• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
ضاد
پانزدهمين حرف از الفباى فارسى است و جزة كلمه واقع مى‏شود. به تنهائى معنائى ندارد. در حساب ابجد به جاى هشتصد است.
ضأن
گوسفند. [انعام:143]. ضأن مطلق گوسفند و معز مطلق بز است معنى آيه در «ذكر» به مناسبت «قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ اَمِ الْاُنْثَيَيْنِ» گفته شد اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است. گويند: «اضأن الرجل» يعنى گوسفندش زياد شد.
ضَبْح
[عاديات:1-2]. ضَبْح به معنى صدا است. ضُباح به ضمّ ضاد صداى روباه است. ابن اثير در نهايه از حديث ابن مسعود نقل مى‏كند: «لا يَخْرُجَنَّ اَحَدُكُمْ بِلَيْلٍ اِلى ضَبْحَةٍ فَلَعَلَّهُ يُصيبُهُ مَكْروهٌ» يعنى: كسى از شما با شنيدن صدائى شب از منزل بيرون نشود شايد مكروهى به وى رسد. و از ابن زبير نقل كرده: «قاتَلَ اللّهُ فُلاناً ضَبَحَ ضَبْحَةَ الثَّعْاَبِ وَ قَبَعَ قَبَعَة الْقُنفُذِ» خدا او را بكشد مانند روباه صدا كرد و همچون خار پشت در پوست خود فرو رفت و از شعر ابى طالب عليه السلام نقل كرده: «فانى ئ الضوابح كل يوم» مى‏گويد: آن حضرت در اين شعر قسم ياد كرده به انكه در قرائت صداى خويش را بلند مى‏كنند. ضبح را در آيه: صداى نفس اسبان (حمحمه اسبان در حين تاختن) گفته‏اند و طبرسى حمحمه معنى كرده معنى آيات انشاءاللّه در «عدو» خواهد آمد.
ضجع
دراز كشيدن (خوابيدن) «ضَجَعَ الرَّجُلُ ضَجْعاً وَ ضُجُوعاً: وَضَعَ جَنْبَهُ فَهُوَ ضاجِعٌ». كضاجع جمع مضمج، محل دراز كشيدن (خوابگاه) است [نساء:34]. آنهارا موعظه كنيد، در خوابگاه‏ها از آنها كنار باشيد، آنها را بزنيد. اين سه عمل به ترتيب است. [آل عمران:154]. مضجمع اعمّ از آن است كه خوابگاه باشد يا قبر يا قتلگاه، مراد از مضاجع در آيه قتلگاه‏ها است يعنى: بگو اگر در خانه هايتان مى‏بوديد آنانكه قتل بر آنهانوشته شده بود حتماً به سوى قتلگاه‏هاى خويش بيرون مى‏شدند. در نهج البلاغه حكمت 131 به شخصى فرمايد: دنيا كى تو را مغرور كرده؟ آيا با مصارع پدرانت از پوسيدگى؟ اَمْ بِمَضاجِعِ اُمَّهاتِكَ تَحْتَ الثَّرى. كه منظور از مضاجع قبور است. در زيارت امير المؤمنين عليه السلام هست «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ وَ عَلى ضَجيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» يعنى سلام بر تو و بر دو هم مضجعت و هم قبرت آدم و نوح نيز در آنجا مدفون اند. اين كلمه به صورت جمع سه بار در كلام خدا يافته است، دو محل نقل شد سومى آيه [سجده:16]. مى‏باشد.
ضحك
به فتح. كسر (ض) خنده. اقرب الموارد گويد: آن انبساط وجه است به طورى كه دندآنهااز سرور ظاهر شوند. اگر صدايش از دور شنيده شود قهقهه و گرنه ضحك است. راغب گويد: به علت ظاهر شدن دندان‏ها در خندين، دندانهاى جلوى را ضواحك گويند. و در سرور مجرد و در تعجب نيز استعمال مى‏شود. [نجم:59-60]. ضحك در اين جا به معنى خنده است ولى از روى مسخره و بى اعتنائى. [توبه:82]. آيه در جواب «فَرِحَ الْمُخَلِّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ» است كه در جنگ با آن حضرت شركت نكردند و از عدم شركت مسرور شدند در جواب فرمود: اين عمل شايسته سرور نيست بلكه در مقابل اين تخلف باى بسيار بگريند و كم خنده كنند. ضحك در آيات [زخرف:47].[مطفّفين:29] و نظير آنها به معنى مسخره و بى اعتنائى است. و شايد بدان علت با «من» متعدى شده كه «سخر» با «من» متعدى شود [حجرات:11]. * [نمل:19]. از اين جمله روشن مى‏شود كه لبخند سليمان عليه السلام به خنده مبدّل شده. ولى احتمال قوى هست كه ضحك به معنى تعجب باشد يعنى لبخند زد در حاليكه از سخن مورچه در عجب بود. به نظر مى‏آيد علت لبخند آن حضرت علم به كلام مورچه بود كه بعداً گفت: «رَبِّ اَوْزِعْنى اَنْ اَشْكُرِ نِعْمَتَكَ...» و تعجب او از قول مورچه بود كه قدرت تكلّم و اظهار ما فى الضمير دارد. * [هود:71]. آيه درباره بشارت فرزند است كه ملائكه به ابراهيم عليه السلام دادند و زنش از آن مطلع شد. در مجمع فرموده: ضحك به فتح ضاد به معنى حيض است گويند: «ضَحِكَتِ الْاِزْنَبُ» يعنى خرگوش حائض شد. جمله اخير در قاموس نيز هست. على هذا به نظر مى‏آيد كه «فَضَحِكَتْ»در آيه به معنى حيض بوده باشد يعنى: زن ابراهيم عليه السلام نگاه مى‏كرد پس ناگاه حائض شد و به دنبال آن ملائكه بشارت اسحق را به او دادند و حيض به قول الميزان آمادگى او بود براى قبول بشارت. در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ضحك به معنى حيض است: «وَ فى رِوايَةِ اَبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام فَضِحِكَتْ قالَ: حاضَتْ مِنْ قَوْلِهِمْ» در مجمع نيز بدان اشاره فرموده. الميزان پس از قبول اين قول فرموده: بيشتر مفسران ضحك را به كسر ضاد به معنى خنديدن گرفته آنگاه در توجيه آن اختلاف كرده‏اند، اقرب وجوه آن است كه زن ابراهيم در انجا ايستاده و از اينكه ميهمانان طعام نمى‏خورند مى‏ترسيد و آن مقدّمه شرّ بود ولى چون دانست آنها ملائكه‏اند و شرّى در بين نيست گرديد و خنديد آن گاه ملائكه مژده اسحق رابه او دادند. مخفى نماند: راغب اصرار دارد كه ضحك در آيه به معنى خنده و تعجب است و معغنى آن حيض نيست چنانكه بعضى مفسران گفته‏اند. ولى وقتى كه لغت آن را تأييد كرد و از معصوم عليه السلام نقل شد چه مانعى دارد؟
ضحى
[شمس:1]. ضحى انتشار نور آفتاب و گشتدش شعاع آن است. چنانكه راغب و ديگران گفته‏اند در صحاح و اقرب گفته: ضحوه بعد از طلوع خورشيد و پس از آن ضحى است. در مجمع فرموده: اصل آن ظهور است «ضَحَا الشَّمْسُ يَضْحُو ضِحْواً» يعنى خورشيد آشكار شد. معنى آيه چنين مى‏شود: قسم به آفتاب و قسم به گسترش شعاع آن. در آيات [اعراف:98]، [طه:59]، [ضحى:1-2]. وقت را ضحى گفته به مناسبت گسترش نور خورشيد. يعنى عذاب ما آنها كه مشغول كار اند در يابد. گفت وقت وعده شما روز زينت است كه مردم در نيمروز يا وقت چاشت مجتمع شوند، در آيه سوم مقصود از ضحى روز است به قرينه والليل. [طه:119]. غرض از «لا تَضْحى» آن است كه حرارت خورشيد نه بينى در مجمع و اقرب آمده: «ضحى الرجل يضحى ضحى: اذا برز للشمس» يعنى اى آدم تو در آن بهشت عطشان نمى‏شوى و سوزش آفتاب نبينى. گفته‏اند: علت جمع اين دو كلمه آن است كه تشنگى بيشتر از حرارت از آفتاب است و هكذا در آيه ما قبل «اَنَّ لَكَ اَلّا تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى» گرسنگى عريانى شكم است مثل عريانى تن. * [نازعات:46]. عشيّه آخر روز وضحى اول روز و انتشار نور خورشيد است و ضمير «ضُحاها» به عشيّه راجع است يعنى: توقف نكرده‏اند مگر به قدر آخر روز يا اول آن عشيّه نظير [يونس:45]. نا گفته نماند: قربانى را از آن اضحيه گويند كه ئر روز عيد وقت گسترش نور آفتاب ذبح مى‏شود (مجمع) جمع آن اضاحى است، بعضى ضحيّه و ضحايا گفته‏اند.
