكر كند يا چيز ديگرى انجام دهد) ايضاً منة به معنى نعمت است كه شخص به واسطه آن از گرفتارى قطع و خارج مى‏شود. اين مطلب مورد تأييد فيومى در مصباح است و ممنون را به معنى مقطوع گفته و گويد مرگ را از آن منون گويند كه قاطع زندگى است در صحاح گفته: «اَلْمَنُّ: اَلْقَطْعُ» و در قاموس آمده: «مَنَّ الْحَبْلَ: قَطَعَهُ» يعنى ريسمان را بريد. راغب نسبت اين معنى را به «قيل» داده و گويد: من چيزى است كه با آن وزن كنند، وزن شده را موزون و ممنون گويند. منة به معنى نعمت سنگين است. منت دو جور اطلاق دارد: فعلى و قولى. منت خدا فعلى است و آن سنگين كردن بندگان با نعمت و عطيه است «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» يعنى خداوند بر مؤمنان نعمت بخشيد. و منت قولى كه شمردن و به رخ كشيدن نعمت است قبيح مى‏باشد مگر وقتيكه طرف كفران نعمت كند (ترجمه آزاد). آنانكه من را قطع معنى كرده‏اند گويند آلت وزن را از آن من گويند كه جنس وزن شده با آن در مقدارى قطع و تعيين مى‏گردد. در اينجا سه مطلب هست. 1- منت در قرآن آنجا كه به خدا نسبت داده شده همه به معنى انعام و نعمت دادن است مثل [آل عمران:164]. خدا بر مؤمنان نعمت بخشيد آنگاه كه در ميان آنها پيامبرى مبعوث كرد وجود پيغمبر نعمت است كه خدا به مردم عطا فرموده است. [نساء:94]. ولى در آيه [حجرات:17]. ظاهراً مراد از «يَمُنُّ عَلَيْكُمْ» منت قولى است كه در مقابل آنانكه اسلام خويش را به رخ آن حضرت مى‏كشيدند و منت مى‏نهادند مى‏فرمايد: بلكه خدا بر شما منت دارد كه هدايتتان كرد. 2- منت در انسان مثل منت خدا به معنى انعام و عطيه آمده مثل [ص:39]. اين عطاى با حساب ماست به تو، تو هم عطا كن يا بازدار. [محمّد:4]. ريسمان را محكم كنيد سپس يا احسان و آزاد مى‏كنيد و يا عوض مى‏گيريد. ظاهراً منظور احسان و آزاد كردن است نه آزاد كردن و به رخشان كشيدن. 3- منت قولى و به رخ كشيدن كه ناپسند و مبطل عمل است مثل [شعراء:22]. موسى «عليه السلام» به فرعون گفت: آن نعمتى است كه چون بنى اسرائيل را برده خويش كرده‏اى بر من منت مى‏نهى منت همان فرعون بود كه به رخ موسى كشيد و گفت: «اَلَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ». [حجرات:17]. بر تو منت مى‏دهند كه اسلام آورده‏اند [بقره:264]. صدقات خويش را با منت و اذيت باطل نكنيد رجوع شود به «حبط». * [مدثر:6]. «تَسْتَكْثِرُ» حال است از فاعل «تَمْنُن» اگر مراد منت فعلى باشد منظور آنست كه احسان نكن در حاليكه آن را زياد مى‏دانى يعنى: لباست را پاك كن، از تزلزل و اضطراب بپرهيز، كار خوب و احسانت را زياد مشمار، براى خدايت در كارها استقامت ورز. در الميزان مناسب سياق مى‏داند كه مراد منت قولى باشد يعنى عمل به اين دستورها را منت نگذار و زياد نبين و متعجب نباش كه تو عبدى بيش نيستى و اين قدرت از جانب خداست (ترجمه آزاد). * [فصّلت:8]. «غَيْرُ مَمْنُونٍ» كه به معنى غير مقطوع و دائمى است چهار بار در قرآن آمده و همه درباره اجر آخرت است كه اجر دنيوى در هر حال مقطوع است. [فصّلت:8]. [قلم:3]. [انشقاق:25]. [تين:6]. **** [طور:30]. منون چنانكه در پيش گفته شد به معنى مرگ است يعنى: يا مى‏گويند شاعر است براى او به پيشامد مرگ منتظر باشيم كه از دنيا برود، مكتبش نيز فراموش گردد، اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است. مَنّ بنى اسرائيل [بقره:57]. منّ و سلوى در [اعراف:160]. [طه:80]. نيز آمده است. راجع به سلوى در «سَلْو» سخن گفته‏ايم كه پرنده بخصوصى بود و راجع به منّ هاكس در قاموس مى‏گويد: منّ چيزى است كه خداى تعالى بر بنىاسرائيل آنگاه كه در دشت بودند در عوض نان برايشان نازل فرمود كه در سفر خروج باب 16 بند 4 نان آسمانى خوانده شده است. نگارنده گويد: بند چهارم باب 16 سفر خروج در تورات چنين است: «آنگاه خداوند به موسى گفت همانا من نان از آسمان براى شما بارانم و قوم رفته كفايت هر روز را در روزش گيرند تا آنها را امتحان كنم كه بر شريعت من رفتار مى‏كنند يا نه». در المنار مى‏گويد: منّ مادّه چسبنده و شيرينى است مانند عسل كه از هوا بر سنگ و برگ درختان مى‏نشيند، آن در اوّل مايع است سپس سفت و خشك مى‏شود و مردم آن را جمع مى‏كنند و از آنست ترنجبين. در مجمع درباره آن چهار وجه نقل كرده ماده معروفى كه بر درختان مى‏نشيند. چيزى است مانند صمغ كه بر درختان مى‏نشست و مثل عسل شيرين بود. نان نازك. همه نعمتهائى كه خدا بىزحمت به بنىاسرائيل داد. در اقرب الموارد گويد: منّ هر شبنمى است كه بر درخت و سنگ مى‏نشيند و شيرين باشد و مانند عسل است و همچون صمغ مى‏خشكد مانند سيرخشت (شيرخشت) و ترنجبين. ناگفته نماند: آمدن منّ بر بنىاسرائيل به صورت اعجاز بود لذا به اندازه‏اى نازل مى‏شد كه احتياج آنها را رفع مى‏كرد و ظاهراً شيره‏اى مانند شير خشت بوده است واللَّه العالم.
