• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
ظاء
حرف هفدهم از الفباى عربى و بيستم از الفباى فارسى است جزء كلمه واقع مى‏شود به تنهائى معنايى ندارد در حساب ابجد به جاى نه صد است.
ظعن
مسافرت. كوچ [نحل:80].از پوست چهار پايان خيمه هائى فراهم آورد كه آنها را روز سفر رسيدو خضر سبك مى‏دانيد و سبك اند، اين كلمه فقط يكبار در قرآن مجيد يافته است. راغب گفته: ظعينه به معنى هودجى است كه در آن زن هست و گاهى به زن ظعينه گويند.
ظُفر
(بر وزن عنق و قفل) ناخن. اعم از آن كه در انسان باشد يا غير آن. مراجعه به لغت نشان مى‏دهد كه ظفر فقط بمعنى تاخن و بمخلب (چنگال) شامل نيست. المنار از لسان العرب نقل مى‏كند: ظفر ناخن انسان و ناخن پرنده است... و گفته‏اند ظفر ذر مرغى يا در حيوانى گويند كه شكار نمى‏كند و مخلب در آن كه شكار مى‏كند. [انعام:146]. ناخن داران كه بر يهود حرام شده حتماً بر پرندگان و حيوانات چنگالدار شامل نيست كه چنگالداران در اسلام نيز حرام است اختصاص به يهود ندارد و آنچه از فخر رازى نقل شده است و چنگال گرفتن و آنها را بنابر ظهور آيه، حلال دانسته و حديث «حُرِّمَ كُلَّ ذى نابٍ مِنَ السِّباعِ وَ ذى مِخلَبٍ مِنَ الطُّيُورِ» را ضعيف پنداشته، بيهوده است. [نساء:160] اين آيه نيز روشن مى‏كند كه اين محرّمات در اصل حلال بوده و بواسطه ظلمشان بر يهود حرام شده‏اند و شايد اين آيه از آيه اول اعم باشد. بايد ديد مراد از اين ناخنداران چيست؟ از ابن عباس و سدّى و غيره نقل شده: مراد حيوانى است كه سم‏اش يكى است و شكاف ندارد مثل شتر و شتر مرغ و اردك و غاز (مجمع) از مجاهد نقل شده مراد هر چهارپائى است كه سم شكافته نيست و سم شكافتگان را يهود مى‏خورند. و از ابن زيد نقل شده كه مراد شتر است. در تورات فعلى سفر لاويان باب يازدهم بطور قاعده كلى هر شكافته شم و نشخوار كننده حلال شمرده شده ولى شتر را تحريم كرده كه نشخوار مى‏كند ولى شكافته سم نيست و ونك (حيوانى است مثل گربه بعضى آنرا گوسفند بنى اسرائيل گويند) نشخوار مى‏كند ولى شكافته سم نيست ايضاً خرگوش و خوك كه اولى سم شكافته نيست و دومى نشخوار نمى‏كند. ولى از اينها فقط شتر در ما نحن فيه است. نا گفته نماند: گوسفند و گاو داخل در اين تحريم نيست زيرا جمله «وَمِنَ البَقَرِ وَ الغَنَمِ ...» نشان مى‏دهد فقط پيه آن دو بر يهود حرام شده است. مى‏ماند شتر و قسمت ديگرى از طيّبات و ناخنداران. يهود مى‏گفتند: اين محرمات در اصل شريعتها حرام بودند و در اثر گناهان بر ما حرام نشده‏اند قرآن در جواب آنها فرموده: هر طعام پيش از نزول تورات بر بنى اسرائيل حلال بوده مگر آنچه اسرائيل بر خود حرام كرده بود تورات را بياوريد و بخوانيد تا صدق اين سخن روشن شود[آل عمران:93]. گفته‏اند: يعقوب مرضى داشت كه گوشت شتر آن را مزيد مى‏كرد لذا تصميم گرفت كه گوشت شتر نخورد. مراد از «ماحرم» آنست. * [فتح:24]. ظفر: (بر وزن علم) بمعنى نجات و غلبه است بنظر راغب اصل آن از «طفره عليه» است يعنى انگشتش در بدن او فرو رفته. آن در آيه به معنى غلبه است يعنى: خدا شما را بر آنها غالب كرد و نصرت داد.