ضد
مخال. دشمن. [مريم:82]. يعنى: نه حتماً بتها به عبادت آنها در روز قيامت كافر شوند در آيات بسيارى هست كه معبودهاى باتطل روز قيامت بر پرستش كنندگان كافر شوند و از آنها تبرّى جويند. در صحيفه سجاديّه دعاى 47آمده: «اَنْتَ الَّذى لا ضِدَّ لَكَ فَيُعانِدَكَ» در نهج البلاغه خطبه 184 فرموده: «ضادَ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الْوُضُوحَ بِالْبُهْمَةِ». اين كلمه در قرآن فقط يكبار يافته است.
ضرب
زدن. آن با موارد فرق مى‏كند مثل زدن با دست [نساء:34]. زدن چيزى به چيزى نحو [بقره:73]. پايكوپى نظير [نور:31]. مثل زدن نظير [ابراهيم:24]. بيشتر آيات قرآن كلمه ضرب را در همين زمينه به كار برده است و در اين راه رفتن و مسافرت كردن نحو [نساء:94]. ايضاً در حتمى شدن به كار مى‏رود مثل [بقره:61]. * [كهف:11]. در جوامع الجامع براى ضربنا مفعولى مقدر كرده يعنى:«ضَرَبْنا عَلى اذانِهِمْ حِجاباً اَنْ تَسْمَعَ» به هر حال منظور از آن خواب رفتن لست. * [زخرف:5]. ضرب عنه به معنى اعراض و رو گرداندن است، معنى آيه در «صفح» گذشت.
ضرر
در قرآن مجيد ضرّ به فتح و ضم (ض) هر دو آمده است. ولى ضرّ به فتح (ض) پيوسته مقابل نفع آمده، [مائده:76]، [حج:13]. بر خلاف ضرّ به ضمّ (ض) كه هيچ وقت با نفع يكجا نيامده است مثل [يوسف:88]، [انبياء:83-84]. بلى در بعضى آيات مقابل رحمت آمده مثل [روم:33]. و در بعضى مقابل خير به كار رفته مثل [انعام:17]. راغب در مفردات و جوهرى در صحاح ضُرّ به ضم (ض) را بد حالى گفته‏اند. «الضُرُّ: سُوءُ الْحالِ» راغب اضافه مى‏كند: اعمّ از آنچه در نفس باشد مثل نقص عضو، يا در حال مثل كمى مال و جاه. طبرسى رحمةاللّه از صاحب العين نقل كرده ضرّ به فتح و ضم دو لغت اند ولى چون با «نفع» مقابل كردى ضاد آن را مفتوح خوانى. اقرب الموارد هر دو را ضد نفع، سوة حال، و سختى گفته و از كليات ابوالبقا نقل مى‏كند ضَرّ به فتح در هر ضرر شايع است و با ضمّ مخصوص به ضرر نفس است نثل مرض و لاغرى. پس ضَرّ به فتح (ض) مطلق ضرر و زيان است نقابل نفع ولى ضُرّ به ضم به معنى بد حالى است. آياتيكه درباره هر دو تعبير نقل شد اين فرق را تأييد مى‏كنند. * ضَرَر: اسم است به معنى بدحالى و نقصان. جمع آن اضرار نى باشد (اقرب) در مجمع آن را نقصان معنى كرده و فرمايد: آن هر چيى است كه ضرر كند و نقصان رساند مثل كورى، مرض، علت. * [نساء:95]. مراد از اولى النصر كسانى است كه نقص عضوى يا علل ديگرى دارند كه نمى‏توانند به جهاد روند احتمال قوى دارد كه آنانكه در اثر فقد مال و وسيله از رفتن به جهاد معذوراند نيز داخل در اولى الضرر باشند كه عده‏اى پيش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم مى‏خواستند، آن حضرت مى‏فرمود من وسيله دراختيار ندارم تا شما را تجهيز كنم، آن‏ها نيز اشك ريزان بر مى‏گشتند چنانكه فرموده: [توبه:92]. * اضطرار: به معنى احتياج و اجبار است، (اقرب). آن در واقع حمل غير بر ضرر است تحميل كننده شايد از كنار باشد و شايد حالت و امرى در خود شخص باشد مثل گرسنگى و مرض و غيره: [بقره:126]، [لقمان:24]. در اين دو آيه تحميل از كنار است و از طرف خداوند مى‏باشد يعنى: سپس او را به عذاب آتش مجبورش مى‏كنم و به اجبار در آتش مى‏كشم. هكذا آيه دوم. [بقره:173]. در اينجا و نظير آن تحميل از خود شخص است كه گرسنگى و فقر باشد يعنى: هر كه نا چار و محتاج شود به خوردن ميته و خون و گوشت خوك در حالى كه قبلاً طالب نيست و در خوردن زياده روى نمى‏كند بر او گناهى نيست. على هذا مضطرّ به معنى درمانده و ناچار است [نمل:62]. رجوع شود ده «دعو». * [بقره:233]. «لا تضّار» در قرآن‏ها به فتح (ر) است ولى به فتح و ضمّ هر دو خوانده شده است. اگر با رفع خوانده شود اخبار است به معناى امر يعنى: ضرر نمى‏رساند مادرى به واسطه فرزندش و نه پدرى به واسطه فرزندش. و شايد در اين صورت فعل مجهول باشد يعنى: ضرر رسانده نشود مادرى به واسطه فرزندش... و اگر آن را با فتح خوانيم كه اكثر قرّاء خوانده‏اند نهى از اضرار است يعنى: ضرر نرساند مادرى به واسطه فرزندش و شايد هم مجهول باشد. نا گفته نماند علت جواز فتح و ضمّ اعلال است چنانكه در فعل امر از «مدد» چهار وجه جايز است . خلاصه معنى آيه: مادر به واسطه فرزندش به شوهر ضرر نرساند و از وى براى ارضاع بيشتر از حدّ اجرت نخواهد و از مقاربت براى اينكه حامله شده و از رسيدن به فرزندش بار مى‏ماند، امتناع نكند، همچنين شوهر به واسطه فرزندش به زن ضرر نرساند و كمتر از معمول اجرت ندهد و زن را از حظّ نفس كه اگر مقاربت كند بار حامله مى‏شود: آيه به صورت طلاق و عدم آنعموميّت دارد. * [بقره:282]. ممكن است اصل كلمه (لا يضارر) و معلوم باشد يعنى: آن گاه كه معامله كرديد شاهد بگيريد نويسنده سند كعامله و شاهد ضرر نرسانند و شاهد در شهادت و نويسنده در نوشتن خيانت نكند. و شايد مجهول باشد يعنى مويسنده و شاهد را ضرر نرسانيد. اجرت نويسنده رابدهيد... و شاهد را در وقت مشغله احضار نكنيد. ولى وجه اول را بهتردانسته‏اند. * [بقره:231]. ضرار مصدر مفاعله به معنى ضرر زدن است يعنى زنان طلاق داده شده را كه رجوع مى‏كنيد براى ضرر رساندن و اذيت كردن نگاه نداريد و رجوع نكنيد تا تجاوز كنيد. * [توبه:107]. راجع به مسجد ضرار رجوع شود به «مسجد» فصل مسجد ضرار. *
ضرّاء
اين كلمه 9 بار در قرآن مجيد آمده است. در بعضى مقابل با سرّاء به كار رفته مثل [اعراف:95]. و در بعضى با رحمت و نعمت، نظير [فصّلت:50]، [هود:10]. و در بعضى رديف بأساء آمده نحو [بقره:177]. بأساء، ضرّآء هر دو اسم مؤنث اند و مذكّر ندارند و از فرّآء نقل شده: جايز است كه بر وزن أبؤس و أُضُّر. جمع بسته شوند. ضرّآء در هر حال از ضرر است قاموس و اقرب آن را: زمينگيرى، سختى، نقص اموال و انفس و ضدّ سرّاء گفته‏اند. صحاح فقط سختى مى‏گويد. نا گفته نماند: آن گاه كه مقابل سرّاء و نعمت آمده مطلب روشن است و مراد از آن گرفتارى و بيچارگى است مثل «قَدْ مَسَّ آبائِنا الضَّراءُ وَ السَّراء» يعنى بع پدران ما شادى و سختى هر دو رسيد. ولى آنگاه كه در رديف بأساء آيد چنانكه گذشت مراد از آن چيست؟ در «بأساء» از ازهرى نقل شد: كه آن در سختيهائى گفته مى‏شود كه خارج از بدن باشد مثل گرفتارى در اموال و غيره، و ضرّآء در گرفتارى هايث بدنى است مثل مرض، و غيره طبرسى رحمة اللّه در ذيل آيه 177 بقره بأساء را فقر، ضرّآء را بيمارى و درد گفته است. هكذا در جوامع الجامع. به نظر من: اين فرق در صئرت جكع شدن با بأساء است وگرنه ضرّاء چنانكه از قاموس، صحاح و اقرب نقل شد شامل سختى‏هاى بدنى و غيره است. در صحيفه سجاديّه دعاى 47 آمده: «وَ اَبِنْ بِهِ الضَّرآءَ مِنْسَبيلِكَ» يعنى به واسطه امام گرفتارى و سختى را از راه خود (كه حق است) كنار كن. در اينجا نيز ضراء در سختى‏هاى غير بدنى است.