مَنى
(بر وزن فلس) به معنى تقدير و اندازه‏گيرى است «مَنى لَكَ الْمانِىُ» يعنى اندازه‏گير براى تو اندازه‏گيرى كرد. نطفه را از آن منى گويند كه با قدرت خداوندى اندازه‏گيرى شده است. (راغب) [قيامة:37]. آيا آب كمى نبود از اندازه گرفته شده‏اى كه اندازه گرفته مى‏شود؟ [نجم:46]. و او آفريد دو جفت نر و ماده را از آب اندكى آنگاه كه تقدير و اندازه‏گيرى مى‏شود. به نظر مى‏آيد: «يُمْنى و تُمْنى» د ر دو آيه فوق اشاره به آن است كه دست تقدير پيوسته نطفه را در هر مرحله اندازه‏گيرى مى‏كند زيرا فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد. طبرسى در ذيل آيه دوم فرموده: منى به معنى تقدير است شاعر گويد:«حَتَّى تَبَيَّن‏ مايُمْنى لَكَ الْمانى» تا بدانى اندازه‏گير چه چيز براى تو اندازه مى‏گيرد. مرگ را از آن منيّه گويند كه مقدّر و اندازه‏گيرى شده است. بعضى آن را ريخته شدن گفته‏اند از «اَمْنَى الدِّماءَ: اَراقَها» يعنى خونها را ريخت آن وقت معنى چنين مى‏شود: از منى‏اى كه در رحم ريخته مى‏شود، بنظر نگارنده معنى اوّل بهتر است ولى در [واقعة:58]. به معنى ريختن است يعنى: خبر دهيد از نطفه‏ايكه در رحم مى‏ريزيد. *** تمنىّ: آرزو كردن. زيرا كه آرزو شده در ذهن انسان اندازه‏گيرى و مصوّر مى‏شود. [آل عمران:143]. پيش از ملاقات مرگ، مرگ را آرزو مى‏كرديد. [نساء:32]. ظاهراً مراد فرقهايى است كه در خلقت ميان زنان و مردان وجود دارد و يا راجع به پيشرفت در مال و اختلاف تقسيم ارث است رجوع شود به تفاسير. *** أُمنيّة: آرزو. راغب گويد: آن صورت حاصله در ذهن از تمنى شى‏ء است. أمنيّة به معنى دروغ نيز آمده است چنانكه در قاموس و اقرب تصريح شده، و در صحاح گويد: آن در اينصورت مقلوب است از «مين» به معنى كذب. راغب در علت آن گفته: چون دروغ در اغلب تصوّر چيز بى‏حقيقت و گفتن آن با زبان است و صحيح است كه از كذب با تمنّى تعبير آورده شود. و از بعضى نقل كرده:«ما تَغَنَيّْتُ وَ لا تَمَنَّيْتُ مُنْدُ أَسْلَمْتُ» از آنوقت كه اسلام آوردم نه آواز خوانده‏ام و نه دروغ گفته‏ام. * [حج:52-54]. مراد از ظاهر آيات با ذهن خالى و غيرمشوب آن است كه هر نبى و رسول كه مى‏خواهد برنامه خداپرستى و حكومت عدل پياده كند شيطان با اغواء گمراهان، جنگى و آشوبى و اختلافى در مقابل نقشه‏هاى او القاء و برپا مى‏كند (و در نتيجه تزلزلى در عملى شدن نقش پيغمبر پديد مى‏شود) آنگاه خدا با امداد پيامبرش آن آشفتگى را از بين مى‏برد و هدف پيغمبر را بر كرسى مى‏نشاند. نتيجه اين امر دو چيز است يكى اينكه مريض‏القلب‏ها امتحان مى‏شوند و با برپا شدن آشوب به اين در و آن در مى‏زنند، ديگرى اينكه چون فتنه فرو نشست دانايان مى‏دانند كه دين پيغمبر حق و خدا پشتيبان او است. على هذا مراد از «أُمِنيَّةُ» در آيه آرزوى خارجى پيغمبر است كه همان عملى كردن نقشه‏هاى توحيد باشد، اين مطلب از مطالعه حالات حضرت رسول و موسى و غيرهم عليهم السلام روشن و هويدا است. *** روايت شده كه رسول خدا «صلى الله عليه وآله» در مجمع قريش سوره والنجم را مى‏خواند چون به آيه «وَمَناةَ الثَّالِثَةَ الْاُخرى» رسيد شيطان به زبانش اين دو جمله را انداخت: «تِلْكَ الْغَرانيقُ الْعُلى وَ اِنَّ شَفاعَتَهُْنَّ لَتُرْتَجى» يعنى: اينها اصنام والامقام هستند و شفاعتشان پيش خدا مورد اميد است، مشركان از اين سخن شاد شدند و ديدند كه آن حضرت معبودشان را به نيكى ياد كرد. جبرئيل در تسلّى آن حضرت آيه مانحن فيه را آورد كه ناراحت مباش اين كلمات را شيطان بدهان انداخت و هر پيغمبرى چنين باشد ولى خدا با فرستادن آيات ديگر دروغ بودن آن را روشن مى‏كند. بنابراين مراد از «اُمْنيّه» تلاوت است «أَلقَی الشَّیطانُ فی اُمِنیَّتهِ» يعنى شيطان به تلاوت و قرائت او چيزهايى مى‏افكند و او آنها را مى‏خواند امّا خدا سپس متوجّه‏اش مى‏كند. نگارنده گويد: اين همان افسانه غرانيق است كه به واسطه حديث‏سازان به كتب تفسير و تاريخ راه يافته خوشبختانه علماى محقّق ما بجعل آن پى برده و مجعول بودنش را آفتابى كرده‏اند. در جلد سوّم جنايات تاريخ تحت عنوان «افسانه غرانيق» تحقيق رشيقى درباره مجعوليّت آن شده كه در خور تحسين است. عجب است كه از دّر منثور نقل شده: آن حضرت متوجّه اين كلمات كفرآميز نبود تا آنكه جبرئيل آمد و گفت: آنچه از قران آوردم براى من بخوان حضرت خواند و چون به «تِلْكَ الْغَرانيقُ الْعُلى... »رسيد جبرئيل گفت: من اينها را نياورده‏ام اينها از شيطان است. در جنايات تاريخ احتمال داده كه اين افسانه ساخته كشيشان نصارى يا از طرف يهود باشد. ناگفته نماند: اگر مراد از «أُمِنْيِّة» تلاوت باشد ظاهراً منظور آن است كه چون پيامبر بخواهد نقشه خدا را پياده كند شيطان درباره سخنان او شبهاتى به ذهن منكران القا مى‏كند كه با او مقابله كنند و به او نسبت دروغ و افترا بدهند ولى خدا آن شبهات را از بين مى‏برد. *** * [بقره:78]. اَمانّى جمع أمنيّه و ظاهراً مراد از آن اكاذيب است يعنى: گروهى از يهود درس نخوانده‏هااند (كه قدرت خواندن و تحقيق ندارند) و تورات را فقط دروغهايى مى‏دانند كه علماءشان مى‏گويند. * [نساء:123]. كار با آرزوهاى شما و اهل كتاب درست شدنى نيست، حكم خدا بطور كلّى اين است كه: هر كه كار بدى كند مجازات مى‏شود...
مناة
[نجم:20]. ابن كلبى در كتاب «الاصنام» مى‏نويسد: مناة بتى بود متعلق به قبيله هذيل و خزاعه، اين بت در ساحل دريا در ناحيه مشلل در محلى موسوم به «قُديد» ميان مكه و مدينه قرار داشت، پيش همه عرب محترم بود و در كنارش قربانى مى‏كردند، قبيله اوس و خزرج براى آن قربانى و هدايا مى‏بردند. قبيله اوس و خزرج چون به حج مى‏رفتند پس از بازگشت سرخود را در نزد منات تراشيده و آنرا اتمام حج مى‏پنداشتند، بت پرستان به علت علاقه به آن فرزندان خويش را عبدمنات و زيد منات مى‏ناميدند. جريان اين بود تا در سال هشتم هجرت (سال فتح مكه) رسول خدا «صلى الله عليه واله» چهار يا پنج منزل از مدينه خارج شده بودند، على «عليه السلام» را فرستاد منات را منهدم كرد و امواليكه در بتكده بود پيش آن حضرت آورد ازجمله دو تاشمشير كه ابى شمر غسانى پادشاه غسان به آنجا هديه كرده بود، يكى بنام مخدم و ديگرى رسوب آن حضرت هر دو را به على «عليه السلام» بخشيد، گويند: ذوالفقار يكى از آن دو شمشير بود. در جوامع الجامع فرمود: بقولى لات و عزى و منات بتهايى بودند از سنگ، آنها را در كعبه گذاشته وعبادت مى‏كردند. ممكن است لفظ «اَلْاُخْرى» اشاره باشد به اينكه مقام منات پيش آنها از لات و عزى كمتر بوده چنانكه در تفسير جلالين و جوامع الجامع است. يعنى: مرا خبر دهيد از لات و عزى و منات كه سومين ديگر آنهاست (آيا اينها نفع و ضررى دارند كه مى‏پرستيد؟!) آيا پسر خاص شماست و دختر خاص خداست. اين قسمت ظالمانه است. به نظر مى‏آيد كه آن سه بت را دختر خدا مى‏دانسته‏اند و يا ملائكه را كه دختران خدا مى‏دانستند آن سه بت را تمثال ملائكه دانسته و عبادت مى‏كردند. لذا پشت سر آن آمده «أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْاُنْثى» و شايد مطلب اين آيه غير از مطلب آيات ماقبل باشد. رجوع شود به «عزى» و «لات».
مهد
آماده كردن. «مَهَدَالْفِراشَ: بَسَطَهُ وَ وَطَّأَهُ» گهواره را از آن مهد گويند كه براى بچه آماده شده است [مريم:29]. گفتند با بچه ايكه در گهواره است چطور سخن گوييم؟! پس «مهد» مصدر به معنى مفعول است يعنى آماده شده [طه:53]. خدائيكه زمين را براى زندگى شماآماده كرد و در آن به نفع شما راهها قرارداد چنانكه فرموده [زخرف:10]. آمادگى زمين براى زندگى انسان در شش دوران انجام پذيرفته كه شايد ميليونها سال طول كشيده باشد رجوع شود به اوائل سوره فصلت. مِهاد: نيز به معنى آماده شده است [نباء:6]. آيا زمين را براى زندگى آماده نكرديم؟ در همه اين آيات اشاره به قدرت لايزال خداوندى و بيدارى انسان هست اين زمين و آب و هوا ومواد خوراكى و هزاران اسرارى كه علم به قسمتى از آنها راه يافته آمادگى‏هاى زمين براى حيات انسانى است «فَسُبْحانَ مَنْ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمرُ». * [ذاريات:48]. زمين را گسترديم، خوب آماده كنندگانيم. * [بقره:206]. بس است جهنم براى او و البته آن آماده شده بدى است. * [مدثر:14]. وسائل زندگى را بطور فراخ براى او آماده كردم. * [روم:44]. آنانكه كارنيك مى‏كنند براى خود پاداش آماده مى‏كنند.