ظَلّ
(بفتح ظاء و تشديد لام) دوام و پيوستگى (اقرب). [طه:97].در مجمع گفته: اصل آن ظلت و در آن دو قول است: فتح ظاء را به حال خود گذاشته و هر كه با كسر آن خوانده كسر لام را به ظاء نقل كرده است. در اقرب گويد: با ضمير رفع«ظَللت» بفتح ظاء و «ظلتُ» بفتح و كسر ظاء خوانده مى‏شود. ناگفته نماند: در آيه فوق و آيه [واقعة:65]. بفتح آمده است. در آيه اول آنرا دوام معنى كرده‏اند يعنى: بمعبودت كه پيوسته ملازم آن بودى بنگر و در آيه دوم شايد بمعنى شروع باشد يعنى: شروع مى‏كرديد به تعجب و گفتن اينكه: ما غرامت زده شديم و شايد بمعنى دوام باشد. ايضاً ظلّ بمعنى «صار» آمده است مثل [نحل:58].[شعراء:4].راغب گويد ظلت و ظللت با آنها از آنچه در روز ميشود تعبير مى‏آورند و بجاى «صار»است. *[شعراء:71].يعنى: گفتند بتهائى را ستايش مى‏كنيم و پيوسته ملازم آنهائيم. *[روم:51]. «ظَلُّوا» بمعنى «صارُوا»است و ضمير «فَرَأوهُ» به زرع راجع است معنى آيه در «صفر» گذشت.
ظِل
(بكسر ظاء) سايه. گفته‏اند: آن از فى‏ء اعم است گويند: ظل الليل. ظلّ الجنة هر موضعيكه آفتاب بدان نرسيده ظلّ گويند ولى فى‏ء فقط بمحلى گفته مى‏شود كه آفتاب از آن بر گشته. و بقولى در صبح ظل و در عصر فى‏ء گويند. و شايد: اين از آن جهت است كه فى‏ء در اصل بمعنى رجوع است و سايه در عصر برمى گردد. در مجمع ذيل آيه [نساء:56] گ‏ويند: اصل ظل بمعنى ستر است كه از آفتاب مى‏پوشاند رؤبه گفته: هر موضعى كه در آن آفتاب بوده و برگشته ظل و فى‏ء و غير آن ظل است. [قصص:24]. براى آن دو آب كشيد سپس به سايه برگشت. جمع آن ظلال است (بكسر ظاء)[انسان:14]. ظل ظليل:يعنى زندگى لذّت بخش در مجمع فرموده براى مبالغه شى‏ء را به مثل لفظش توصيف مى‏كنند مثل: [نساء:57]. به تنهايى به معنى سايه دار است. به نظرم مراد از آن در آيه عيش و رفاه است نه سايه راغب و ديگران گفته‏اند: از عزت و رفاه و اباء با ظل تعبير مى‏آورند على هذا معنى آيه اين است: آنها را به رفاه دائمى وارد مى‏كنيم. به قول راغب كنايه از غضارت عيش است.
ظُّلَة
(بضم ظاء و تشديد لام) سايبان. در مجمع ذيل آيه 56 نساء فرموده: «الظّلة الستره» مفردات ابرى كه سايه مى‏اندازد گفته و مى‏گويد: اغلب در شى‏ء مكروه به كار رود. [اعراف:171]. چون كوه را كنديم و بالاى سرشان برديم گوئى سايبان بود [شعراء:189]. آيه درباره قوم شعيب عليه السلام است كه توده ابرى ظاهر شد و عذاب به وسيله آن محوشان كرد ظاهر آن است كه ابر بر آنها سايه افكند و در زير آن قرار گرفتند پس عذاب شروع گرديد. جمع آن ظُلَل (بضم ظاء و فتح لام) است [لقمان:32]. [مرسلات:30-31]. ظاهراً مراد از ظل سايه ايست كه از دود تشكيل شده كه درباره دوزخيان فرموده: [واقعة:44-43]. و «لا بارِدٍ ولا كَريمٍ» بجاى «لاظَليلٍ» است، علت سه شعبه بودن دخان معلوم نيست به نظر مى‏آيد كه اولى معلول عدم توحيد، دومى معلول عدم عمل و سومى معلول عدم ايمان به آخرت باشد. كه در كفّار هيچ يك از سه اصل [بقره:62]. وجود ندارد در صافى از حضرت باقر عليه السلام نقل شده كه «ظِلٍ ذى ثَلثِ شُعَب» را دخان آتش فرموده‏اند. يعنى: برويد به سوى سايه سه شعبه از دود كه گوارا و خوش آيند نيست و از شعله آتش مانع نمى‏باشد.