ضرع
تضرّع به معنى تذلّل است. در قاموس و اقرب آمده: «تَضَرَّعَ اِلَى اللّهِ» يعنى ابتهال و تذلّل كرد و به قولى خود را در معرض طلب حاجت قرار داد. ايضاً در قاموس گويد: «ضراع ضرعاً و ضراعُ: خضع و ذلّ و استكان». [انعام:43]. آن گاه كه عذاب ما به آنها رسيد چرا تذلّل نكردند؟ چرا به درگاه خدا زارى نكردند؟ ليكن دلهاى آنها سخت گرديد [مؤمنون:76]. استكانت چنانكه در مجمع فرموده به معنى خضوع است يعنى:هر آينه آنها را به عذاب گرفتار كرديم به پروردگارشان خاضع و تسليم نشدند و تضرّع و زارى نكردند على هذا استكانت امر قلبى و تضرّع، زارى با زبان و امر ظاهرى است و اگر هر دو به يك معنى باشد منظور آن است كه در گذشته خضوع نكردند و اكنون هم نمى‏كنند. در الميزان از كافى از حضرت باقر عليه السلام نقل است كه فرمود: «... اَيْاِسْتِكانَةُ هِىَ الْخُضُوعُ. وَ التَّضَرُّعُ رَفْعُ الْيَدَيْنِ وَ التَّضَرُّعُ بِهِما». در مجمع از حضرت صادق صلوات اللّه عليه نقل كرده: استكانت در دعاست، تضرّع برداشتن دو دست است در نماز. «اَلْاِسْتِكانَةُ فى الدُّعاءِ وَ التَّضَرِّعُ رَفَعُ الْيَدِ فى الصَّلوةِ». نا گفته نماند مفهوم دو آيه فوق و همچنين آياتى نظير [اعراف:94].آن است كه گرفتارى‏هاى بدن و غيره از جانب خدا براى بيدار كردن انسان و اظهار تذلّل به خدا و توبه و انابه است كه انسان به ضعف و عصيان خود پى ببرد و متوجه خدا شود بدين طريقگرفتارى‏ها يك نوع رحمت اند ما بعد آيه 43 انعام حاكى است كه اگر شخص از گرفتارى‏ها متنبه نشود درهاى نعمت بر رويش گشوده شده و غفلتاً عذاب او را يافته و از بين مى‏برد [انعام:44]. در خاتمه نا گفته نماند: ضرع گذشته از مصدر بودن به معنى پستان حيوانات است مثل ثدى كه پستان زن است طبرسى فرموده: علت اين تسميه آن است كه شير به پستان ميل مى‏كند. ايضاً ضُرُع به ضم (ض - ر) نزديك شدن است در اقرب آمده: «ضرع السبع من الشى‏ء ضروعاً: دنامة» و نيز آمده: «تَضَرَّعَ مِنْه» يعنى با ميل به او نزديك شد و چون تذلّل و زارى يك نوع نزديك شدن است لذا معناى اصلى در آن ملحوظ مى‏باشد.
ضريع
[غاشية:6-7]. ضريع طعام اهل جهنّم است كه نه سير مى‏كند و نه فربه مى‏گرداند. در نهايه گويد: آن علفى است در حجاز، خارهاى بزرگ دارد، به آن شبرق گويند. در مجمع فرموده: علفى است شتر آن را مى‏خورد نفع و ضررى ندارد. علت اين تسميه آن است كه ضريع به شتر مشتبه مى‏شود وآن را علف ديگر مى‏داند و اصل مضارعه به معنى مشابهت است جوهرى گويد: آن خشكيده علف شبرق است ايضاً در جوامع و الجامع و كشاف آمده: آن خشكيده علف شبرق است و از جنس خار مى‏باشد تاتر است شتر آن را مى‏چرد و چون خشكيد از آن كنار مى‏شود، آن سمّ قاتل است. در صحاح و كشاف نقل شده كه شاعر گفته است: وَ حُبِسْنَ فى هَزَمِ الضَّريعِ فَكُلُّها حَدْباءُ دامِيَةُ الْيَدَيْنِ حَرُودُ يعنى: شتران در ضريع شكسته حبس شدند در نتيجه، همه آنها پشت خميده، دستها زخمى و خشمگين اند. بايد دانست: ضريع در آيه نكره است. يعنى ضريع به خصوصى است كه اين صفت دارد كه نه از گرسنگى سير مى‏كند و نه لاغرى را فربه مى‏كند. چنانكه در مجمع از ابن عباس از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل شده: ضريع چيزى است در آتش دوزخ مى‏باشد خار مانند تلخ‏تر از صبر، بدبوتر از مردار، سوزان‏تر از آتش خدا آن را ضريع ناميده. مناسب است آياتى كه درباره طعام اهل عذاب آمده در اينجا نقل شود: اول - زقوم:[دخان:43-45]. مشروح آن در «زقوم» گذشت. دوم - غسلين: [حاقة:35-37]. شايد غسلين آشاميدنى و صديد باشد كه فرموده [ابراهيم:16-17]. سوم - ضريع است كه گفته شد. چهارم - طعام گلوگير [مزّمل:12-13]. به احتمال قوى اين يكى از طعامهاى سه گانه فوق يا همه آنهااست. بايد دانست: مفهوم آيه ضريع و غسلين نفى طعام ديگر است لذا بايد هر دو يكى باشند و يا هر يك مخصوص به گردهى از دوزخيان باشد.