مهل
آرامى، عجله نكردن. «مَهَلَ فى عَمَله مَهْلاً: عَمَلَهُ بِالسَّكينَةِ وَالرِفْقِ وَ لَمْ يُعَجِل» تمهيل و امهال به معنى مهلت دادن است. [طارق:17]. به كفار مهلت بده مهلت كمى در باره شان عجله نكن، منتظر تدبير خدا و جريان امر خدا باش مثل [مريم:84]. «رُوَيد» به معنى قليل است طبرسى و زمخشرى گفته‏اند آمدن دو فعل براى تأكيد و تبديل فعل براى دفع تكرار است. به نظر الميزان تمهيل براى تدريج و امهال مقيد دفعى بودن است و لذا امهال با رويداً مقيد شده يعنى امهال توأم با قلت است كه بلافاصله عذاب مى‏رسد(ترجمه آزاد) پس منتظر باش و عجله نكن و چون وعده فرا رسيد فقط كمى درنگ كن.
مُهل
[كهف:29]. [دخان:45]. [معارج:8]. اين لفظ سه بار بيشتردر قرآن مجيد نيامده است آنرا ته مانده روغن زيتون، آهن و مس مذاب و غيره گفته‏اند، ظاهراً مراد از آن در آيات فلز مذاب است يعنى: روزى كه آسمان همچون مس گداخته شود.
مهما
[اعراف:132]. «مُهْما» اسم شرط است و جزم مى‏دهد و به قولى حرف است يعنى هر وقت كه آيه‏اى بياورى كه ما را با آن سحر كنى، بتو ايمان نخواهيم آورد. طبرسى آن را «اَىُّ شَىْ‏ءٍ» معنى كرده و از خليل نقل مى‏كند كه اصلش «ما» است در موقع افزودن «ما» ديگرى الف اول را به‏ها عوض كرده‏اند، و يكبار بيشتر در قرآن مجيد يافته نيست.
مهن
حقارت. كمى. «اِمْتَهَنَ الشَّىْ‏ءَ: اِبْتَذَلَهُ وَاحْتَقَرَهُ». «مَهين» را حقير و قليل معنى كرده‏اند [مرسلات:20]. آيا شما را از آب ناچيزى نيافريديم؟ [قلم:10]. به هر سوگند خوار پست اطاعت نكن.
موت
مرگ. [بقره:94]. فعل آن از باب نَصَرَ يَنْصُرُ و عَلِمَ يَعْلَمُ مى‏آيد على هذا «ماتَ‏ يَموتُ» و «ماتَ یَماتُ»هر دو صحيح است. در آيه [آل عمران:158]. ايضاً آيه 157. كه «مُتُم» به ضمّ ميم آمده از نصرينصر است ولى در آيه [مؤمنون:35]. كه در قرآنها با كسر ميم آمده از عَلِمَ يَعْلَمُ است، بيضاوى در ذيل آيه اوّل گفته: نافع، حمزه و كسائى آنرا به كسر ميم خوانده‏اند از ماتَ يَماتُ. در مجمع فرموده: نافع و اهل كوفه جز عاصم به كسر ميم خوانده‏اند (البتّه در آل عمران). ولى در آيه مؤمنون ظاهراً كسر اجماعى است. *** قرآن ضلالت و بى ايمانى و كفر را موت مى داند چنانكه فرموده: [انعام:122]. در اين آيه آدم گمراه مرده و آدم هدايت يافته زنده به حساب آمده است و نيز خطاب به رسول «صلى الله عليه واله» فرموده: [روم:52]. تو مردگان را شنوا نتوانى كرد و نيز فرموده [فاطر:22]. پس مؤمنون زنده و كافر مرده است. *** مَيت و ميّت: هر دو به معنى مرده است. مثل [انعام:122]. [فرقان:49]. كه در مرده انسان وغيرانسان است و مثل [زمر:30]. [اعراف:57]. كه در باره انسان و غيرانسان هر دو آمده است. جمع آن اَمْوات، مَوْتى: مَيِتوُن و ميتون آمده مثل [فاطر:22]. [بقره:73]. [مؤمنون:15]. ولى ميتون با تخفيف در قرآن نيامده است. مَوْتَة: مرگ و آن اخص از موت و گويا تاء آن براى وحدت است [دخان:56]. مَمات: نيز به معنى موت است. [اسراء:75]. مَيْتَة: مؤنث ميت و در عرف شرع حيوانى است كه بدون ذبح شرعى مرده است خواه خودبخود بميرد و يا به ذبح غيرشرعى. [مائده:3]. در آيه [يس:33]. در معناى اولى به كار رفته است.
موج
اضطراب دريا. «ماجَ الْبَحْرُ مَوْجاً: اِضْطَرَبَ اَمْواجُهُ وَ ارْتَفَعَ» ايضا موج آبهاى مرتفع در سطح درياست مثل [هود:42]. يعنى كشتى با آنها در موجى همچون كوه‏ها حركت مى‏كرد. * [كهف:99]. آنروز آنها را مى‏گذاريم بعضى در بعضى موج مى‏زند.
مور
جريان سريع «مارَالدَّمُ عَلى وَجْهِهِ» خون بسرعت بر چهره‏اش جارى شد (راغب). [طور:9]. روزی كه آسمان بشدّت جريان كند ظاهراً در روز قيامت در اثر اختلال نظم هواى اطراف زمين به صورت گردباد شديد و سهمگين درخواهد آمد. [ملك:16]. آيا ایمنید آنكه حكمش در آسمان جارى است شما را به زمين فرو برد آنگاه كه بشدت مى‏گردد. مور ظاهراً حركت يكنواخت نيست بلكه گردبادى و مارپيچى است كه توأم با حركت و برگشت است در مجمع فرموده:«اَلْمَوْرُ تَرَدُّدُ الشىْ‏ءِ بِالذِّهابِ وَ الْمَجى‏ءِ كَمايَتَرِدَّدُ الدُّخانُ» در نهج البلاغه خطبه 161 فرموده: «تَمُورُ فى بَطْنِ ‏أُمِكَ جَنيناً»
موسى
على نبينا و اله و «عليه السلام». نام مباركش 136 بار در كلام الله مجيد بكار رفته است. موسى لفظ عبرى است به معنى از آب گرفته شده. ظاهرا از آنجهت است كه مأموران فرعون او را در بچگى از آب گرفتند. حالات موسى «عليه السلام» در قرآن مجيد بيشتر از حالات ديگر پيغمبران ذكر شده و ظاهرا وجه آن اصطكاك بيشتر مسلمين با يهود وعناد و لجاجت يهود در مقابل قرآن بوده و يا علل ديگرى هم داشته است. ولادت موسى «عليه السلام» ولادت موسى در روزگارى بود كه فرعون پسران تازه مولود بنى‏اسرائيل را سر مى‏بريد و دخترانشان را زنده نگاه مى‏داشت. مشهور است كه كاهنان به فرعون گفته بودند: فرزندى در بنى‏اسرائيل متولّد مى‏شود كه سلطنت تو را تهديد خواهد كرد. فرعون براى جلوگيرى از تولّد چنين پسرى به آن جنايت وحشتناك دست زده بود. مى‏شود گفت: علت آن كشتار دلخراش و بى‏رحمانه آن بود كه فرعون نمى‏خواست بنى‏اسرائيل در اثر كثرت مردان تقويت شده و خطرى براى مصريان و فرعون باشند چون در صورت كشتار پسران، زنان هر قدر زياد مى‏شدند باز همه بصورت بردگان در مصر بودند و كارى نمى‏توانستند كرد. آيه [قصص:6]. نشان مى‏دهد كه خوف از كثرت و قوّت بنى‏اسرائيل بوده است نه از ولادت يك پسر. و در قرآن مجيد آمده: چون موسى به فرعون و ساحران غالب گرديد، مصريان به فرعون گفتند: آيا از موسى و قومش دست مى‏كشى كه در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را ترك كنند!؟ فرعون درجواب گفت: [اعراف:127]. اگر كشتن بچه‏ها براى جلوگيرى از ولادت موسى بود ديگر تهديد فرعون جاى نداشت كه موسى بدنيا آمده ‏بود، ظاهراً نظر فرعون آن بوده كه باز پسرانشان را مى‏كشم و نمى‏گذارم تقويت شده و خطرى ايجاد كنند.‏ و اگر شبهه را قوى گرفتيم بايد بگوييم: جريان ولادت موسى «عليه السلام» توسط انبیاء در بنى‏اسرائيل شهرت يافته و از آنها به سمع فرعون رسيده بود نه بوسيله ساحران كه راهى بغيب ندارند. و اگر وجه دوّم صحيح باشد خدا خواسته با تربيت موسى در آغوش فرعون بفهماند كه فرعونها از تغيير تقدير خداوندى عاجزاند بلكه پسرى را كه براى او همه را مى‏كشت بايد خودش در آغوش خودش تربيت كند. بهرحال چون موسى متولد شد مادرش با الهام خداوندى او را شير داد و در صندوقى گذاشته در آب رها كرد و با الهام خدايى مى‏دانست كه به وى باز خواهد گشت، غلامان فرعون صندوق را از آب گرفتند و چون بازكردند تازه مولودى در آن يافتند نظر فرعون آن بود روى قانون كلّى اين بچه نيز مشمول قتل شود كه وضع نشان مى‏دهد از بنى‏اسرائيل است، ولى زن فرعون شيفته تازه مولود شد «وَالْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنى» زن در اثر علاقه شديد از كشتن وى مانع شد و گفت «قُرَّةُ عَيْن لى وَلَكَ لاتَقْتُلوُهُ عَسى اَنْ يَنْفَعَنا اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» بالاخره فرعون