ظلم
(بضم ظاء) ستم. اصل آن بمعنى ناقص كردن حق و يا گذاشتن شى‏ء در غير موضع خويش است [كهف:33] هر دو باغ ميوه خود را داد و از آن چيزى كم نكرد. طبرسى ذيل آيه 35 بقره فرموده: اصل ظلم كم كردن حق است خدا فرموده: «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ اُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيئاً» يعنى ناقص نكرد و به قولى اصل آن وضع شيى‏ء در غير موضعش است «مَنْ اَشْبَهَ اَباهُ فَما ظَلَمَ» هر كه به پدرش شبيه باشد شباهت را در غير محلش نگذاشته آنگاه فرمود: هر دو معنى مطّرد و معمول است. در صحاح و قاموس آمده: «اَلْظُّلْمُ وَضْعُ الشَّىْ‏ءِ فِى غَيْرِ مَوْضِعِهِ». در نهايه گفته «اَصْل الظُّلْمِ الْجَوْرُ وَ مُجاوَزَةُ الْحَدِّ». راغب گويد: «اَلظُّلْمُ عِنْدَ اَهْلِ اللُّغَةِ وَ كَثيرٍ مِنَ الْعُلَماءِ وَضْعُ الشَّىْ‏ءِ فِى غَيْرِ مَوضِعِهِ... وَ الظُّلْمُ يُقالَ فِى مُجاوَزَةِ الْحَقِّ...». مأل اين معانى يكى است در قرآن مجيد به هر سه معنى آمده است در آيه گذشته به معنى كم كم كردن است ايضاً در آياتى نظير: [بقره:281]. بقرينه «تُوَّفى‏» به معنى نقصان است يعنى كسب هر نفس بى كم و كاست به خودش داده مى‏شود و در آياتى نظير [نساء:148]. به معنى جور و ستم است. ظلوم: صيغه مبالغه است مثل كذوب، ودود [ابراهيم:34]. راستى انسان بسيار ستمگر و بسيار كفران كننده است اين حكم نسبت به انسانى است كه تربيت دينى ندارد. راجع به آيه [احزاب:72]. در «جهل» سخن گفته‏ايم. ظّلام: صيغه مبالغه است اين كلمه پنج بار در قرآن به كار رفته: آل عمران:182، انفال:51، حج:10، فصلت:46، ق:29. و همه درباره نفى ظلم از پروردگار است «وَ اَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَّلامٍ لِلْعَبيدِ» «وَ ما اَنَا بِظَّلامٍ لَلْعَبيدِ». در سه سوره اول در ما قبل آيه جمله «ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ» «وَ نُذيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَريق» واقع شده و در سوره ق چند آيه قبل آمده «اَلْقِيا فِى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ» و در سوره فصلت آيه چنين است «مَنْ عَمِلَ صلِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ اَساءَ فَعَلَيها وَ ما رَبُّكَ بظَّلامٍ لِلعَبيدِ» و در آيه اول پس از ذكر عذاب آمده «ذلكَ بِما قَدَّمِتْ يَداكَ اَيْدِيكُمْ» «وَ اَنَّ اللَّه لَيسَ بِظَّلامٍ لِلْعَبيدِ» در سوره ق نيز قريب به آن است. به نظر من آمدن صيغه مبالغه به مناسبت مقام است يعنى اگر خداوند كافر و ظالم را عذاب نمى‏كرد و آنها را در عمل را در رديف پاكان قرار مى‏داد و يا عمل هر كس را بخودش بر نمى‏گرداند بسيار ستمگر بود و چون ظّلام نيست لذا روى عدل عذاب مى‏كند... پس از توّجه به اين معنى ديدم الميزان و المنار نيز قريب به اين مضمون گفته‏اند. به قول بعضى از بزرگان صيغه ظّلام براى مبالغه در نفى از آن بهتر است ولى مطلب فوق از آن بهتر است و بقول بعضى خداوند اگر ظلمى مى‏كرد حتماً ظّلام بود نه ظالم زيرا اگر به هر يك از بندگان جزئى‏ترين ظلمى مى‏كرد نسبت به ملاحظه همه آنها ظّلام مى‏شد. اين سخن فى نفسه درست است و در قرآن درباره خدا «لَيْسَ بِظالِم» نيامده و پيوسته «لَيْسَ بِظَّلام» آمده ولى آيات فوق در اين صدد نيست. بلى در افعال اين ماده آمده [يونس:44]. [كهف:49]. بعضى جاها نسبت ظلم به غير اولى العقل داده شد مثل [هود:102]. اين تعبير در سوره انبياء آيه 11 و حج آيه 45 و 48 نيز آمده است مراد از آن ظاهراً ظلم اهل شهر است چنان كه در آيه [نساء:75]. صريحاً نسبت ظلم به اهل داده شده است.