ضَعُف
به فتح و ضم (ض) ناتوانى و به عقيده طبرسى و جوهرى و فيروز آبادى و افرب الموارد ضعف با ضم و فتح ضاد هر دو به يك معنى است راغب نسبت آن را به قول مى‏دهد و گويد: به قول خليل ضعف به ضم ناتوانى بدن و به فتح ناتوانى عقل و رأياست. اين قول در قاموس و اقرب نيز نقل شده. [حج:73]. خواهنده و خواسته شده هر دو ناتوان و عاجز اند معنى مشروح آيه، در «ذناب» گذشت. [آل عمران:146]. ناتوان نشدند، به دشمنان خاضع نگشتند، خدا صابران را دوست دارد. [روم:54]. ضعف در اين آيه و در آيه [انفال:66]. با ضم و فتح ضادخوانده شده است. در آيه‏اول ضعف اولى ضعف نطفه، دومى ضعف جنينى و طفوليت، سومى ضعف پيرى است كه هر سه ضعف نكره‏اند و آن دليل غير هم بودن است چنانكه قوّه اول راجع به طفوليت و قبل از بلوغ است (راغب). ضعيف: ناتوان. جمع آن و ضعفاء و ضعاف است: [ابراهيم:21]، [نساء:9]. اضعف: ناتوان‏تر. [جنّ:24]. استضعاف: ضعيف شمردن و ناتوان ديدن. در مجمع فرمايد: «اَلْاِسْتِضْعافُ: وُجْدانُ الشَّى‏ءِ ضَعيفاً» راغب در مفردات گويد: «اِسْتَضْعَفْتُهُ» يعنى او را ضعيف يافتم. در قاموس و صحاح گفته «اِسْتَضْعَفَهُ» او را ضعيف شمرد. در اقرب الموارد آمده: «اِسْتَضْعَفَهُ:رَآهُ ضَعيفاً». در مقدمه المنجمد تصريح شده: يكى از معانى استفعال وجدان مفعول است بر وصفى، مثل «اِسْتَحْسَنَهُ» يعين او را نيكو يافت «اِسْتَحْسَنَهُ» يعنى او را نيكو يافت «اِسْتَعْظَمَهُ» او را بزرگ يافت. [اعراف:150]. پسر مادرم قوم ناتوان ديدند، خواستند بكشندم. [قصص:4]. اهل زمين را فرقه‏ها كرد گروهى را ضعيف و حقير مى‏شمرد. [سباء:33]. مُسْتَعَفين: به صيغه مفعول، ضعيف شمردگان. زبونان. اين كلمه به صورت جمع پنج بار در قرآن مجيد آمده است: انفال:26، نساء:75، 97، 98، 127. از ميان همه، دو آيه را لازم است بررسى كنيم: مستضعفين [نساء:97-99]. مورد نزول آيات كسانى از مسلمين بودن كه در صدر اسلام بعد از هجرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم در مكّه مانده بودند و بر آنانكه قدرت داشتند هجرت به مدينه واجب بود لذا فرموده:در وقت مرگ ملائكه به ايشان گويند: در چه كار بوديد از امر دينتان؟ گويند: ما زبونان و بى چارگان بوديم دشمنان دين ما را ضعيف شمرده و از اعمال دينى باز داشتند (اين عذرى است كه از عدم اعمال دينى مى‏آورند) ملائكه گويند: مگر زمين خدا وسيع نبود كه مهاجرت نموده و در جاى مناسبى زندگى كرده و بدين خود عمل نمائيد؟ چنين اشخاصى جايشان آتش مى‏باشد. مگر آن بى چارگان از مردان و زنان و كودكان كه كفّار از اعمال دينى بازشان مى‏داشت و آنها نه علاجى داشتند كه از شرّ كفّار در امان باشند و نه راهى داشتند كه از دست آنها نجات يابند. اين گونه اشخاص باآن كه ظالم بر نفس اند و اعمال دينى انجام نداده‏اند مورد عفو خدا اند كه واقعاً قدرت نداشته‏اند. زيرا «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها». اين آيات يك قاعده كلى بدست مى‏دهند و آن اين است: كسانى كه قدرت دارند در زمين وسيع خدا جايى و محلى براى خود انتخاب كنند و مسلمانان زندگى نمايند و از ادامه اعمال دينى خويش را انجام دهند، چنين كسان اگر در بلاد كفر و يا در محل ديگر كه قادر به انجام اعمال دينى نيستند بمانند و مانند كفّار زندگى كنند در پيش خدا معذور نبوده و اهل عذاب اند ولى آنانكه فاقد هر گونه وسيله و مضطر واقعى اند گرچه در زىّ كفّار زندگى كرده‏اند پيش خدا معذور اند . در اين جا مسئله‏اى هست و آن اينكه كسانى كه از روى قصور جاهل به معارف دين و احكام آن هستند و قصور جاهل به معارف دين و احكام آن هستند و قصور و ضعف آنها به وسيله عوامل اعمال دينى معذور اند و از مصاديق مستضعفند يا نه اعمّ ازآن كه از اهل اسلام باشند يا غير آن؟. جمله [بقره:286]. و آيه [اسراء:15]. نشان مى‏دهد كه چنين اشخاصى مستضعفند و مورد عفو خدا اند جمله «عَسَى اللّهُ اَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ» گر چه فقط مفيد رجاء و اميد است ولى جمله «وَكانَ اللّهُ عَفُوّاً غَفُوراً» جانب را تقويت كرده و به تأييد آيه «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها» يقين به عفو حاصل مى‏شود. در «رجو» ذيل آيه «مُرْجَونَ لِاَمْرِاللّهِ» گفته شد: آنها غير از مستضعفين اند. در اين باره روايات بسيارى هست كه مؤيد مضمون آيه‏اند، و بعداً ذكر خواهيم كرد. به نظر مى‏آيد: ذكر كودكان در رديف مردان و زنان باآن كه آنها اهل تكليف نيستند براى مجسّم كردن استضعاف است يعنى: چنانكه كودكان قدرت حيله و اهتداء سبيل ندارند. المنار حيله و اهتداء سبيل ندارد. المنار از كشّاف نقل كرده: شايد اطفال مراهق منظور باشند. الميزان در تفسير آيات ما نحن فيه ذيل عنوان «كلام فى المستضعف» به طور خلاصه چنين فرموده: از آيه روشن مى‏شود كه: جهل به معارف دين هر گاه از روى قصور و ضعف بوده باشد، آن در نزد خدا عذر بدين بيان: خداوند سبحان جهل بدين و هر ممنوعيت از اقامه شعائر دين را ظلم مى‏شمارد كه مشمول عفو خدائى نيست، آنگاه مستضعفان رااستثنا كرده و عذرشان را مى‏پذيرد و آنها را با وصفى كه آنهاو غير آنها را شامل است تعريف مى‏كند و آن عدم امكان دفع محذور است «لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» اين معنى درباره شخصى صادق است كه در محلى گرفتار شده و راهى بدانستن معارف دين و يا امكان عمل به آنها را ندارد كه در صورت عمل شكنجه ما فوق طاقت به او وارد مى‏كنند و راهى به خروج از آن جا را هم ندارد. هكذا درباره شخصى كه فكرش به حق ثابت و معارف دينى منتقل نشده و فهمش به آن نيافته باآن كه معاند حق نبوده و اگر حق به او روشن مى‏شد ايمان مى‏آورد ليكن عوامل مختلف سبب اخفاء حق شده‏اند، چنين كسان مستضعف اند كه عوامل موجب غفلت آنها شده و با غفلت قدرتى نيست. مقتضى اطلاق چنين است و آن در معنى عموم العلّه مى‏باشد، آيات ديگر از قبيل [بقره:286]. نيز چنان است. امر مغفول عنه در قدرت انسان نيست چنانكه امر ممنوع عنه در وسع انسان نمى‏باشد. از آيه بقره‏يك ضابط كلى بدست مى‏آيد و آن اينكه فعل مستند به كسب انسان نشود و در كارى كه بر او ممتنع شده دخالتى نداشته باشد پس جهل بدين اگر مستند به تقصير باشد پس جهل بدين اگر مستند به تقصير انسان شد گناه است ولى اگر مستند به عوامل ديگر شد كه موجب جهل و غفلت و ترك عمل شده‏اند، مستند به اختيار شخص نيست و گناهكار شمرده‏اند نمى‏شود آرى ما كَسَبَ برلَه او و مَا اكْتَسَبَ بر عليه او است ولى آنگاه كه كسبى نكرد نه بر له او است و نه بر عليه او. از اين جا ظاهر مى‏شود كه مستضعف دست خالى است نه چيزى بر له او است و نه بر عايه او... (تمام شد). رواياتى كه در اين زمينه نقل شده سه قسمت اند. 1- مستضعفان قاصران و ابلهان اند. 2- اهل سنت اند كه حجت بر آنها تمام نشده. اين دو گروه مصداق «لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» مى‏باشد. 3- هر كه اختلاف مردم را بداند مستضعف نيست. اينك بعضى از روايات سه گروه را به ترتيب نقل