تسليم شد كه او را نكشد و براى خود نگه دارد، مساله اوّل و فورى آن بود كه زن شيردهى باشد و او را شير دهد، تقدير خدا كار خود را كرد هر زنی كه آوردند موسى پستانش را نگرفت، «وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ» حاضرين در اين كار فروماندند. خواهر موسى كه وارد آن مجمع شده و به توصيه مادرش ناظر جريان بود گفت: مادرى را مى‏شناسم كه او را كفالت كند و شير بدهد، به گفته او موسى را پيش مادرش آوردند آنگاه به فرعون بشارت دادند كه مسأله حل شد و پستان فلان زن را گرفت، (پس حقوقى و ماهيانه‏اى براى اين زن مقرر كنيد كه پسر پادشاه را شير مى‏دهد) [قصص:7-13]. ترجمه آزاد. *** قصّه روى اراده خدا جريان داشت، دشمن فرعون و مايه اندوه فرعون در خانه فرعون تربيت مى‏شد «وَاللهُ غالِبُ عَلى اَمْرِهِ» موسى چون به رشد و جوانى رسيد خداوند به وى حكمت و درك و علم عنايت فرمود (تربيت شده اشراف ضدّ اشرافيت را در سر پروراند و آن خانه و حكومت آن را محكوم كرد) روزى وقت ظهر كه مردم نوعاً در خانه‏ها مشغول استراحت بودند از قصر بيرون آمد و در شهر گردش مى‏كرد، اتفّاقاً دو نفر مصرى و اسرائيلی مشغول مقاتله و نزاع بودند (گويى قبطى را نظر آن بود كه سبطى را بكشد او نيز مى‏خواست ازخود دفاع كند ولو به مرگ مصرى تمام شود) لذا فرموده «فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ» بهرحال اسرائيلى موسى را به يارى طلبيد موسى با يك مشت كار مصرى را تمام كرد ولى از اينكه اين مداخله به مرگ مصرى انجاميد ناراحت شد و گفت: اين منازعه كه مى‏كردند كار شيطان است، خدايا من خويش را به زحمت انداختم، مصريان از اين كار اغماض نخواهند كرد مرا فرجى پيش آور. ديگر به كاخ فرعون برنگشت فرداى آن روز گوش به زنگ بود كه قتل قبطى چه عكس‏العملى به بار خواهد آورد، از قضا ديد، اسرائيلى ديروز با شخص ديگرى گلاويز شده باز موسى را به يارى طلبيد، موسى گفت تو در ضلالت آشكارى كه با اين وضع و تسلط مصريان هر روز نغمه‏اى ساز مى‏كنى اين بگفت و باز خواست از او دفاع كند، سبطى به خيال آنكه اين دفعه موسى قصد وى را دارد و مى‏خواهد كارش را تمام کند فرياد كشيد:«يا موُسى اَتُريدُاَنْ تَقْتُلَنى كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْاَمْسِ اِنْ تُريدُ اِلّا اَنْ تَكُونَ جَباراً فِى الْاَرْضِ...» درهمين وقت بود كه مردى رسيد و گفت: موسى اشراف دربار فرعون رأى‏گيرى مى‏كنند كه تو را بكشند هرچه زودتر خودت را نجات ده، موسى چاره‏اى جز فرار نداشت لذا پا به فرار گذاشت و از مصر خارج شد. [قصص:14-21]. ترجمه آزاد. موسى و شعيب‏ موساى جوان از مصر خارج شده راه «مدين» را در پيش گرفت و گفت: «عَسى رَبّى اَنْ يَهْدِيَنى سَواءَ السَّبيلِ» چون به چاه مدين رسيد ديد گروهى به گوسفندان خويش آب مى‏دهند ولى دو نفر زن چند رأس گوسفند را از آب خوردن باز مى‏دارند، گفت چرا چنين مى‏كنيد دختران گفتند: ما پس از برگشتن چوپانها به گوسفندان آب مى‏دهيم، پدر ما پيرمرد است نمى‏تواند خودش گوسفندان را آب دهد، موسى به آن گوسفندان آب داد و در سايه‏اى استراحت كرد، پس از رفتن دختران يكى از آن دو بازگشت و به موسى گفت: پدرم تو را مى‏خواهد تا مزد اين كار را كه كردى بدهد. موسى پيش شعيب «عليه السلام» آمد و ماجراى خويش را باز گفت، شعيب پس از شنيدن سرگذشت او گفت: «لاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» يكى از دختران گفت: پدر جان اين جوان را اجير كن كه هم نيرومند است و هم درستكار. شعيب گفت: مى‏خواهم يكى از دخترانم را به عقد نكاح تو در آورم كه هشت سال به من اجير باشى و اگر ده سال كار كردى به اختيار تو است و من نمى‏خواهم تو را به زحمت اندازم و كار زياد رجوع كنم خواهى ديد كه از نيكوكارانم «سَتَجِدُنى اِنْشاءَاللَّهُ مِنَ الصَّالِحينَ». موسى گفت: اين كار ميان من و تو باشد هر كدام از هشت سال يا ده سال را كار كردم به من تحميل نخواهى كرد [قصص:22-28]. ترجمه آزاد. موساى رسول‏ موسى چون مدت خدمتش را در نزد شعيب تمام كرد خواست به وطنش مصر بازگردد با خانواده‏اش از مدين به راه افتاد چون به صحراى سينا رسيد ظاهراً راه را گم كرد و از سرما تا حدّى ناراحت بودند، موسى از دور آتشى ديد «فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْاَجَلَ وَ سارَ بِاَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً» به خانواده‏اش گفت: اينجا باشيد من آتشى به نظرم آمد شايد در كنار آن جمعى باشند راه را از آنها بپرسم و يا مقدارى آتش بياورم تا گرم شويد، موسى به سوى آتش به راه افتاد چون به نزديك آتش رسيد ناگاه از ناحيه راست وادى از جانب درختى كه در آنجا بودى ندائى بلند شد: «اَنْ يا مُوسى اِنّى اَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ وَ اَنْ أَلْقِ عَصاكَ...» اى موسى منم خدا، پرورش دهنده همه مخلوقات اى موسى عصايت را بيانداز. (سر تا پاى موسى را لرزشى فرا گرفت و با آرامشى از جانب خدا خويشتن را باز يافت و آرام گرديد) سپس در پيروى از همان ندا عصا را به زمين انداخت ديد عصا به صورت مار در آمد و همچون مار حركت مى‏كند، موسى از ديدن آن پا به فرار گذاشت و به پشت سرش نگاه نكرد. بار ديگر ندا بلند شد «يا مُوسى أَقْبَلْ وَ لاتَخَفْ اِنَّكَ مِنَ الْآمِنينَ» موسى برگرد و نترس تو ايمنى، چون بازگشت ندا چنين ادامه يافت: دستت را بگريبانت فروبر چون بيرون آورى خواهى ديد سفيد و نورانى شده بى‏آنكه صدمه‏اى ببيند... عصا و يد بيضاء دو معجزه‏اند با اين دو معجزه پيش فرعون و قومش برو و هدايتشان كن كه گروهی فاسق‏اند. گفت خدايا من يك نفر از آنها را كشته‏ام مى‏ترسم مرا بكشند، برادرم هارون از من فصيح‏تر است او را با من بفرست كه تصديقم كند مى‏ترسم تكذيبم نمايند، خطاب رسيد [قصص:29-35]. موسى و فرعون‏ موسى با برادرش هارون پيش فرعون آمده و رسالت خويش را بيان داشتند و گفتند: ما دو فرستاده پرودگار تو هستيم بنى اسرائيل را به ماواگذار و عذابشان نكن برتو معجزه‏اى از خدايت آورده‏ايم سلام بر آنكه تابع راه هدايت است، خداوند فرموده هر كه ما را تكذيب كند و از حق روى گرداند عذاب خدا در كمين اوست. فرعون گفت:«فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى؟» موسى پروردگار شما دو برادر كيست؟ گفت: «رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» پروردگار ما آن است كه هر چيز را آفريده و به راههاى ادامه زندگى هدايت فرموده است. فرعون گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْاَوْلى» حال مردمان گذشته (كه بخدا ايمان نياوردند) چيست؟ موسى گفت: «فى كِتابٍ لايَضِلٌ رَبى وَلايَنْسى» ماجراى آنها در كتابى موجود است خدايم نه يكى را جاى ديگرى مى‏گيرد و نه فراموش مى‏كند همان خداييكه زمين را براى زندگى آماده كرد و در آن راهها قرارداد و از آسمان آب بارانيد و اصناف مختلف نباتات را بوسيله آن بوجود آورد، بخوريد و چهارپايانتان را بچرانيد و در آنها خردمندان رادلائلى است بر وجود و تربيت پروردگار، شما را از اين زمين آفريده‏ايم و در آن باز مى‏گردانيم و بار ديگر از آن بيرون مى‏آوريم «مَنْها خَلَقْنا كُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارِةً اُخْرى». فرعون كه نخوت سلطنت وجودش را فرا گرفته بود درمقابل موسى و هارون تسليم نشد نبوت آنها را تكذيب كرد و از پذيرش امتناع نمود و با كمال غرور گفت: «أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ اَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى» موسى آمده‏اى تا با جادوى خودت ما را از ديارمان بيرون كنى؟!! ما هم سحرى در مقابل سحر تو مى‏آوريم روزى را معين كن كه بدون عذر در آنروز گرد آييم و با جادوگران ما مبارزه كن تا جواب جادوى تو را بدهند. موسى فرمود: روزعيد و آنگاه كه مردم در وقت چاشت جمع گردند روزملاقات ما باشد. [طه:47-59]. موسى و ساحران فرعون مأمورانى با اطراف فرستاد تا عده زيادى ساحر از هر طرف جمع كرده به پايتخت آوردند فرعون قول داد كه در صورت غلبه به موسى از مقربين درگاهش خواهند بود. موسى به ساحران فرمود( وَيْلَكُمْ لاتَفْتَرُوا عَلَى‏اللهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْخابَ مَنِ افْتَرى) واى بر شما بخدا نسبت دروغ ندهيد و با اين آمادگى خود مرا مانند خودتان جادوگر قلمداد نكنيد من مأمورى از جانب آفريدگارم، خدا شما را با عذابى در اين صورت خواهد كوبيد هركه به خدادروغ بندد زيانكار است... عده‏اى گفتند: اين دو برادر دو جادوگراند، مى‏خواهند شما را بوسيله جادو از ديارتان برانند و طريقه شريفتان را از بين ببرند و شما را به خود برده كنند، حيله خود را يكجا كنيدو در برابرشان صف آرايى نماييد هر كه امروز پيروز گرديد نجات يافته است. ساحران گفتند: موسى تو اول سحر خودت را بكار مى‏بندى يا ما اول بكار بنديم؟ موسى گفت: نه شما اول بياندازيد، جادوگران سحر خويش را بكار بردند، مردم از سحر آنها چنان خيال كردند كه ريسمانها و عصاهائيكه به زمين انداخته‏اند به مارها مبدل شده و حركت مى‏كنند و حتى خود موسى نيز چنان خيال كرد« فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُهُمْ يُخَيِلُ اِلَيْه مِنْ سِحْرِهِمْ اَنَّها تَسْعى». موسى با ديدن آن منظره ترسيد (از اينكه مردم گمان كنند اينها واقعيت است) خطاب رسيد: نترس تو پيروزى، عصايت را بيانداز آنچه به باطل كرده‏اند خواهد بلعيد كاراينان كار ساحر است و رستگارى از ساحر بدور. عصا در دم اژدها شد و همه آن ابزار را بكام خويش فروبرد جادوگران ازديدن آن دانستند كه موسى ساحر نيست و مبعوث از طرف خداو كارش معجزه است لذا به موسى ايمان آوردند. فرعون در كارش فروماند و به تهديد و ارعاب دست زد و به ساحران فرياد كشيد: آيابى آنكه من اجازه دهم به موسى ايمان آورديد او استاد شما است كه تعليمتان داده، بدانيد كه دست و پاهايتان را به عكس مى‏برم و در درختان خرما بدارتان مى‏آويزم وخواهيد دانست كه عذاب كدام يك ما سخت‏تر است و شاخ و شانه كشيدن فرعون مؤمنان را ارعاب نكرد و درجواب فرعون گفتند: [طه:60-72]. بحران‏ موسى پس از اين غلبه عملا داراى دارودسته شد و جمعيتى مخالف دولت فرعون در مصر بوجود آمد فرعون بر شدت خفقان افزود و پيروان موسى را مورد اذيت و اهانت قرار داد [شعراء:53-56]. فرعون مأمورانى براى جمع لشگريان در شهر فرستاد و به مردم پيغام داد كه موسى و پيروان او گروه‏اندكى هستند و دولت را خشمگين كرده‏اند ولى دولت بر اوضاع مسلط و مراقب كارها است. گروهى از درباريان به فرعون گفتند: اين فتنه را هر چه زودتر بخوابان و نگذار موسى و قومش از حكومت تو و تقديس خدايانت دست برداشته و در مملكت افساد كنند. فرعون در جواب گفت:« سَنُقَتِلُ اَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيى نِساءَهُمْ وَ اِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» همچنان پسرانشان را سر بريده و زنانشان را زنده نگاه خواهم داشت ما برتريم، حكومت و قهر در دست ما است. موسى درجواب اين تهديد گفت: قوم من از خدا يارى جوييد و خويشتن‏دار باشيد زمين و مملكت مال خدا است بهر كس از بندگان كه خواهد ميدهد و عاقبت مال پرهيزكاران است. گفتند: اى موسى پيش از آنكه توآيى در اذيّت بوديم و اكنون كه تو آمده‏اى باز در اذيّت و ناراحت هستیم. موسى گفت: اميد است كه خدا دشمنتان را هلاك كند و شما را جانشين گرداند و ببيند چطور كار مى‏كنيد [اعراف:127-129]. در آن دوران بود كه معجزات موسى «عليه‏السلام» از قبيل طوفان، ملخ و غيره به 9 واحد رسيد چنانكه در «تسع» گذشت. هر وقت يكى از آن بلاها و معجزه‏ها ظاهر مى‏شد در مقام عجز از موسى مى‏خواستند كه از خدا بخواهد تا بلا را از بين ببرد و در آنصورت ايمان خواهند آورد ولى پس از كشف بلا به قول خود عمل نمى‏كردند جريان بدين منوال بود كه موسى مأمور شد بنى اسرائيل را از مصر بيرون برد. خروج‏ از خدا دستور صريح رسيد كه بنى اسرائيل را شبانگاه از مصر خارج كند، بدستور موسى مردم آماده كوچ شدند و شب هنگام از مصر حركت كردند. فرعون از رفتن موسى و يارانش مطلع گرديد و در تعقيب آنها براه افتاد، بنى اسرائيل بكنار درياى سرخ نزديك شده بودند كه لشكريان فرعون از دور ديده شدند، بنى اسرائيل در مخمصه عجيبى قرار گرفتند ازجلو امواج خروشان دريا و ازعقب دشمن بى امان كه به سرعت نزديك مى‏شد «فَلِمَّا تَراءَ الْجَمْعان ِ قالَ اَصْحابُ مُوسى اِنَّا لَمُدْرَ كُونَ قالَ كَلاَّ اِنَّ مَعِىَ رَبى سَيَهْدينِ» چون دوگروه همديگر را ديدند ياران موسى گفتند: ماحتما گرفتار خواهيم شد اين دريا و اين دشمن. شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها. (اى بسا كه زبانهاى ملامت به سوى موسى «عليه السلام» گشوده شد). موسى گفت: نه خدايم با من و يارمن و من با طرح نقشه خدايى بيرون شده‏ام در همين هنگام عصا كارخودش را براى چندمين باركرد. «فَاَوْحَيْنا اِلى مُوسى اَنِ اضْرِبْ بِعَصكَ الْبَحْرِفَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ‏كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ» به محض رسيدن عصا بدريا، آبهاى دريا بشكافت و متحجر گرديد و راهى باز شد و در دو طرف آن راه آبها مانند كوه بزرگى جامد و بى حركت ماندند خالق كاينات صفت ميعان و جريان را از آب برداشت همچنانكه سوزاندن را از آتش در قصه ابراهيم «عليه‏السلام»، بنى اسرائيل به سرعت وارد آن راه شده وبه طرف صحراى سينا رفتند در اين وقت فرعون با لشگريانش رسيدند و راه را بازديده وارد شدند تا بنى اسرائيل را تعقيب نمايند پس از ورود آنها آبهاى دريا بهم آمد فرعونيان شروع بدست و پا زدن نمودند. (شعراء:61-64). فرعون چون مرگ را معاينه ديد گفت: «آمَنْتُ اَنَّهُ لااِلهَ اِلاّ الَّذى آمَنَتْ بِهِ بَنُواِسْرائيلَ وَ اَنَا مِنَ الْمُسْلِمنَ» ولى خداوند توبه او را قبول نكرده ودر جوابش (كه فرعون نشنيد) فرمود: اكنون ايمان مى‏آورى حال آنكه پيشتر عصيان كردى و از مفسدان بودى، امروز فقط جسد تو را بيرون انداخته و در دسترس مردمان قرار خواهيم داد تا به آيندگان عبرتى باشى و بدانند عاقبت