ظلمة
تاريكى. جمع آن ظلمات است [بقره:19]. راغب گفته از جهل و شرك و فسق به ظلم تعبير آوردند چنان كه از علم و توحيد و عدل به نور تعبير آوردند. [بقره:257]. ظلمات در آيه تيرگى‏هاى كفر و نور روشنى ايمان است نظير [ابراهيم:1]. فعل آن از بابا افعال آمده و لازم است مثل [بقره:20]. چون بر آنها تاريك گردد مى‏ايستند گويند: «اَظْلَمَ الِّيلُ: صارَ مُظْلِماً». مظلم (به صيغه فاعل) تاريك ايضاً كسى كه در تاريكى داخل شود [يونس:]. «قطعاً» حال است از ليل، يعنى گوئى صورتشان با تكّه هائى از شب تاريك پوشيده است [يس:37]. «مُظْلِمُونَ» به ظلمت داخل شوندگان‏اند. * [زمر:6]. در الميزان فرموده: ظلمات ثلث به قولى عبارت‏اند از ظلمت شكم و رحم و بچّه‏دان، و آن را در مجمع از حضرت باقر «عليه السلام» روايت كرده و به قولى مراد از آنها ظلمت صلب و رحم و بچّه‏دان است ولى اين خطاست كه كلمه «فِى بُطُونِ اُمَّهتِكُمْ» صريح است كه هر سه ظلمت در شكم مادر است و ربطى به صلب مرد ندارد (تمام شد). ناگفته نماند: عنايت به ظلمت نشان مى‏دهد كه ظلمت را در خلقت انسان دخالت تامّى است روئيدنى‏ها نيز ابتدا ظاهر مى‏شوند ايضاً جاندارانى كه بوسيله تخم گذارى توليد مى‏شوند.
ظَمَاء
عطش. ضمآن: عطشان. [توبه:120]. اين براى آن است كه عطشى و رنجى به آنها نمى‏رسد... [نور:39]. مانند سرابى در بيابان كه تشنه آن را آب پندارد. [طه:119]. تو در آن نه تشنه شوى و نه از حرارت رنج برى. در قرآن كريم جز سه مورد فوق از اين كلمه يافته نيست. در نهايه: ظلماء ار شدت عطش گفته و اقرب نسبت آن را به قول مى‏دهد. راغب گويد: ظلماء (به كسر ظ) فاصله ميان دو آب دادن است و ظلماء (به فتح ظ) عطشى ايت كه از آن مدت بوجود آيد. از نهايه و غيره روشن مى‏شود كه مراد فاصله دو آب دادن شتر است.
ظن
احتمال قوى. چنان كه وهم احتمال ضعيف و شك تساوى طرفين است [انبياء:87]. احتمال قوى داد كه هرگز بر او سخت نمى‏گيريم. در صحاح گويد: ظنّ معروف است. گاهى به جاى علم گذاشته مى‏شود. كلام قاموس نظير صحاح است. در اقرب گفته: ظنّ اعتقاد راجح است با احتمال نقيض و در علم و شك نيز به كار رود. طبرسى فرموده: ظّن به عقيده ابى هاشم از جنس اعتقاد است و به نظر قاضى و ابى على جنس مستقلى است غير از اعتقاد، چنان كه سيد مرتضى رحمةاللّه نيز چنين گفته. ناگفته نماند: مشكل است ظّن را جاى علم بريم قرآن آن دو را از هم جدا كرده مثل: [جاثية:32]. [جاثية:24]. [نساء:157]. [نجم:28]. و نيز بسيار بعيد است كه ظّن را در قرآن به معنى شكّ بگيريم كه اين هر دو جنس مستقلى هستند. و قرآن به هر يك اعتناء خاصى دارد. اگر گويند: چرا در بعضى از آيات در جاى علم به قيامت ظّن بكار برده مثل [بقره:45-46]. [مطفّفين:4-5]. [بقره:249]؟ گوئيم: درباره آخرت يقين لازم است نه ظّن چنان كه فرمود: [بقره:4]. [آل عمران:114]. [انعام:154]. در آيات فوق علت استعمال ظّن ملاقات رب و ظّن بعثت هم در اصلاح عمل و ترس از خدا كافى است زيرا انسان ذاتاً از خطر متحمل پرهيز مى‏كنيد. مثل آيه [انعام:51]. نظر الميزان و المنار نيز نزديك به اين است. بعضى ظّن را در آيات علم معنى كرده‏اند ولى از ظاهر نبايد عدول كرد. راغب در مفردات گويد: هرگاه ظّن قوى باشد و يا مانند قوى تصور شود با آنّ مشدّد و آن مخفف از مثّقله استعمال مى‏شود آن گاه آيات «يَظُنُونَ اَنَّهُمْ مُلاقوا رَبِّهِمْ» «يَظُنّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّه» را شاهد آورده و آنها را در مقام يقين دانسته است. بنابر قول راغب مى‏شود گفت: چون‏اند مشدّد و مخّف براى تحقيق است اگر بعد از ظّن بكار روند قرينه بودن ظّن به معنى يقين است مثل آيات فوق و آيه [قيامة:28]. * [احزاب:10] الف الظنونا زايد است براى رعايت آخر آيه كه با آيات ديگر در يك سياق باشد مثل باشد مثل [احزاب:67]. اين الف معنائى ندارد و فقط براى اصلاح لفظ است تقدير آيه به قولى چنين است: «وَ تَظُّنُونَ بِاللَّههِ الظُّنونَ الْمُختَلَفَةِ». آنجا كه در اثر تلاش و تفكّر، يقين ممكن باشد كارى از ظّن ساخته نيست و مورد قبول نمى‏باشد [يونس:36].