مى‏كنيم: 1- در تفسير عياشى نقل شده: سليمان بن خالد گويد از امام باقر عليه السلام از مستضعفين پرسيدم فرموده: «اَلْبُلَهاءُ فى خدرها وَ الْخادِمُ تَقُولُ لَها صَلِّ فَتُصَلّى لا تَدْرى اِلّا ما قُلْتَ لَها وَ الْجَليبُ الَّذى لا يَدْرى اِلّا ما قُلْتَ لَهُ، وَ الْكَبيرُ الْفانىُّ وَالصَّبِىُّ وَالصَّغيرُ، هؤُلاءِ الْمُسْتَضْعَفُونَ...» اين روايت در معانى الاخبار ج 2 باب 3 نيز نقل شده است يعنى: مستضعفان عبارتند از زنان ابله و كم عقل در پرده‏ها و منازل خويش و زن خدمتكارى كه مى‏گوئى نماز بخوان، نماز مى‏خواند و جز آنچه گفتى نمى‏فهمد، وآن كه از بلاد ديگر آورده شده جز آنچه بگوئى نمى‏فهمد، و پير از كار افتاده، و كودك، و صغير، مستضعف اينان اند... 2- ايضاً در تفسير عياشى نقل شده: زراره گويد: از امام باقر عليه السلام از قول خداوند «اِلّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ» پرسيدم فرمود: «هُوَالَّذى لا يَسْتَطيعُ الْكُفْرَ فَيَفُرُ وَ لا يَهْتَدى سَبيلَ الْايمانِ، وَ لا يَسْتَطيعُ اَنْ يُؤْمِنَ وَ لا يَسْتَطيعُ اَنْ يَكْفُرَ. الصِّبْيانُ وَ مَنْ كانَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءُ عَلى مِثْلِ عُقُولِ الصِّبيانِ مِرْفُوعٌ عَنْهُمُ الْقَلَمُ» اين روايت در كافى باب المستضعف و در معانى الاخبار ج 2 باب 3 نيز نقل شده است، و آن نظير روايت سابق مى‏باشد به اضافه اينكه: قلم از آنها برداشته شده است. 3- باز در همان تفسير از زراره از امام باقر عليه السلام درباره «اَلْمُسْتَضْعَفينَ.... لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةَ وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً» نقل شده كه فرموده: «لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةَ الْايمانِ وَ لا يَكْفُرُونَ. الصَّبْيانُ وَ اَشْباهُ عُقُولِ الصِّبيانِ مِنَ النِّساءِ وَ الِّجالِ» اين حديث با كمى تفاوت لفظى در كافى باب فوق الذكر نيز آمده است. اين روايات چنانكه گفته شد مصداق مستضعف را قاصران و ابلهان و كم رشدان معرفى مى‏كنند. رواياتى كه راجع به گروه دوم مى‏باشد بعضى از آنها را ذيلاً نقل مى‏كنيم: 1- «عَنْ اَبى عَبْدِاللّهِ عليه السلام اَنَّهُ ذَكَرَ اَنَّ الْمُسْتَضْعَفينَ ضُرُوبٌ يُخالِفُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ مِنْ اَهْلِ الْقِبْلَهِ ناصِباً فَهُوَ مُسْتَضْعَفُ» (معانى الاخبار). يعنى: مستضهعفا چند قسم اند مخالف همديگر. هر كه از اهل اسلام ناصبى نباشد مستضعف است. 2- در تفسير عياشى و كافى و معانى الاخبار از امام صادق عليه السلام منقول است:... آنها كسانى اند كه قدرت به راه اعل حق ندارند تا به حق داخل شوند و قدرت به تدبير ناصبى‏ها ندارند تا ناصبى گردند اينان در اثر اعمال خير و اجتناب از محارمى كه خدا از آنها نهى كرده داخل بهشت مى‏شوند ولى به مقام ابرار نمى‏رسند. جمله اخير اين حديث در كافى باى المستضعف در حديث 8و9 نيز نقل شده و در حديث نهم امام عليه السلام فرمايد: نه به خدا قسم خدا ابداً با شما چنان نمى‏كند. يعنى با مستضعفان در يك منزل و مقام نخواهيد بود. 3- در كافى از زراره نقل كرده كه گويد: من و برادرم حمران يا من با بكير وارد محضر امام باقر عليه اسلام شديم. به حضرتش عرض كردم: ما با نخ بنائى اندازه مى‏گيريم (براى دوست داشتن مردم و برائت از آنها ميزانى داريم) هر كه با ما موافق شد و به ولايت عقيده پيدا كرد خواه علوى باشد يا نه دوستش داريم و هر كه مخالف باشد خواه از خاندان شما باشد يا نه از او بيزارى مى‏جوئيم. فرمود: اى زراره قول خدا از قول تو راست‏تر است كه فرموده «اِلّا الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِالْوِلْدانِ الَّذينَ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يُهْتَدُونَ سِبيلا»... مقصود امام عليه السلام آن است كه: نمى‏توانيد از هر كه در عقيده شما نباشد بيزارى جوئيد چون شايد آنها مستضعف باشند كه پيش خدا معذور اند. و از حديث دوم معلوم شد كه اين گونه اشخاص در اثر اعمال حسنه و اجتناب از محارم وارد بهشت مى‏شوند. 3- صدوق عليه الرحمه در خصال از امام صادق عليه السلام از پدرش از جدش صلوات اللّه عليهم نقل كرده كه فرموده: بهشت هشت در دارد، درى كه از آن پيامبران و صدّيقان داخل مى‏شوند، درى كه از آن شهيدان و صالحان وارد گردند، از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل مى‏شوند... و درى كه از آن ساير مسلمين از اهل شهادت لا آله الا اللّه داخل مى‏شوند. شرطآن كه به قدر ذرّه‏اى از بغض ما اهل بيت در قلبشان نباشد. اين حديث در تفسير صافى ذيل آيه 73 سوره زمر و در الميزان ج 5 ص 60 از خصال صدوق منقول است، ما آن را از خصال ترجمه كرديم. در كافى ج 2 ص 401 باب الضلال حديث اول، مباحثه هاشم صاحب البريد، محمد بن نسلم و ابو الخطاب نقل شده كه هاشم غير امامى را كافر دانسته و ابوالخطاب گفته كفر او در صورت قيام حجت و دليل است، و محمد بن مسلم گفته: اگر ولايت را نداند و انكار نكند كافر نمى‏شود بالاخره مطلب را پيش امام صادق عليه السلام آورده‏اند و هاشم متوجّه شده كه امام عليه السلام مى‏خواهد در عقيده محمدبن مسلم باشند يعنى اگر كسى امامت نداند و انكار نكند كافر نمى‏شود. اما اينكه اگر كسى اختلاف مردم را بداند مستضعف و نيست و در كافى باب مستضعف و معانى الاخبار و غيره احلديثى درابن باره نقل شده از آن جمله در كافى باب فوق الذكر از ابن مسكان از ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام منقول است: «مَنْ عَرَفَ اِخْتِلافَ النّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ». در نهج البلاغه خطبه 187 فرموده: «وَلا يَقَعُ اِسْمُ الْاِسْتِضْعافِ عَلى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْها اُذُنُهُ وَ وَعاها قَلْبُهُ». بقيه مطلب در «كفر» ديده شود.
ضغث
به فتح (ض) مخلوط كردن «ضَغَثَ الْحَديثُ ضَغْثاً: خَلَطَهُ» چنانكه در صحاح و اقرب گفته. و آن به كسر (ض) دسته علف خشك، دسته تركه يا تركه نرم يا دسته ريحان و امثال آن است و نيز به معنى امر مختلط و حديث مختلط است چنانكه اقرب الموارد به معنى اخير تصريح كرده. [ص:44]. يعنى دسته علف خشك يا تركه بر گير و با آن بزن و نقض عهد مكن اين مطلب در «ايوب» گذشت. [يوسف:44]. اضغاث جمع ضغث به معنى دسته‏ها و مختلطها است و احلام جمع حلم (بر وزن عُنُق و قُفْل) به معنى خواب پريشان است اضافه اضغاث به احلام به معنى «من» مى‏باشد يعنى «اَضْغاثٌ مِنْ اَحْلامٍ» و الف و لام احلام ما قبل است يعنى گفتند: آميخته هائى است از خواب‏هاى پريشان و ما تعبير چنين خواب‏ها واقف نيستيم. همين طور است آيه [انبياء:5]. كه در «شعر» مشروحاً گذشت. بايد دانست معنى اولى كه اختلاط باشد در ضغث ملحوظ است لذا اقرب آن را دسته علف كه تر و خشك به هم مخلوط شده معنى كرده است. در نهج البلاغه خطبه 50 فرموده: «وَلكِنْ يُؤْخَذُ ضِغْثٌ مِنْ هذا وَ ضِغْثٌ مِنْ هذا فَيْخْرَجانِ».