دشمنان حق و عاقبت جباران چنين است. (يونس:90-92). در صحراى سينا [يونس:93]. بنى اسرائيل چون به صحراى سينا وارد شدند زندگى نوينى را آغاز كردند و از اسارت فرعونيان رستند ولى روى جهالتى كه داشتند قدر آنهمه نعمت را ندانسته مرتبا خدا را عصيان كردند و موسى و هارون عليهماالسلام را به زحمت انداختند، خداوند براى آنها من وسلوى نازل فرمود مدتها از آن دو ارتزاق كردند رجوع شود به «منَ» و «سلوى» با اين همه معجزات چون در آباديهاى سينا بگروهى بت پرست برخوردند گفتند: [اعراف:138]. موسى براى ما نيز خدايانى بساز. از لحاظ آب در مضيقه شدند بدستور خدا موسى عصا را به سنگ زد، دوازده چشمه ازآن جارى گرديد بنا شد هر يك از دوازده گروه از چشمه‏اى آب گيرند. [بقره:60]. از جمله وقايع صحراى سينا داستان گاوكشى است كه بنى اسرائيل در مورد پيداكردن قاتلى انجام دادند، آن ماجرى كارى بس مهم بود كه در «بقر» ذيل عنوان بقره بنى اسرائيل مشروحاً گفته شده است. سامرى موسى «عليه السلام» در سينا مأموريت يافت كه مدتى دور از قوم خود در محلى به مناجات خدا پرداخته وازخداوند قانونى براى اداره بنى اسرائيل دريافته بياورد يعنى الواح تورات را. در آيه‏اى مى‏خوانيم كه مدت خدا چهل روز بوده و در آيه ديگر سى روز ولى ده روز بر آن افزوده شد. [بقره:51]. اين آيه در چهل بودن صريح است ولى آيه [اعراف:142]. وعده ملاقات را سى روز ذكر مى‏كند كه ده روز ديگر بر آن افزوده شده. به نظرم وعده از اول چهل شب بوده ولى ذكر سى شب و افزودن ده شب براى امتحان بوده است يعنى بنى اسرائيل اول بدانند كه موسى پس از 30 روز مراجعت خواهد كرد و چون بنا شد ده روز ديگر بماند آيا در اين ده روز استقامت خواهند ورزيد يا نه و چون سى روز گذشت وموسى نيامد سامرى فورا جريان گوساله را پيش آورد و با ياران خويش مردم را به عبادت آن خواند. بهرحال چون برگشتن موسى «عليه السلام» بطول انجاميد سامرى مقدارى زيورآلات از مردم و مقدارى از خويش جمع كرده و آنها را ذوب كرده بصورت گوساله‏اى درآورد و آن صداى گاو داشت (به نظر مى‏آيد كه درجوف آن دستگاههايى گذاشته بود بادكه از عقب آن وارد مى‏شد در اصطكاك با آن دستگاه بصورت صداى گاو از دهانش خارج مى‏شد كه فرموده [طه:88].) سامرى چون از ساختن گوساله فارغ شد با عده‏اى از همدستان خويش مردم را بعبادت گوساله خواندندو گفتند: «هذا اِلَهُكُمْ وَاِلهُ مُوسى» اين معبود شما و معبود موسى است، موسى معبود خويش را كه در اينجا است از ياد برد و در طلب آن بطور رفت. هارون كه جانشين موسى بود با اين امر به مخالفت برخاست و گفت:مردم پروردگار شما خداى رحمن است نه اين گوساله از من پيروى كنيد واز عبادت آن دست برداريد گفتند: تا برگشتن موسى به آن عبادت خواهيم كرد. خداوند در طور به موسى از ماجراى سامرى خبرداد، موسى به عجله و اندوهناك و خشمگين بميان بنى اسرائيل بازگشت و آنها را به باد ملامت گرفت و گفت:«يا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْ أَمْ رَبُّكُّمْ وَعْداًَحَسناًأَفَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدَ أَمْ اَرَدْتُمْ‏أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مَنْ رَبِكُمْ فَأَخْلَهُمْ مَوْعِدى؟!» مردم تقصير را به گردن سامرى انداختند و گفتند او اين كار را كرد. موسى آنگاه به برادرش هارون پرخاش كرد :چرا گذاشتى اينكار كنند و سرهارون را گرفت و پيش خود كشيد. هارون گفت: پسر مادرم سر و ريش مرا مگير مردم مرا بيچاره كردند و خواستند بكشندم، ترسيدم بگويى ميان بين اسرائيل نفاق افكندى و فرمانم را مراعات نكردى. موسى «عليه السلام» آنگاه به سراغ سامرى آمد: اين چه وضعى است پيش آوردى؟! سامرى گفت: آنچه اين مردم ندانستند من دانستم مقدارى از دين تو اخذ كرده سپس رها كردم و نفس من اين چنين وادارم كرد رجوع شود به «اثر». موسى گفت: برو حق ندارى با كسى افت و خيز و گفتگو ومعاشرت كنى وبايد تنها زندگى نمايى و اين معبوديكه به آن عبادت كردى ريزريز كرده وبدست باد در دريا پراكنده خواهم كرد، (طه:85-97) عبادت گنندگان گوساله توبه كردند، فتنه فرونشست. نكاتى چند در باره موسى * قتل قبطى* در گذشته خوانديم كه موسى «عليه السلام» در دفاع از اسرائيل يك نفر مصرى را كشت بايد ديد اين چه قتلى بوده است اگر قضيه را از نظر اسلام پيجويى كنيم بايد گفت: قتل قبطى اشكالى نداشت زيرا مصريان نسبت به بنى اسرائيل كافر حربى بودند، پسران آنها را سربريده و دخترانشان را زنده نگاه داشته و برده خويش به حساب مى‏آوردند موسى «عليه السلام» بفرعون گفت، [شعراء:22]. يعنى بنى اسرائيل رابرده گرفته‏اى و نيز به فرعون مى‏گفت [طه:47]. بنى اسرائيل را با ما بفرست و عذابشان نكن. قبطيان راجع به موسى و هارون مى‏گفتند: [مؤمنون:47]. آيا به دو بشر مثل خودمان ايمان بياوريم حال آنكه قوم اينها بردگان مااند. على هذا شكى در كافر حربى بودن آنها نمى‏ماند. وانگهى آيه [قصص:15]. ظهورش آن است كه هر دو مى‏خواستند همديگر را بكشند، به نظرم قبطى مى‏خواسته اسرائيلى را بكشد او هم مى‏خواسته از خود دفاع كند هر چند به قتل مصرى تمام شود، در اينصورت قتل مصرى براى دفاع از اسرائيلى اشكال نداشته در صورتيكه دفاع بدون قتل مقدور نبود. اين دو وجه در صورتى است كه قتل را عمدى بگيريم. ولى قتل مصرى غيرعمدى بود و موسى نمى‏دانست كه مشت كار قبطى را تمام خواهد كردظهور [قصص:15]. در آن است كه موسى از اين اتفاق دلخوش نبوده است لفظ «هذا» ظاهرا اشاره به منازعه آن دونفر است يعنى اين كاريكه مى‏كردند كار شيطانى است مرا نيز بزحمت انداخت و اينكه موسى پس از آن واقعه گفت: [قصص:16]. مرادش آن نيست كه خدايا من گناه كردم و مستحق عذاب شدم بلكه ظاهرا نظرش به وضع روز بود كه خدايا من خودم را به زحمت انداختم فرعون اين كار را ناديده نخواهد گرفت براى من چاره‏اى پيش آور. بنابر اين «فَغَفَرَلَهُ» همان بود كه به توفيق خدا از مصر فرار كرد و نجات يافت، در جاى ديگر مى‏خوانيم كه خدا اين كار به موسى منت نهاده مى‏فرمايد: [طه:40]. اگر قتل مصرى گناه بود مى‏بايست بفرمايد: نفسى را كشتى و مستحق عقوبت شدى- وباز مى‏بينيم كه موسى در موقع مناجات مى‏گويد: آنها مرا در باره قتل مصرى گناهكار مى‏دانند نه اينكه بگويد: من گناهكار شده‏ام [قصص:33]. در جاى ديگر گفته: [شعراء:14]. درهيچ يك از اين آيات مسئوليتى از جانب خدا بر موسى ذكر نشده است. لن ترانى آيا موسى در اثر اصرار آن هفتاد نفر كه با خود به كوه طور برده بود گفت: «رَبِّ أَرِنى أَنْطُرْاِلَيْكَ» يا خودش اين تقاضا را كرد؟ آيا موسى دوبار با خدا ميقات داشته و به طور رفته يا فقط يكبار؟ معنى «رَبِّ أَرِنى» چه بود آيا در صورت دوم از موسى بعيد نبود كه چنان تقاضائى از خدا بكند؟! در سوره اعراف از آيه 141 جريان ميقات چنين شروع مى‏شود: «وَواعَدْنا مُوسى ثَلثينَ لَيْلَةً وَ أَنْمَمْناها بِعَشْرٍ...» و در آيه مابعد آمده «وَلَمَّا جاءَمُوسى لميقاتِنا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِ أَرِنى أَنْظُرِاَلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانى وَلكِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانى...» ظهور آيه در تنهايى موسى است كه خودش اين تقاضا را از خدا كرده و گفته:« خدايا خودت را به من بنمايان تا تو را ببينم» خدا فرموده توهرگز مرا نتوانى ديد ولى به كوه بنگر و در اثر تجلّى خدا كوه ريزريز شد و موسى بيهوش افتاد و چون بيدار شد و بحال آمد گفت: «سُبْحانَكَ تُبْتُ اِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَلُ الْمُؤْمِنينَ». در آيات بعدى سخن از آمدن تورات است و آنگاه خدا جريان سامرى را به موسى خبر مى‏دهد، موسى خشمگين به سوى قوم برميگردد و مردم را ملامت مى‏كند و به هارون پرخاش مى‏نمايد و الواح تورات را بكنارى مى‏اندازد و آنگاه مى‏گويد: «وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْاَلْواحَ...» پس از همه اين ماجراها مى‏رسيم به اين آيه [اعراف:155]. از آيه اخير هم روشن مى‏شود كه موسى «عليه السلام» بار ديگر با آن هفتاد نفر به طور رفته و آنها را لرزه گرفته است مگر آنكه بگوييم مراد از «ميقاتِنا» در اين آيه همان ميقات اوّل است و بردن آن هفتاد نفر بعداً بطور مستقل ذكر شده است . علّت اينكه آنها را لرزه گرفته و مرده‏اند ظاهراً همان است كه به موسى «عليه السلام» گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده [بقره:55]. ايضاً آيه [نساء:153]. چون علّت رجفه آن هفتاد نفر در آيه «وَاخْتارمُوسى...» ذكر نشده به نظر مى‏آيد كه گويندگان «أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً» همان هفتاد نفر بوده‏اند وانگهى در دو آيه اخير كه اخذ صاعقه بدنبال آن درخواست، آمده مسلّماً براى همه بنى‏اسرائيل نبوده است. به نظر مى‏آيد چنانكه بعضى از بزرگان نيز احتمال داده‏اند حضور در ميقات فقط يكبار بوده براى نزول تورات و آن هم‏با حضور آن هفتاد نفر، آنوقت بايد ديد چرا در سؤال «أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً» آنها را صاعقه گرفته و مرده و سپس زنده شدند ولى در جواب «أَرِنى أَنْظُرِ اِلَيْكَ» كه از جانب موسى بود فقط «لَنْ تَرانى» و ريزريز شدن كوه به وقوع پيوسته است. به نظر بعضى: موسى «عليه السلام» اين درخواست را در اثر اصرار آن هفتاد نفر كرده است، ولى ظهور «أَرِنى أَنْظُرْ اِلَيْكَ» مفيد آن است كه موسى اين درخواست را به استقلال براى خود كرده است و گرنه مى‏گفت: خدايا اينها چنين درخواست مى‏كنند. جاى گفتگو است كه پس از درخواست موسى كوه ريزريز شده و موسى بيهوش افتاده است ولى آن هفتاد نفر پس از درخواست از شدت صاعقه مرده‏اند آيا اين دو واقعه در يك وقت و دريك ميقات اتفّاق افتاده است يا در دوبار الله اعلم. درخاتمه بايد گفت: مقصود بنى‏اسرائيل از «أَرِنَا اللهَ جَهْرِةً» ديدن خدا به صورت جسم و مادّه بود (نعوذ بالله) ولى غرض موسى از «أَرِنی أَنْظُرْ اِلَيْكَ» رؤيت قلبى بود چنانكه گفته‏اند و چون رؤيت قلبى را بصورت علم ضرورى مى‏خواست كه خدا آنى از نظرش دور نباشد لذا خدا در جوابش «لَنْ تَرانى» گفت يعنى وجود تو آن قدرت را ندارد. ناگفته نماند: در حالات حضرت رسول «صلى‏الله عليه‏ وآله» نقل شده چون توجّه به ملكوت اعلى مى‏كرد طورى وضعش منقلب مى‏شد كه دست به پاى عايشه زده مى‏فرمود: «كَلِمينى يا حُمَيْراءُ» اى عايشه با من حرف بزن، گويا منظور موسى «عليه السلام» آن بود كه در مقام توجّه به خدا هميشه در چنين حالى باشد، پيداست كه وجود بشر طاقت آن را ندارد. توبه و كشتار درباره توبه بنى‏اسرائيل از گوساله‏پرستى چنين مى‏خوانيم [بقره:54]. «طَلَمْتُمْ اَنْفُسَكُمْ» نشان مى‏دهد كه طرف خطاب فقط پرستش‏كنندگان گوساله‏اند نه همه بنى‏اسرائيل «فَتُوبُوا اِلى بارِئِكُمْ» دلالت بر وجوب توبه و ندامت از عمل را دارد «فَاقْتُلُوا اَنْفَسَكُمْ» كه بافاء آمده مبيّن آن است كه اين توبه در اوّل ندامت و پس از آن كشتن يكديگر است. و نيز معنى‏اش آن است كه بعضى بعضى را بكشند مثل [نور:61]. يعنى بعضى بر بعضى سلام كنيد و چون ازنظر قرآن ملّت و جامعه به حكم يك تن است‏ لذا «اَنْفُسَكُمْ» فرموده چنانكه گفته‏اند. عملى شدن آيه آن بود كه گوساله‏پرستان پس از ندامت به جان هم افتاده يكديگر را بكشند تا وقتی كه موسى «عليه السلام» بفرمايد ديگر بس است. و يا عده‏اى از آنانكه عبادت نكرده بودند بجان عبادت‏كنندگان بيافتند و آنها را بكشند تا آن‏گاه كه موسى بفرمايد كافى است صدق توبه شما معلوم شد. در تورات سفر خروج باب 32 نقل شده كه موسى گفت هر كس خواستار خداست پيش من آيد، بنى لاوى پيش او جمع شدند، موسى گفت: خدا می‏گوید: هر كس برادر، دوست و همسايه خود را بكشد بنى لاوى موافق سخن موسى عمل كردند در آنروز قريب به سه هزار تن كشته شدند. درباره آيه فوق فقط دو روايت در تفسير صافى و برهان نقل شده كه قابل اعتماد نيستند و متن هر دو مشوش است و در يكى از آن دو عدد كشتگان ده هزار نقل شده و بعضى‏ها كه عدد آنها را هفتاد هزار كشته ذكر كرده‏اند معلوم مى‏شود كه اغراق مى‏باشد. الميزان ظهور آيه را پذيرفته و المنار آنچه را كه از تورات نقل كرديم نقل نموده و قضيّه را حتمى دانسته است و احتمال داده مراد از:«فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» انتحار باشد. به نظر بعضى مراد غصّه مرگ شدن و يا قتل شهوات نفسانى است ولى ظهور آيه مخالف اين احتمالات است.
مال
آنچه انسان مالك شود. در قاموس و اقرب گفته: «اَلْمالُ مامَلَكْتَهُ مِنْ‏كُلِ شَىْ‏ءٍ» و نيز گفته‏اند مال در نزد اهل باديه چهارپايان است، «مال» مذكر و مونث هر دو آيد گويند «هُوَمالٌ» و «هِىَ مالٌ». [كهف:46]. مقابله‏مال بابنون نشان مى‏دهد كه مراد از مال متاع دنيا است و آنگاه كه گوييم: [نور:33]. نسبت حقيقى است كه متاع دنيا دراصل مال خداست. [اسراء:6]. راغب گويد: مال را از آن مال گويند كه پيوسته مائل و زائل است (از اين گروه به آن گروه ميل مى‏كند) و از اين جهت عرض خوانده شده (كه عارضى است و دوام ندارد) و بر اين است قول آنكه گفته «اَلْمالُ قَحْبَةٌ تَكُونُ يَوْماً فى بَيْتِ عَطَّارٍ وَيَوْماً فى بَيْتِ بَيْطارٍ». مال مانند زن زناكارى است، روزى درخانه عطار و روزى درخانه جراح است. [يونس:88]. ظاهرا مراد از زينت اثاث البيت وذكر اموال ذكرعام بعد ازخاص است و اينكه بعضى زينت را خوش قيافه بودن گفته‏اند درست نيست . * [نساء:4]. در اين آيه مراد از «اَمْوالَكُمْ» ظاهرا اموال سفهاء است ولى نسبت آن به ضمير «كُمْ» از آن است كه سفه مثل مجنون محجور و ممنوع التصرف است. بايد بامالش او را اداره كرد و طعام و پوشاك داد، در اينصورت مال، مال عقلا است ،مال كسانى است كه طريق كسب و خرج آن را مى‏دانند. در الميزان گفته: مراد از اموال در حقيقت اموال سفهاء است به نوعى از عنايت به اولياء سفهاء نسبت داده شده است. بعضى‏ها آنرا اموال ديگران دانسته وگفته‏اند: مراد از آيه آن است كه انسان مال خويش را به سفهاء و اطفال ندهد بلكه اگر واجب النفقه‏اند به آنها كسوت و طعام بدهد ولى ظاهرا مراد معناى اول است.