ظَهر
(به فتح ظ) پشت. معنى اصلى كلمه بنابر قول راغب همين است و معانى ديگر به اعتبار آن مى‏باشد، بطور استعاره گفته‏اند: ظهر الارض و بطنها. يعنى رو يشكم و آن در آيه ذيل به معنى اصلى است. [شرح:2-3]. و در آيه [فاطر:45]. مراد روى زمين است جمع آن در قرآن ظهور است: [بقره:189]. ظِهرىّ: (به كسر ظ) چيزى است كه به پشت انداخته و فراموشش كنند راغب گويد: «ما تَجْعَلَهُ بِظَهْرِكَ فَتَنْساهُ» به نظر جوامع الجامع تبديل فتح آن به كسر در اثر اضافه بياء نسبت است [هود:92]. آيا طائفه من بر شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر انداخته و بى اعتنا هستيد. اين كلمه در قرآن فقط يك بار آمده است. مظاهر: همپشتى. يارى. [ممتحنه:9]. [بقره:85]. ظهير: همپشت. كمك. [اسراء:88]. [فرقان:55]. كافر بر عليه پروردگارش كمك شيطان است. ظهيره: وقت ظهر و «اظهر فلان» يعنى داخل وقت ظهر شد [نور:58]. [روم:18]. يعنى وقت عشاء و آنگاه كه وارد وقت ظهر مى‏شويد. ظهور: آشكار شدن. غلبه بالارفتن. مثل [نور:31]. [توبه:8]. [كهف:97]. كه به ترتيب به معنى بروز، غلبه و بالا رفتن است. [حديد:3]. ظاهر از اسماء حسنى است كه در «بطن» گفته شد. ظهار ظهار و مظاهره آن است كه كسى به زنش بگويد: «اَنْتَ عَلَّىَ كَظَهْرِ اُمّى» تو بر من مانند پشت مادرم هستى. و از آيه [احزاب:4]. روشن مى‏شود كه عرب با گفتن جمله فوق زنش را مثل مادر خويش مى‏دانست و آن طلاق بود، آيه مى‏گويد با گفتن اين كلمه زن مادر نمى‏شود. تفصيل قضيّه ظهار در سوره مجادله است كه فرموده: [مجادله:2-4]. در اين آيات قبح اين عمل بيان شده و نيز زن بدين وسيله حرام مى‏شود يا بايد طلاق بدهد چنان كه در فقه آمده و يا در صورت رجوع به زن بايد يك برده آزاد كند اگر نتواند دو ماه روزه گيرد و اگر قادر نباشد شصت فقطر را طعام كند آنگاه زن بر وى حلال مى‏شود. در شأن نزول آيات نوشته‏اند: اوس بن صامت زنش را در حال سجده ديد پس از نماز خواست با او مجامعت كند، زن امتناع كرد، اوس به غب شد و از او ظهار نمود. زن پيش رسئل خدا «صلى الّه عليه و آله» آمد و گفت: اوس مرا آن گاه كه جوان بودم و خواستگار داشتم تزويج كرد و چون سنّم بزرگ شد و داراى فرزندان گرديدم با من ظهار كرد و مثل مادرش گرانيد!! حضرت فرمود: نمى‏بينيم مگر آن كه بر وى حرام شده‏اى. گفت: يا رسول اللّه او طلاقى به زبان نياورد و او پدر فرزندان من است و شروع كرد بگفتن: «اَشْكُو اِلَى اللّه شِدَّةَ حالِى» آنگاه آيات «قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتى تُجادِلُكَ فى زَوْجِها و تَشْكى اِلىَ اللّه...» نازل گردى.