ضَفدَع
(بر وزن زبرج و جعفر) قورباغه. و آن شامل تمام انواع قورباغه است (اقرب). جمع آن در قرآن مجيد ضفادع و تنها يكبار آمده است. [اعراف:133]. آمدن قورباغه‏ها و تنك كردن زندگى فرعونيان يكى از معجزات نه گانه حضرت موسى است كه در «تسع» و «جراد» گفته شد. در مجمع از ابن عباس و غيره و از حديث حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل كرده: قورباغه‏ها در طعام و شراب فرعونيان پديدار شدند، خانه هايشان و بناهايشان پر از قورباغه‏ها گرديد، هيچ كس لباسى، ظرفى، طعامى و شرابى باز نمى‏كرد مگر در آن قورباغه‏ها مى‏ديد، بديكهايشان مى‏افتاد و طعام را فاسد مى‏كرد، مرد تا چانه‏اش در ميان وزغها مى‏نشست و چون مى‏خواست سخن گويد قورباغه به دهانش مى‏جهيد و چون دهانش را براى گذاشتن لقمه باز مى‏كرد قورباغه پيش از لقمه در دهانش مى‏رفت، تا بالاخره شكايت پيش موسى بردند كه از خدا دفع آن را بخواهد و وعده دادند كه ايمان بياورند و دست از بنى اسرائيل بر دارند ولى بعداً به قول خود وفا نكردند. هاكس در قاموس خود ذيل لغت وزغ مى‏نويسد: آن بلاهاى دومين اهل مصر است كه به واسطه غرمايش موسى بر آنها وارد آمد. بليّه وزغها بود كه تمامى زمين مصر از آنها مملوّ گشته، تمامى مملكت از رائحه كريمه آنها مشمئز گشت. نا گفته نماند در تورات سفر خروج باب 8 از بند 2 تا 16 جريان قورباغه‏ها نقل شده كه همه جا را پر كردند. بايد دانست در دنيا يك موازنه عجيب بر قرار است و توليدات بى جا را كنترل مى‏كند و گرنه ممكن است زاد و ولد يك ميكرب در مدت كمى شهرى را پر كند و زندگى را مختل گرداند ظاهراً آن روز به اذن خدا در توليد قورباغه در مصر اين موازنه به هم خورده است.
ضلل
ضلال و ضلالت به معنى انحراف از حق است. [انعام:74]. من تو را و قومت را در انحراف و گمراهى آشكار مى‏بينم. يعنى انحراف از راه حق. معنى آن از مقابله با هدايت بهتر روشن مى‏شود چنانكه فرموده: [قصص:85]. راغب گويد: «الضَّلالُ: اَلْعُدُلُ عَنِ الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ وَ يُضادُّهُ اَلْهِدايَةُ» قول صحاح و قاموس و اقرب و نهايه نيز قول راغب است. و اينكه بعضى هلاكت، و گم شدن، باطل و فضيحت را از معانى ضلال شمرده‏اند، اين‏ها لازم معناى اوّلى است كه همان انحراف باشد در قرآن مجيد نيزگاهى به كار رفته است. مثل [يونس:32]. كه مى‏شود گفت به معنى باطل است و عبارت اخراى انحراف از حق مى‏باشد و نظير [سجده:10]. يعنى زمانيكه در زمين گم شديم و پوسيديم و خاك شديم آيا در خلقت جديدى خواهيم بود؟ نظير [اسراء:49]، [اسراء:98]. * اضلال: منحرف كردن. گمراه نمودن. [طه:79]، [طه:85]. آيا در قرآن به خدا و شيطان و ديگران نسبت داده شده است. مثل [روم:29]. بعداً در اين زمينه مشروحاً سخن خواهيم گفت. و درباره شيطان فرموده: [نساء:60]. * ضالّ: منحرف از حق. گمراه [مطفّفين:32]، [ضحى:7]. درباره نسبت ضلالت به حضرت رسول و موسى عليهما السلام و نيز مراد از آن در سوره حمد بعداً توضيح خواهيم داد. * اضلّ: اسم تفضيل است. [مائده:60]. * تضليل:منحرف كردن و گمراه و ضايع نمودن [فيل:2]. آيا حيله آنها، آنها را در انحراف و تباهى قرار نداد؟يعنى آنها تدبير ويرانى مكّه را كرده بودند تدبيرشان را تباه ساخت. آن گاه كه حيله كسى را تباه و منحرف كنند گويند: «ضَلَّلَ كَيْدَهُ». مصدر در آيه به معنى مفعول است. نظرى به بعضى از آيات‏ * [بقره:282]. ضلالت در اين آيه به معنى نسيان است به قرينه «فَتُذَكِّرَ» و آن انحراف در يادآورى است. حمزه كه يكى يادآورياست. حمزه كه يكى از قرّاء است «اِنَّ تَضِلَّ» را شرطيّه خوانده ولى ديگران آن را به فتح الف خوانده‏اند و آن علت بودن دو نفر زن به جاى يك مرداست يعنى: اگر دو مرد نبود يك مرد و دو زن شاهد بگيريد تا در صورت نسيان يكى آن ديگريبه وى تذكّر دهد و يادآور شود. از اين آيه مى‏شود بدست آورد كه فراموشى در زنان بيشتر از مردان است. و نيز مى‏شود: آن را شرط خواند و ضلال را به معنى انحراف دانست يعنى: اگر يكى ار اداى شهادت منحرف گرديد و فريفته شد ديگرى او را متذكر گرداند و از خدا بترساند اين براى آن است كه احساسات در زن غلبه دارد شايد او را گول زده و به ترك شهادت يا تغيير آن وادارند. اين معنى در صورت فتح الف نيز درست است. * لفظ ضلال در آيات با چهار وصف: مبين، بعيد، قديم، كبير، توصيف شده است مثل [انعام:74]، [ابراهيم:18]، [يوسف:95]، [ملك:9]. اين وصفها راجع به مطلب صدر آيات است و وصف بعيد نوعاً درباره شرك و كفر به قيامت و كفر به خدا به كار رفته مثل [شورى:18]، [نساء:116]. و نيز فرموده: [نساء:136]. * [ضحى:6-7]. اين دو آيه راجع به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم است. نظير اين قول موسى عليه السلام است كه در جواب اعتراض فرعون كه يك نفر قبطى را كشته‏اى فرمود: [شعراء:20]. بايد دانست: مراد از ضلال پيوسته انحراف دينى و عملى يعنى كفر و معصيت نيست بلكه ضلال اعم از اين دو معنى است.. پسران يعقوب مى‏گفتند [يوسف:8] منظورشان اين بود: كثرت علاقه پدرمان نسبت به يوسف و برادرش با آنكه ما گروهى قوى و كاركن هستيم انحراف و مبالغه است. هكذا آن گاه كه كاروان از مصر به سوى كنعان رهسپار شد و خبر پيدا شدن يوسف و نيز پيراهن وى را همراه داشت، يعقوب فرمود: اگر سفيهم نشماريد من بوى يوسف را احساس مى‏كنم. گفتند: يوسف:95]. يعنى به خدا تو در مبالغه و انحراف ديرين خود هستى و همان فرط علاقه به يوسف به اين خيال و اين سخن سبب شده است. پيداست كه ضلال در آيه غرضشان مبالغه در حبّ يوسف و برادرش بود و به نظرشان چنان علاقه مورد نداشت كه آنها جمعى+ت نيرومندى بوده و كار يعقوب را اداره مى‏كردند. و مى‏بايست پدرشان آنها را بيشتر يا اقلّاً مثل يوسف و برادرش دوست بدارد. على هذا ضلالت در آيه «وَ وَجَدَكَ ضالّاً فَهَدى» انحراف از نبوت است يعنى تو پيامبر نبودى و از پيامبرى كنار بودى. خدا تو را هدايت كرد و هدايت، رسالت دادن است مثل [شورى:52] و ايضاً مثل [يوسف:3]. و [هود:49]. اين آيات روشن مى‏كنند كه آن حضرت پيش از رسالت چيزى از نبوّت خود نمى‏دانست و نسبت به آنها منحرف و كنار بود، تا خدا به آن آيات هدايتش فرمود و رسالت داد. و گرنه نمى‏شود گفت: نعوذ باللّه تو گمراه بودى، بد كار بودى خدا هدايتت نمود. امين الاسلام طبرسى در مجمع هفت قول درباره اين آيه آورده قول اول اين است: خدا تو را ضالّ (و منحرف) يافت از نبوت و شريعتى كه الان دارى يعنى از اين‏ها غافل بودى به آن دو هدايت فرمود و آن قول حسن، ضحاك، و جبائى است آنگاه قسمتى از آيه شورى و يوسف را كه در بالا نقل شد آورده