ماء
آب. [بقره:22]. راغب گفته اصل آن مَوَه است بدليل آنكه جمع آن اَمْواه و مِياه آمده و مصغرش مُوَيْه است هاء آخر را حذف و واو را مبدل به الف كرده‏اند. «ماء» 63 بار در قرآن كريم بكار رفته و اعتناء عجيبى به آن شده است از جمله فرموده: [انبیاء:30]. مى‏دانيم كه آب را در تشكيل موجوات زنده دخالت تامى است كه بدون آن زندگى نه وجود داشت و نه بقا. قرآن در بسيارى از آيات روييدن نباتات را به آب باران نسبت داده و مرتبا گفته: [ابراهيم:32]. اين از آنجهت است كه آب درياها شوروتلخ است و براى نباتات و آشاميدن قابل استفاده نيست ولى بوسيله تبخير، آب خالص بصورت ابرها از سطح اقيانوسها بلند مى‏شود و بصورت باران وبرف به خشكيها مى‏بارد و مورد استفاده حيوانات و نباتات قرار مى‏گيرد. [واقعة:68]. *** * [مؤمنون:18]. اين آيه‏تذكر مى‏دهد اولا آب به قدر احتياج مردم و حيوان و نبات از آسمان مى‏بارد وباريدن آن بدون تقدير و اندازه نيست، بلكه «ماءً بِقَدَرٍ» است، ذخيره برفها در كوه‏ها در اثر برودت هوا و ذوب شدن تدريجى آنهاو تشكيل جويبارها و رودخانه‏ها هم «بِقَدَر» است نه سرسرى. ثانيا «فَأَسْكَّناهُ فِى الْاَرْضِ» بايد اين آب در روى زمين و در اعماق آن كه در دسترس بشر است ساكن باشد كه بشر بتواند با حفر چاهها و قنوات آنرا مهار كند و مورد استفاده قرار دهد اگر اعماق زمين خاك رس نبود و آب در آنها حبس نمى‏شد آبها بتدريج چنان به اعماق فرو مى‏رفت كه از دسترس انسان خارج مى‏شد«وَاَنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» «سُبْحانَ مَنْ مَهَّدَالْاَرْضَ لِلْحَياةِ». *** [نور:45]. مراد از «ماء» نطفه است مثل [فرقان:54]. ايضا [مرسلات:20].
مَيْد
اضطراب چيز بزرگ، مثل اضطراب زمين (راغب) طبرسى مطلق اضطراب گفته و گويد:« اَلْمَيْدُ: اَلْمَيْلُ يَميناًوَ شِمالاً وَهُوَالْاِضْطِرابُ» ولى بنا به استعمال قران مجيد كه آن را پيوسته در باره اضطراب زمين بكار برده قيد «عظيم» بهتر است. در مصباح گويد: ميدان را از آن ميدان گويند كه جوانب آن در موقع مسابقه مى‏لرزد. [نحل:15]. ايضا [انبیاء:31]. [لقمان:10]. يعنى: خدا در زمين كوههاى راسخ وثابت قرار داد مبادا كه شما را مضطرب كند و بلرزاند راجع به تفصيل اين سخن رجوع شود به «جبل» درنهج البلاغه خطبه 189 در باره دنيا فرموده: «اَلْحَيُودُ الْمَيُودُ» يعنى مائل و مضطرب است و درخطبه اول آمده «وَوَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدانَ أَرْضِهِ» با سنگها اضطراب زمين را ميخكوب كرد.
مائده
طعام و طبقيكه در آن طعام هست. [مائده:114]. ايضا[مائده:112]. اين كلمه بيشتر از دوبار در قرآن مجيد نيامده است و راجع به آن در «عيسى» سخن گفته‏ايم.
مير
ميرة به معنى طعام است «مارِ عِيالَهُ: اَتاهُمْ بِميرِةٍ» يعنى براى آنها طعام آورد. [يوسف:65]. اين سرمايه ماست كه بما برگشت و طعام مى‏آوريم بخانواده خويش و نگهدارى كنيم ازبرادر خودمان. اين كلمه بيش از يكبار در قرآن مجيد نيامده است.
ميز
ميز وتمييزه به معنى فصل وجدا كردن است. راغب جدا كردن بين متشابهات گفته است [آل عمران:179]. خدا مومنان را در آنچه هستيد نخواهد گذاشت تا ناپاك را از پاك جدا كند. [يس:59]. اى گناهكاران امروز از نيكوكاران جدا و منفصل شويد. تميز: جدا شدن و تميز از غيظ تكه تكه شدن از خشم است [ملك:8]. نزديك است جهنم از خشم بتركد و تكه تكه شود هر وقت جمعى در آن افكنده شوند خازنان گويند آيا انذار كننده‏اى به شما نيامد؟! در «جَهَنَّم» گفته‏ايم كه آن شعور و سخن گفتن وديدن دارد، اين آيه نيز دليل شعور جهنم است و به قولى در انتقام از گناهكاران به انسان خشمگين تشبيه شده است.
ميل
عدول از وسط به يك طرف. درجور و ستم بكار رود و نيزدر مطلق ميل. [نساء:27]. آنانكه از شهوات پيروى مى‏كنند مى‏خواهند كه منحرف شويد انحرافى بزرگ [نساء:102]. كافران دوست دارند كه ايكاش از اسلحه و متاع خويش غفلت مى‏كرديد پس حمله مى‏كردند به شما همگى به يكبار. ميل در آيه به معنى حمله است كه آن انحراف و ميل از اردوگاه به سوى دشمن است. * [نساء:129]. هرگز نخواهيد توانست اينكه ميان زنان به عدالت رفتار كنيد(رجوع به «علق») هرچند بدان حريص باشيد پس از زنيكه دوست نداريد به آنكه دوست مى‏داريد به تمام عدول نكنيد كه در نتيجه وى را بلاتكليف گذاريد.
مسنون
[حجر:26] اين تعبير در آيات 28و33. اين سوره نيز آمده است. مسنون را ريخته شده (مصبوب) و متغيّر و مصوّر معنى كرده‏اند. در مجمع فرموده: مسنون به معنى مصبوب است از «سَنَنْتُ الْماءَ عَلى وَجْهِهِ» آب را به صورت او پاشيدم و به قولى به معنى متغيّر است و سيبويه آن را مصور گفته است. زمخشرى آن را مصور، راغب متغير و جوهرى هموار، متغّير بد بو و مصوّر گفته است. ابن اثير در نهايه گويد: درباره بول اعرابى در مسجد آمده: «فَدَعا بِدَلْوٍ مِنْ ماءٍ فَسَنَّهُ عَلَيْهِ» يعنى دلوى آب خواست و بر آن ريخت و در حديث ابن عمر آمده: «كانَ يَسُنَّ الْماءَ عَلى وَجْهِهِ»: آن را به صورت خويش مى‏پاشيد. زمخشرى در فائق ذيل لغت «كرم» نقل كرده: مردى ظرفى پر از شراب به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم هديه آورد حضرت فرمود: خدا آن را حرام كرده است. گفت آيا به يهود تحفه نبرم كه صله‏اى به من بدهند؟ فرمود: خدائيكه آن را حرام كرده هديه دادنش را نيز حرام فرموده. گفت: پس چه كار كنم؟ فرمود: «سَنَّها بِالْبَطْحاءِ» آن را بريگزار بريز. در نهج البلاغه خطبه 1 درباره تربت آدم فرموده: «سَنَّتَها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ» يعنى با آب آن را مسنون كرد. گل خالص گرديد و احتمال داده‏اند كه به معنى هموار كردن باشد. ولى بهتر است به معنى آميختن باشد. زمخشرى و طبرسى گفته‏اند: حق آن است كه مسنون صفت صاصال باشد يعنى از صلصاليكه از لجن سياه و مصوّر بود. مسنون به معنى صاف شده نيز آمده مثل مرمر مسنون.