است. در كشّاف گويد:معناى آن ضلال (و انحراف) از علم شرايع و آنچه با شنيدن بدست مى‏آيد، است مثل «ما كُنْتَ تَدْرى مَاالْكِتابُ وَ لا الْايمانُ». بيضاوى گويد: تو را از علم حكمتها و احكام ضالّ (و منحرف) يافت. در تفسير جلالين گفته: «وَوَجَدَكَ ضالّاً عَّما اَنْتَ عَلَيْهِ اِلْآنَ مِنَ الشَّريعَةِ». همچنين است قول جوامع الجامع و تفسير ابن كثير. اقوال ديگرى از قبيل اين كه آن حضرت در كودكى در شعاب مكّه راه خود را گم كرد و نظير آن گفته‏اند ولى بسيار است كه چنين چيزهاى سبك مراد باشد. اما درباره موسى كه به فرعون فرمود: «فَعَلْتُها اِذاً وَ اَنَا مِنَ الضّالّين» به نظر مى‏آيد مراد عدم علم و ندانستن است يعنى: من آن كار را كردم در حاليكه نمى‏دانستم به قتل قبطى منجر خواهد شد. و قتل خطائى واقع شد. در سوره قصص: پس ازآن كه استغاثه سطى نقل شده مى‏فرمايد: [قصص:15]. يعنى: موسى به او مشت زد و او را كشت. گفت: اين منازعه كه اين‏ها مى‏كردند از عمل شيطان است و او دشمن و اضلالگر آشكارى است. از اين كلمه روشن مى‏شود كه موسى از اينكه دفاع او از سبطى منجر به قتل قبطى شد تاراحت بوده است لذا فرموده: اين منازعه كار شيطان است كه چنين گرفتارى‏ها به بار مى‏آورد. در الميزان از عيون اخبار الرضا نقل شده كه حضرت به مأمون فرمود: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» يعنى:اين اقتتال كه ميان اين دو نفر واقع گرديد. و اگر «هذا» به عمل موسى راجع باشد ظاهراً مراد آن است: انجاميدن دفاع به قتل از كار شيطان است كه من مى‏خواستم فقط از سبطى دفاع كنم نه اينكه قبطى را بكشم. و اينكه در ذيل همان آيه آمده: «قالَ رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرلى فَغَفَرَلَهُ» قهراً مراد آن است كه خدايا من خودم را به زحمت انداختم فرعونيان اين كار را ناديده نخواهند گرفت براى من چاره‏اى كن و از كيد آنها خلاصم نما. خداوند ا. را چاره كرد كه به مدين گريخت و از فرعون خلاص شد چنانكه در مقام امتنان فرموده: [طه:40]. غفران به معنى پوشاندن است «غفر الشى‏ء: ستره»غفران ذتوب نيز بدان مناسبت است. لذا هيچ مانعى ندارد كه بگوئيم مراد موسى از ضلالت همان ندانستن عاقبت امر است يعنى: اى فرعون من آن كار را كردم در حالى كه نمى‏دانستم منجر به قتل خواهد شد و قتل خطائى بوده لذا عقوبتى بر من نيست. و چون از شما ترسيدم فرار كردم. كار موسى گناه نبود لذا قرآن در مقام امتنان «فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ» فرموده و در سوره قصص پيش از قصّه قتل قبطى آمده [قصص:14].آن كه خدا چنين تعريفش كند قتل عمد از وى سر نزند. و آن جا كه به خدا عرض مى‏كند: [شعراء:14]. به اعتبار عقيده فرعونيان است و يا به اعتبار معناى لغوى «ذنب» است كه كار و وخيم العاقبة باشد و امّا اين كه معصيت خدا باشد دليلى نداريم چنانكه در الميزان فرموده است. اضلال خدا يعنى چه ؟ اضلال چنانكه در گذشته گفته شد، در آيات قرآن هم به خدا نسبت داده شده، هم به شيطان و هم به ديگران بايد دانست اضلال خدا ر.ى چه شرايطى است و چگونه و براى كدام كسان است. آياتى داريم از اين قبيل: [نساء:88]، [روم:29]، [جاثية:23]، [اعراف:155]، [رعد:33]. از ايت قبيل آيات در قرآن بسيار است. ولى در عين حال اين اضلال عموميّت ندارد خدايند در آيات ديگرى بيان مى‏كند از قبيل: [بقره:26]، [ابراهيم:27]، [غافر:34]، [غافر:74]. اين آيات به خوبى روشن مى‏كنند كه خداوند هر كسى را اضلال نمى‏كند بلكه مورد اضلال خداوندى فاسقان، ظالمان، مسرفان و كافران اند. مخصوصاً آيه اول كه مفيد حصر است اما اينكه خدا چرا آنها را اضلال مى‏كند بايد علت را در خود آن گروهها جستجو كرد و با تدبر و دقت روشن مى‏شود كه آنها با سوء اختيار خويش طريق ناحق را انتخاب مى‏كنند خداوند نيز اضلالشان مى‏كند به عبارت ديگر خداوند روياننده است هر كه زهر به كار آن را مى‏روياند و هر كه شهد به كارد آن را. خداوند پيوسته به بندگان نيرو مى‏دهد هر كه در راه بد رود و هر كه درراه خوب. پس علت اضلال در خود گمراهان است كه عبارت باشد از فسق، ظلم اسراف، و كفر. در صدر آيه «كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ» هست: «وَلَقَدْ جاءُكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَمازِلْتُمْ فى شَكٍّ مِمّآ جاءَكُمْ بِهِ حَتّى اِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذالِكَ...» اين نشان ميدهد كه عدم تدبّر در آيات بيّنات يوسف و پيوسته ماندن در شكّ و منقطع دانستن وحى خدا، سبب اضلال شده است ما بعد آيه «كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرينَ» اين طور آمده: «ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِيالْاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ». يعنى اضلال خودپسندى و شرك بوده است. اين مطلب طورى است كه خداوند در بعضى از آيات هدايت را به خودش نسبت مى‏دهد و ضلالت را طور ديگر بيان مى‏كند. مثل [اعراف:30]، [نحل:36]. يعنى كارشان و كفرشان ضلالت را بر آنها تثبيت كرد. در بعضى از آيات آمده: آن‏ها خود ضلالت را خريدند و آن را به جاى هدايت گرفتند: [بقره:16]، [بقره:175]. و به منضمون بعضى آيات، خدا هيچ قومى را اضلال كننده نبوده مگر پس از اتمام حجت و بيان واقعيّت [توبه:115]. * [فاتحه:7]. اين آيه مردم را به سه گروه نعمت دادگان، غضب شدگان، و گمراهان تقسيم مى‏كند. گروه اول عبارت اند از انبياء و صدّيقان و شهيدان و صالحان چنانكه در آيه ديگر هست [نساء:69]. گفته‏اند: مغضوب عليهم عبارت اند از يهود، و ضالّين از نصارى، كه اين دو كلمه درباره آنها در قرآن به كار رفته است. در تفسير عياشى دو حديث از محمد بن مسلم و معاوية بن وهب از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه مغضوب عليهعم را به يهود و ضالّين را به نصارى تفسير فرموده. در مجمع روايت محمد بن مسلم را از تفسير عياشى نقل فرموده است. ملاحضه آيات قرآن معنى اين دو كلمه را اعمّ از يهود و نصارى نشان مى‏دهد. هر يك در جاى ديگرى به كار مى‏رود و قابل جمع هم هستند. در اين صورت فرمايش امام عليه السلام يا از باب تطبيق است و يا اين كه در اين آيه فقط آن دو گروه مراد اند، دقت در عقايد و اعمال يهود نشان مى‏دهد كه آنها در عقايد و اعمال يهود نشان مى‏دهد كه آنها واقعاً مغضوب عليهم اند. و گرايش بع رهبانيّت و ترك دنيا، مخالفت كليسا كه در گذشته با علوم كرد، انحراف و ضلالت نصارى را بهتر نشان مى‏دهد در تفاسير اهل سنت نيز رواياتى در تطبيق و يا مراد بودن يهود و نصارى نقل شده است رجوع شود به تفسير ابن كثير و غيره.
ضامر
مركب لاغر، كه راه رفتن لاغرش كرده. عبارت مجمع چنين است: «اَلضّامِرُ: اَلْمَهْزُولُ اَضْمَرَهُ السَّيْرُ». راغب گويد: اسب كم گوشت كه در اثر كار كم گوشت شده نه از لاغرى. در نهج البلاغه خطبه 181. فرموده: «اَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ» چشمانتان را بى خواب، شكمهايتان را لاغر كنيد (كم طعام بخوريد). [حج:27]. «يأتين» راجع به «كُلِّ ضامِرٍ» و صفت آن است و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه «يَأتُونَ» قرائت فرموده‏اند در آن صورت راجع به «النّاس» است يعنى در ميان مردم به حج اعلام و ندا كن مى‏آيند به سوى تو پياده و بر مركبان سبك و لاغر كه از راههاى دور آيند. اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده و به اسب اختصاص ندارد بلكه به اسب و شتر هر دو گفته مى‏شود چنانكه در اقرب آمده. و به ملاحظه معنى كلمه شايد به هر لاغر گفته شود.
ضمم
[طه:22]. ضمّ به معنى جمع كردن است در اقرب الموارد گويد: «اَلضَمَّ: اَلْجَمْعُ بَيْنَ الشَّيْئَيْنَ فَصاعِداً» معنى اين آيه و آيه [قصص:32]. در «جنح» مفصّلاً گذشت اين كلمه بيشتر از دو بار در كلام اللّه نيامده است.
ضنك
تنگ. مصدر و اسم هر دو به كار رفته است «ضَنَكَ الْمَكانُ ضَنْكاً:ضاقَ» ايضاً در اقرب گويد: هر شى‏ء تنگ را ضنك گويند در مذكّر و مؤنث يكسان است، مكان ضنك و عيشة ضنك. [طه:124]. هر كه ازياد من اعراض كند حتماً زندگى او تنگ است. بايد دانست طمع و حرص آدمى را حدّ يقفى نيست هر چه بدست مى‏آورد باز در صدد ديگرى است و شخص بى خبرى از خدا چون پيوسته به تمايلات نفس متوجه است و هر چه تلاش كند آنها را راضى نمى‏تواند كرد لذا با وجود وسعت نعمت و وسايل پيوسته در تنگى نگاه مى‏كنند و درياد خدا هستند اين طور نمى‏باشند زيرا كه: [رعد:28]. اين لفظ در قرآن عظيم يك بار يافته است.
ضنين
بخيل. راغب گويد: ضنّه بخل به شى‏ء نفيس است [تكوير:24]. «ضنين» را در آيه با ظاء و ضاد هر دو خوانده‏اند معنى آن به قرائت اول متّهم است (به صيغه مفعول) و به قرائت دوم به معنى بخيل است. يعنى: پيغمبر نسبت به اخبار غيب نيست و هر چه خدا گويد بى كم و كاست به شما تحويل مى‏دهد در نهج البلاغه حكمت 362 فرموده: «وَمَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدْعُ الْمِرآءَ» هر كه به آبروى خويش بخيل باشد مجادله نا حق را ترك كند. اين كلمه در قرآن مجيد تنها يكبار آمده است.
ضها
[توبه:30]. طبرسى و راغب مضاهاة را مشابهت و مشاكلت گفته‏اند. در نهج البلاغه خطبه 163 فرموده: «وَ اِنْ ضاهَيْتُهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ كَمَوْشِىِّ الْحُلَلِ» اگر آن را به لباسها تشبيه كنى، آن مانند حلّه‏هاى نقش دار است. همچنين است قول صحاح. و اقرب. معنى آيه چنين است: يهود و نصارى در اين قول به قول كفّار گذشته مشابهت دارند. مشروح اين آيه در «ابن» باب باء گذشت به آن جا رجوع شود بعضى «اَلَّذينَ كَفَرُوا» را بت پرستان گرفته‏اند ولى ظاهراً آيه راجع به عقيده كفّار قبل از اسلام است كه قائل به ابن اللّه بوده‏اند. اين فقط در قرآن يكبار آمده است.
ضوء
نور: چنانكه در مفردات و قاموس و اقرب گفته. مصدر نيز به كار رفته است: «ضاءَ الْقَمَرُ ضَوْءً: اَنارَوَ اَشْرَقَ» ضياء نيز به معنى نور است [قصص:71]. يعنى: كيست معبودى جز خدا كه به شما نورى بياورد. به تصريح اهل لغت «اضاء» از باب افعال لازم و متعدى به كار رفته. قرآن مجيد اين مطلب را تأييد مى‏كند مثل: [بقره:20]. كه لازم آمده يعنى نزديك است برق چشمهانشان را بر بايد هر وقت بر آنها روشن شد در آن راه مى‏روند. و مثل [بقره:17]. كه متعدى به كار رفته يعنى: چون آن چه را كه در اطرافش هست: چون آنچه را كه در اطرافش هست روشن كرد. در آيه [انبياء:48]و به تورات ضياء اطلاق شده زيرا كه چون نور راه زندگى را روشن مى‏كند مثل: [مائده:15]. و نحو [انعام:91]. * [يونس:5]. در اقرب الموارد گويد: به قولى ضياء آن است كه بالذات باشد مثل نور خورشيد. و نارو نور آن است كه بااعرض و اكتسابى باشد در مجمع فرمايد: ضياء در كشف تاريكى‏ها از نور ابلغ است زمخشرى نيز مثل مجمع گفته. بيضاوى قول اقرب الموارد را نقل مى‏كند. شايد از اين سخن استظهار شود: علت به كار رفتن ضياء در شمس و نور در قمر اكتسابى بودن نور قمر از خورشيد است در آيه [نوح:16]، [فرقان:61]. ملاحظه مى‏شود باز به قمر نور اطلاق شده و به خورشيد سراج با ملاحظه كلمه «شمس» در قرآن، خواهيم ديد كه به آن نور اطلاق نشده است.
ضير
ضرر رساندن. «ضاره الامر ضيراً: اضّر به» [شعراء:50]. گفتند: در اينكه ما را بكشى ضررى نيست كه ما در آن صورت به سوى پروردگار خويش بر مى‏گرديم. طبرسى آن را ضرر فرموده و ضير و ضرّ را يكى مى‏داند.
ضيزى
وصف است به معنى ناقص و ظالمانه. [نجم:22]. آن كار در آن صورت تقسيمى است ناقص و ظالمانه. بعضى آن را ضئرى با همزه خوانده‏اند طبرسى آن را غير عادلانه و جائرانه فرموده است. در قاموس گويد: «قِسْمَةٌ ضيزى اَىْ ناقِصَةٌ» اين لفظ در كلام اللّه بيشتر از يكبار نيامده است .
ضيع
تباه شدن. [اعراف:170]. ممكن است گاهى مراد از آن ترك باشد مثل: [مريم:59]. گفته‏اند يعنى نماز را ترك كردند در مجمع از امام صادق عليه السلام نقل است كه آن را با تأخير از وقت تباه كردند نه با ترك. آيه [بقره:143]. راجع به اعمالى است كه پيش از تحوّل قبله رو به بيت المقدّس انجام داده بودند شايد مراد از ايمان عمل باشد و شايد همان ايمان باشد يعنى: خدا عمل و ايمان شما را كه پيش از تحوّل قبله انجام داده‏ايد ضايع و تباه و بى اثر نمى‏كند. همه موارد استعمال اين كلمه در قرآن درباره تباه نشدن اعمال اهل ايمان است. مگر آيه 59 مريم كه نقل شد.
ضيف
ميهمان. [حجر:51]. اصل ضيف چنانكه راغب گفته به معنى ميل است «ضافَ اِلى كَذا» يعنى به سوى آن ميل كرد. علت تسميه ميهمان بضيف آن است كه به طرف انسان ميل مى‏كند و به منزل او وارد مى‏شود. در مفردات و اقرب گفته: ضيف چون در اصل مصدر است لذا مفرد و جمع در آن يكسان است و جمع بسته نمى‏شود. آن در آيه فوق جمع است و نيز در آيه [حجر:68]. ولى گاهى جمع آن اضياف، ضيوف، ضيفان و اضائف آمده (اقرب).
ضيق
تنگى. [توبه:25]. زمين با آن وسعت بر شما تنگ گرديد. [هود:77]. يعنى در كارشان فرو ماند چنانكه در «ذرع» گذشت. [حجر:97]. ضيقّ: تنگ. [انعام:125]. يعنى سينه او را سخت تنگ مى‏كند. حرج تأكيد ضيقّ است ضائق نيز به معنى تنگ است [هود:12].